p7 🩸
ویو مین :
هو ساعت داشت ۷ میشد همه جا خیلی قشنگ شده بود خیلی واقعا خیلی خوشحال بودم برای جین زنگ زدم که بیاند عمارت نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم
تام : همه جا عالی شده
مین هو : اره خیلی .....
دیدم ماشین ومد داخل
مین هو :برو فیوز ها رو خاموش کن وقتی ومد داخل روشن کن باشه
تام : چشم
تام رفت و منم رفتم همه قایم شده بودن که برق ها خاموش شد
ویو یوری سا :
از ماشین پیاده شدم که دیدم لامپ های عمارت همه خاموشه یعنی کسی نیست توی خونه اخه بابا هم این موقع که اصلا نمیخوابه چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم
در رو باز کردم هیچ کس نبود ...
بابا .... تام ...... اجوما .....
وای خدا اینها کجا رفتند ...... به دفع برق ها روشن شد
همه : سوپرایز ...... تولدت مبارک ( بلند )
بعد همه جا از بمب شادی پر شد ....
داشتم با تعجب به همه نگاه میکردم جای تعجبم اینجا بیشتر شد که یومی و جین هم بودن اما چطور متوجه این نشدم ...
بابا ومد نزدیکم و گفت
مین هو : تولدت مبارک قشنگم
جین : تولدت مبارک فندوقی ( بغل )
یومی : تولدت مبارک ابجی خوشگلم ( بغل ) ( وای مامان دلم خاصت 😫)
یوری : ممنونم ... ممنونم ( ذوق )
عمارت خیلی فرق کرده بود خیلی واقعا داشتم ذوق مرگ میشودم
تام : تولدت مبارک ( ملکه یوری سا )
یوری : ممنونم تامی
.........
ویو کوک :
کوک : اوف بابا اوف تو همیشه باید کار داشته باشی
جسیکا : جون به لب بگیر جونگ کوک میاد الان
کوک : میاد اونم وقتی تولد تموم شد اره
ماشین وارد عمارت شد
جسیکا : بیا گفتم که میاد ....
مونبین با عجله وارد عمارت شد
مونبین : میدونم میدونم بازم دیر رسیدم ...
کوک : خو بابا عجله که آماده شو
مونبین رفت اتاقش
کوک : الان دو ساعت طول میکشه که آماده بشه
جسیکا : اخه ببین پدر کیه
کوک یه ابروشو برد بالا و گفت
کوک : الان به من تیکه انداختی ؟ با انگشت داشت به خودش اشاره میکرد
جسیکا : شاید
کوک : جسی....... نزاشت حرفشو کامل کنه
جسیکا : باشه باشه ..... ولی خیلی جذاب شدی
کوک : او واقعا
جسیکا : معلومه
هر دو خندیدن …..
اینم از پارت بعدی ♥️
هو ساعت داشت ۷ میشد همه جا خیلی قشنگ شده بود خیلی واقعا خیلی خوشحال بودم برای جین زنگ زدم که بیاند عمارت نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم
تام : همه جا عالی شده
مین هو : اره خیلی .....
دیدم ماشین ومد داخل
مین هو :برو فیوز ها رو خاموش کن وقتی ومد داخل روشن کن باشه
تام : چشم
تام رفت و منم رفتم همه قایم شده بودن که برق ها خاموش شد
ویو یوری سا :
از ماشین پیاده شدم که دیدم لامپ های عمارت همه خاموشه یعنی کسی نیست توی خونه اخه بابا هم این موقع که اصلا نمیخوابه چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم
در رو باز کردم هیچ کس نبود ...
بابا .... تام ...... اجوما .....
وای خدا اینها کجا رفتند ...... به دفع برق ها روشن شد
همه : سوپرایز ...... تولدت مبارک ( بلند )
بعد همه جا از بمب شادی پر شد ....
داشتم با تعجب به همه نگاه میکردم جای تعجبم اینجا بیشتر شد که یومی و جین هم بودن اما چطور متوجه این نشدم ...
بابا ومد نزدیکم و گفت
مین هو : تولدت مبارک قشنگم
جین : تولدت مبارک فندوقی ( بغل )
یومی : تولدت مبارک ابجی خوشگلم ( بغل ) ( وای مامان دلم خاصت 😫)
یوری : ممنونم ... ممنونم ( ذوق )
عمارت خیلی فرق کرده بود خیلی واقعا داشتم ذوق مرگ میشودم
تام : تولدت مبارک ( ملکه یوری سا )
یوری : ممنونم تامی
.........
ویو کوک :
کوک : اوف بابا اوف تو همیشه باید کار داشته باشی
جسیکا : جون به لب بگیر جونگ کوک میاد الان
کوک : میاد اونم وقتی تولد تموم شد اره
ماشین وارد عمارت شد
جسیکا : بیا گفتم که میاد ....
مونبین با عجله وارد عمارت شد
مونبین : میدونم میدونم بازم دیر رسیدم ...
کوک : خو بابا عجله که آماده شو
مونبین رفت اتاقش
کوک : الان دو ساعت طول میکشه که آماده بشه
جسیکا : اخه ببین پدر کیه
کوک یه ابروشو برد بالا و گفت
کوک : الان به من تیکه انداختی ؟ با انگشت داشت به خودش اشاره میکرد
جسیکا : شاید
کوک : جسی....... نزاشت حرفشو کامل کنه
جسیکا : باشه باشه ..... ولی خیلی جذاب شدی
کوک : او واقعا
جسیکا : معلومه
هر دو خندیدن …..
اینم از پارت بعدی ♥️
۴.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.