پارت ۴۳
آرمین. من اولین مردیم که تونسته تو رو از این نزدیکی نگات کنه.سرش رو جلو آورد... خیلی جلو... چشماش و بست پچ زد
آرمین. من اولین مردیم که تو رو بوسیده
لحظه ای بعد لبهاش روی لبهام نشست.
در عین خجالت حس لذت بخشی تمام وجودم رو پر کرد.
قلبم شروع به تپیدن کرد.بعد از کام گرفتن از لبام زیر لب گفت
آرمین.دلم میخواد یه جوری تو بغلم حبست کنم که نتونی تکون بخوری چه برسه به فرار کردن.حیف کوچولویی وگرنه می دونستم چی کار کنم باهات.
خندیدم.. دستش و دور کمرم انداخت و سرش رو بین موهام فرو برد و گفت
_مستم می کنی دختر کوچواو
تنم داغ شد و خواستم بلند بشم که سفت تر بهم چسبید و گفت
آرمین.کجا؟
اشک توی چشمم جمع شد و با صدای گرفته ای از بغض گفتم
ات . من....میخو....ام....برم.
متعجب سر بلند کرد. تاریک بود و اشکام و نمیدید اما از صدای لرزونم شک کرد و پرسید
آرمین. چی چی شده؟
ات. من... من اون دختری که شما فکر می کنین نیستم... من ...هرزه نیستم...
وسط حرفم پرید
آرمین. ساکت شوو،کی همچین حرفی زده؟؟
آرمین. من اولین مردیم که تو رو بوسیده
لحظه ای بعد لبهاش روی لبهام نشست.
در عین خجالت حس لذت بخشی تمام وجودم رو پر کرد.
قلبم شروع به تپیدن کرد.بعد از کام گرفتن از لبام زیر لب گفت
آرمین.دلم میخواد یه جوری تو بغلم حبست کنم که نتونی تکون بخوری چه برسه به فرار کردن.حیف کوچولویی وگرنه می دونستم چی کار کنم باهات.
خندیدم.. دستش و دور کمرم انداخت و سرش رو بین موهام فرو برد و گفت
_مستم می کنی دختر کوچواو
تنم داغ شد و خواستم بلند بشم که سفت تر بهم چسبید و گفت
آرمین.کجا؟
اشک توی چشمم جمع شد و با صدای گرفته ای از بغض گفتم
ات . من....میخو....ام....برم.
متعجب سر بلند کرد. تاریک بود و اشکام و نمیدید اما از صدای لرزونم شک کرد و پرسید
آرمین. چی چی شده؟
ات. من... من اون دختری که شما فکر می کنین نیستم... من ...هرزه نیستم...
وسط حرفم پرید
آرمین. ساکت شوو،کی همچین حرفی زده؟؟
۶۱۰
۱۷ دی ۱۴۰۳