فرشته ی مرگ part 12
ا.ت:من نمیام میخوام یه زره پیش دوستم بمونم اون عمارت هیچ کوفتی توش پیدا نمیشه
جیمن :ا.ت بیا بریم
ا.ت میگم نمیام
که جانگکوک گفت :بلند شو بریم
ا.ت:دارم میگم نمیام
جانگ کوک:منم فکر نکنم یه حرف رو چند بار تکرار کنم
ا.ت چشم خوره ای جانگ کوک رفت از جاش بلند شو رو کرد به یوجین و گفت:یوجین..... یه سر به خونم بزن به گلام برس چون تازه شکوفه کرده بود باشه؟
یوجین:یه جوری گفتی فک کردم میگی الان مواظب خودم باشم بعد میگی گلام؟
ا.ت:اخه چرا باید نگران تو باشم ؟
یوجین :باشه اگه وقت کردم
ا.ت :خیلی خوب حدافظ
(تو ماشین )
جیمین :ا.ت ... این پسره یوجین به کسی نمیگه که ما اطلاعات مین سوک و گرفتیم ؟ اصلا چیکاره هست ؟
ا.ت: یه پرو گیمره
بعدشم کسی نمیدونه که هکره
توی مسابقات جهانی بازی های انلاین کره بوده بزنی تو اینترنت میبینی
کوک:انوقت تو چه جوری باهاش اشنا شدی؟
ا.ت:خوبببب من دستور قتل کسی رو داشتم و اون هم مبخواست اون طرف رو نابود کنه منم به کمک نیاز داشتم و رئیس هم نیرویی برای کمکم نداشت و اون بهم کمک کرد تا اونو به قتل برسونم و اینجوری باهاش اشنا شدم ........
اقاییون باز جوی چیز دیگه نمیخواین بپرسید ؟
کوک :اگر هم بخوام بپرسم باید جواب بدی
ا.ت :اکی باش من اصلا تسلیم
جیمین ادرس خونه ی قبلی ا.ت رو گرفت که بره دنبال پدر ا.ت
کوک هم مثل همیشه توی اتاق کار
ا.ت هم خسته رفت که بخوابه
(صبح )
ویو ا.ت:/
هیی
دوباره صبح تکراری اخه عمارت به این بزرگی فقط قبل از اومدن من جونگ کوک اینجا زندگی میکرد؟تنها؟
خوب حوصلش سر نمیرفت
ای خدااا کاش یه اتفاق بیفته اینجا انقدر یک نواخت نباشه رو عصابه
بیکار نشسته بودم که از جام بلند شدم رفتم تو اشپز خونه پیش اجوما
اجوما مشغول درست کردن غذا بود یه عالمه و اونا رو طرف میکرد و میذاشت تو یخچال انگار که خشسالی چیزی در راهه
که لب زدم و گفتم:اجوماا چرا داری غذا ها رو ظرف میکنی ؟هممم خشکسالی یا قطی چیزیه ؟
اجوما :نه دخترم دارم مواد اولیه درست میکنم یه چند وقتی دارم میرم بوسان پیش پسرم
ا.ت:یعنی قرار اینجا از چیزی هست ساکت تر بشه ؟
اجوما:گفتم فقط چند روز اقا خودش میدونه و بلده چیکار کنه نگران نباش
ا.ت :نه به خاطر این نیست اخه دیگه کسی تو خونه نیست اون جانگ کوکم یا شرکته یا توی اون اتاقش
فقط سر شام ونهار میشه دیدش (این منم) اونوقت من تنها میشم
اجوما : هیی دختر انقدر غر نزن به خاطر تو هم شده زود تر میام
ا.ت :واقعا؟مممنون
به اجوما کمک دادم که زود تر کاراشو انجام بده بعد از کاراش نشسته بودیم و اجوما از خاطره های پسرش و نوه ش تعریف میکرد
ویو کوک :/
تو انبار بودم ومهموله هایی که جدیدن برامون رسیده بودن رو چک میکردم
کارم تموم شد که جیمین گفت:
جیمن :ا.ت بیا بریم
ا.ت میگم نمیام
که جانگکوک گفت :بلند شو بریم
ا.ت:دارم میگم نمیام
جانگ کوک:منم فکر نکنم یه حرف رو چند بار تکرار کنم
ا.ت چشم خوره ای جانگ کوک رفت از جاش بلند شو رو کرد به یوجین و گفت:یوجین..... یه سر به خونم بزن به گلام برس چون تازه شکوفه کرده بود باشه؟
یوجین:یه جوری گفتی فک کردم میگی الان مواظب خودم باشم بعد میگی گلام؟
ا.ت:اخه چرا باید نگران تو باشم ؟
یوجین :باشه اگه وقت کردم
ا.ت :خیلی خوب حدافظ
(تو ماشین )
جیمین :ا.ت ... این پسره یوجین به کسی نمیگه که ما اطلاعات مین سوک و گرفتیم ؟ اصلا چیکاره هست ؟
ا.ت: یه پرو گیمره
بعدشم کسی نمیدونه که هکره
توی مسابقات جهانی بازی های انلاین کره بوده بزنی تو اینترنت میبینی
کوک:انوقت تو چه جوری باهاش اشنا شدی؟
ا.ت:خوبببب من دستور قتل کسی رو داشتم و اون هم مبخواست اون طرف رو نابود کنه منم به کمک نیاز داشتم و رئیس هم نیرویی برای کمکم نداشت و اون بهم کمک کرد تا اونو به قتل برسونم و اینجوری باهاش اشنا شدم ........
اقاییون باز جوی چیز دیگه نمیخواین بپرسید ؟
کوک :اگر هم بخوام بپرسم باید جواب بدی
ا.ت :اکی باش من اصلا تسلیم
جیمین ادرس خونه ی قبلی ا.ت رو گرفت که بره دنبال پدر ا.ت
کوک هم مثل همیشه توی اتاق کار
ا.ت هم خسته رفت که بخوابه
(صبح )
ویو ا.ت:/
هیی
دوباره صبح تکراری اخه عمارت به این بزرگی فقط قبل از اومدن من جونگ کوک اینجا زندگی میکرد؟تنها؟
خوب حوصلش سر نمیرفت
ای خدااا کاش یه اتفاق بیفته اینجا انقدر یک نواخت نباشه رو عصابه
بیکار نشسته بودم که از جام بلند شدم رفتم تو اشپز خونه پیش اجوما
اجوما مشغول درست کردن غذا بود یه عالمه و اونا رو طرف میکرد و میذاشت تو یخچال انگار که خشسالی چیزی در راهه
که لب زدم و گفتم:اجوماا چرا داری غذا ها رو ظرف میکنی ؟هممم خشکسالی یا قطی چیزیه ؟
اجوما :نه دخترم دارم مواد اولیه درست میکنم یه چند وقتی دارم میرم بوسان پیش پسرم
ا.ت:یعنی قرار اینجا از چیزی هست ساکت تر بشه ؟
اجوما:گفتم فقط چند روز اقا خودش میدونه و بلده چیکار کنه نگران نباش
ا.ت :نه به خاطر این نیست اخه دیگه کسی تو خونه نیست اون جانگ کوکم یا شرکته یا توی اون اتاقش
فقط سر شام ونهار میشه دیدش (این منم) اونوقت من تنها میشم
اجوما : هیی دختر انقدر غر نزن به خاطر تو هم شده زود تر میام
ا.ت :واقعا؟مممنون
به اجوما کمک دادم که زود تر کاراشو انجام بده بعد از کاراش نشسته بودیم و اجوما از خاطره های پسرش و نوه ش تعریف میکرد
ویو کوک :/
تو انبار بودم ومهموله هایی که جدیدن برامون رسیده بودن رو چک میکردم
کارم تموم شد که جیمین گفت:
۶.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.