◞مُـربـی بَـدنـساز مَـن🤍💪◜
◞مُـربـی بَـدنـساز مَـن🤍💪◜
#PArt_4
┈┉┄┈┉┉┄•🤍🔥•┈┉┉┄┈┉┈
- یعنی چی که گوربابای شهرام؟؟ پسفردا کل فامیل میخواستن بیان برای مراسم عقدم.. الان چی بگم؟؟
- اونو بسپار به خودم بیا شامتو بخور.
- نمیخورم .. شبتون هم بخیر.
قبل ای اینکه بابا بره بیرون خودم رفتم رو تخت و پتو رو روی خودم کشیدم.
دستام که به شکم و پهلوم میخورد عق میزدم
چاق وحشتناک نبودم ولی بالاخره تپل بودنم خیلی توی چشم بود.
اونقدر بخاطر اتفاقات امشب گریه کردم که خوابم برد..
................
آلارم گوشیمو بیصدا کردم و بسمت سرویس رفتم.
دست و صورتمو شستم و به پف صورت و خودم نگاه کردم.
- کاش انقدر از خودم بدم نمی اومد... اینهمه ادم تپل..منم یکیش.
با ناراحتی آبو بستم و بسمت کمد رفتم.
یونیفرم مدرسه رو تنم کردم و مقنعمو گذاشتم
صورتم زیبا بود ولی با این هیکل کسی بهم نمیگفت خوشگلی..!
با ناراحتی پشت میز نشستم.
خواهرم که اندامش با مدلا فرقی نداشت روبروم نشست.
برخلاف مادرم اون دوسم داشت.
دستمو گرفت و گفت:
- خوبی اجی؟
دستمو کنار کشیدم و گفنم:
- اوهوم.
از بین خوراکی های رنگارنگ میز یه تیکه نون و پنیر برداشتم.
مامانم برام چایی اورد و گفت:
- شیرینش نکن.
نیشخندی زدم و با پشت دست استکان رو انداختم.
- با اجازه.
بسمت در رفتم. اونقدر سگ بودم که با کوچیکترین حرفی زیر وبم یکیو پاره کنم.
┈┉┄┈┉┉┄•🤍🔥•┈┉┉┄┈┉┈
#PArt_4
┈┉┄┈┉┉┄•🤍🔥•┈┉┉┄┈┉┈
- یعنی چی که گوربابای شهرام؟؟ پسفردا کل فامیل میخواستن بیان برای مراسم عقدم.. الان چی بگم؟؟
- اونو بسپار به خودم بیا شامتو بخور.
- نمیخورم .. شبتون هم بخیر.
قبل ای اینکه بابا بره بیرون خودم رفتم رو تخت و پتو رو روی خودم کشیدم.
دستام که به شکم و پهلوم میخورد عق میزدم
چاق وحشتناک نبودم ولی بالاخره تپل بودنم خیلی توی چشم بود.
اونقدر بخاطر اتفاقات امشب گریه کردم که خوابم برد..
................
آلارم گوشیمو بیصدا کردم و بسمت سرویس رفتم.
دست و صورتمو شستم و به پف صورت و خودم نگاه کردم.
- کاش انقدر از خودم بدم نمی اومد... اینهمه ادم تپل..منم یکیش.
با ناراحتی آبو بستم و بسمت کمد رفتم.
یونیفرم مدرسه رو تنم کردم و مقنعمو گذاشتم
صورتم زیبا بود ولی با این هیکل کسی بهم نمیگفت خوشگلی..!
با ناراحتی پشت میز نشستم.
خواهرم که اندامش با مدلا فرقی نداشت روبروم نشست.
برخلاف مادرم اون دوسم داشت.
دستمو گرفت و گفت:
- خوبی اجی؟
دستمو کنار کشیدم و گفنم:
- اوهوم.
از بین خوراکی های رنگارنگ میز یه تیکه نون و پنیر برداشتم.
مامانم برام چایی اورد و گفت:
- شیرینش نکن.
نیشخندی زدم و با پشت دست استکان رو انداختم.
- با اجازه.
بسمت در رفتم. اونقدر سگ بودم که با کوچیکترین حرفی زیر وبم یکیو پاره کنم.
┈┉┄┈┉┉┄•🤍🔥•┈┉┉┄┈┉┈
۸۳۰
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.