عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
یونگی:دیگه بله چه کمکی
کیومری:معذرت میخوام من کسی رو ندارم امشب هم عروسیم بود ولی ب زور
خانوادم منو فروختن ی دفه نشستم زمین دست ب دامنش شدم لطفا کمکم کنید من کسی ندارم هق هق لطفااا ب خدا ی کاری پیدا کنم میرم فقط چند شب ی خونه میخوام لطفت لطفاا هق هق
یونگی:وقتی دختره داشت اینجوریگریه میکرد یاد بچگی خودم افتادم(خب من ی پسره۲۵سالم خانوادم رو توی ۱۵سالگی از دست میدم تمام خانوادم منو ول کردن منم اومدم سئول اون موقع هم منم دست ب دامن ی نفر شدم ک الان بهش میگم بابا)
یونگی:پاشو پاشو گریه نکن باشه بیا بریم
کیو مری: با چیزی ک شنیدم با ذوق سرم رو اوردم بالا جدی میگی
یونگی:اره اره بیا
کیومری:شروع کردم زیر بارون راه رفتن ک یهو دستم رو کشید سمت خودش
یونگی:بیا زیر چتر همین جوریش خیسی دیگه بیشتر نشی خوب پس اون کسی بود ک ترو خرید
کیومری:میشه درموردش صحبت نکنیم خیلی بدبختم من هق هق
یونگی:هی گریه نکن از تو بدتر هم هست توی دنیا اینارو ول کن الان ک رفتیم خونه من باید بری حموم و آرایشت رو پاک کنی اینجا ک مغازه نداره بیا بریم ک سمت دیگه برات ی سری وسایل بگیرم
کیومری: با تعجب زل زدم بهش
یونگی:چیه؟
کیومری: من تاحالا پدر مادرمم با کلی غر برام وسیله میخریدن همیشه دانشگام رو ب سرم میزدن ک داریم پولش رو میدیم پول مفت نداریم
یونگی:اشکال نداره فعلا بیا بریم
کیومری:رفتیم سمت مغازه ها من با اون لباس واقعا نمیتونستم کاری کنم قیافه شبیه جن زده ها شده مطمئنم
یونگی:اولین چیزی ک خریدم ی بطری آب و دستمال حوله بیا بریم زیر اون سر پناهه ی ذره صورتت رو تمیز کن
کیومری:وایی معذرت میخوام ک با این قیاقه داری منو تحمل میکنی
یونگی: ن بابا اشکال نداره ولی خودمونیم اینجارو خیلی خفنه انگار اومدیم رستوران هم میز داره هم جای سفارش
کیومری: رفتم جلوی آینه تمامموهام رو باز کردم خداروشکر فقط ی فر ساده کر با ی کوچولوش رو بالا بست راحت باز شد با حوله خشکش کردم صورتم رو هم با دستمال و آب تمیز کردم خوب تمومه
یونگی:وقتی داشت خودش رو درست میکردم زل زدم بهش پوست سفیدی داشت چشمای سیاهی داشت موهاش هم مشکی بود ولی لایه های خرمایی داشت ی دفعه برگشت سمتم ب ک خودم اومدم
خوببریم؟
کیومری:اره خوبم ولی این لباس
یونگی: ی دقیقه صبرکنمن میرم برات لباس میگیرم
کیومری:بعد اینکه یونگیرف نشسته بودم روی یکی از صندلی ها ک یک دفعه توی آینه جلوم کیم سان سو رو دیدم ک داشت عکس منو توی گوشیش نشون میده با همون لباس بلند شدم دویدم سمت یونگی ی دفعه یونگیاومد بیرون دستش گرفتم بردمش توی مغازه یونگیی یونگیی(با پته پته)
اومد اومد همونی ک منو خرید کمکم کن
پارت هفتم💛🧜🏻♂
یونگی:دیگه بله چه کمکی
کیومری:معذرت میخوام من کسی رو ندارم امشب هم عروسیم بود ولی ب زور
خانوادم منو فروختن ی دفه نشستم زمین دست ب دامنش شدم لطفا کمکم کنید من کسی ندارم هق هق لطفااا ب خدا ی کاری پیدا کنم میرم فقط چند شب ی خونه میخوام لطفت لطفاا هق هق
یونگی:وقتی دختره داشت اینجوریگریه میکرد یاد بچگی خودم افتادم(خب من ی پسره۲۵سالم خانوادم رو توی ۱۵سالگی از دست میدم تمام خانوادم منو ول کردن منم اومدم سئول اون موقع هم منم دست ب دامن ی نفر شدم ک الان بهش میگم بابا)
یونگی:پاشو پاشو گریه نکن باشه بیا بریم
کیو مری: با چیزی ک شنیدم با ذوق سرم رو اوردم بالا جدی میگی
یونگی:اره اره بیا
کیومری:شروع کردم زیر بارون راه رفتن ک یهو دستم رو کشید سمت خودش
یونگی:بیا زیر چتر همین جوریش خیسی دیگه بیشتر نشی خوب پس اون کسی بود ک ترو خرید
کیومری:میشه درموردش صحبت نکنیم خیلی بدبختم من هق هق
یونگی:هی گریه نکن از تو بدتر هم هست توی دنیا اینارو ول کن الان ک رفتیم خونه من باید بری حموم و آرایشت رو پاک کنی اینجا ک مغازه نداره بیا بریم ک سمت دیگه برات ی سری وسایل بگیرم
کیومری: با تعجب زل زدم بهش
یونگی:چیه؟
کیومری: من تاحالا پدر مادرمم با کلی غر برام وسیله میخریدن همیشه دانشگام رو ب سرم میزدن ک داریم پولش رو میدیم پول مفت نداریم
یونگی:اشکال نداره فعلا بیا بریم
کیومری:رفتیم سمت مغازه ها من با اون لباس واقعا نمیتونستم کاری کنم قیافه شبیه جن زده ها شده مطمئنم
یونگی:اولین چیزی ک خریدم ی بطری آب و دستمال حوله بیا بریم زیر اون سر پناهه ی ذره صورتت رو تمیز کن
کیومری:وایی معذرت میخوام ک با این قیاقه داری منو تحمل میکنی
یونگی: ن بابا اشکال نداره ولی خودمونیم اینجارو خیلی خفنه انگار اومدیم رستوران هم میز داره هم جای سفارش
کیومری: رفتم جلوی آینه تمامموهام رو باز کردم خداروشکر فقط ی فر ساده کر با ی کوچولوش رو بالا بست راحت باز شد با حوله خشکش کردم صورتم رو هم با دستمال و آب تمیز کردم خوب تمومه
یونگی:وقتی داشت خودش رو درست میکردم زل زدم بهش پوست سفیدی داشت چشمای سیاهی داشت موهاش هم مشکی بود ولی لایه های خرمایی داشت ی دفعه برگشت سمتم ب ک خودم اومدم
خوببریم؟
کیومری:اره خوبم ولی این لباس
یونگی: ی دقیقه صبرکنمن میرم برات لباس میگیرم
کیومری:بعد اینکه یونگیرف نشسته بودم روی یکی از صندلی ها ک یک دفعه توی آینه جلوم کیم سان سو رو دیدم ک داشت عکس منو توی گوشیش نشون میده با همون لباس بلند شدم دویدم سمت یونگی ی دفعه یونگیاومد بیرون دستش گرفتم بردمش توی مغازه یونگیی یونگیی(با پته پته)
اومد اومد همونی ک منو خرید کمکم کن
پارت هفتم💛🧜🏻♂
۵۲.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱