روزی روزگاری عشق ... part 27 ... فصل 2
اشکاش همین جوری دونه دونه میریختن
با اون حرفی که شنید اشکش بیشتر شد و سرشو بین دستاش گرفت
از شدت گریه شونه هاش میلرزید
لی : برای جانگ می یه خاستگار اومده ... میخواد قبول کنه ... اون با این که جانگ می دیگه دختر نیست مشکلی نداره ... قراره چند روزه دیگه جانگ می بره پیشش تا باهم رابطه بر قرار کنن و ...
با این که همه ی این حرفا دروغ بود اما خود لی هم از حرفایی که ناخواسته از بین لباش خارج میشد هم ناراحت شد هم شوکه
می خواست دستشو سمت شونه های پسرک ببره و آرومش کنه اما
تهیونگ : بهم دست نزن ... دلت به حالم نسوزه به دلسوزیت نیاز ندارم ... خودم از پس خودم بر میام ... و با قضیه کنار میام ... به کمکتم نیاز ندارم
هر چقدر بیشتر میگذشت گریه ی پسرک شدید تر میشد
دیگه تحمل این زندگیو نداشت
نه میتونست خودکشی کنه
نه میتونست به زندگیش ادامه بده
تهیونگ : مگه من چی کم داشتم ؟ ... به خاطر اون ، معامله ی ۵ ماهه رو ۲ ماهه انجام دادم ... یک سال و نیم دنبالش گشتم ... دیگه نمیتونم ... من که دوسش داشتم ... * صدای گرفته ، داد ، گریه ی شدید
منتظر جوابی از شخص کناریش نموند
و هر چقدر توان داشت با همون گریه به سمت در خروجی راه افتاد
هر بادیگاردی که اونو میدید با تعجب بهش خیره میشد
شخصی که اون اول با لجبازی زیاد میگفت که میخواد بیاد بیرون و حالش خوب بود
الان با گریه ی شدید به زور روی پاهاش وایساده بود و میرفت بیرون
چند دقیقه ای داخل ماشینش نشسته بود تا اشکش بند بیاد بعد راه بیوفته
اما دست خودش نبود
و اشکاش بند نمیومد
حالش خیلی خراب بود
بعد از یکم کنترل کردن خودش راه افتاد به مقصدی نا مشخص
خودشم نمیدونست کجا میخواد بره
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۷
بقیشو فردا میزارم
با اون حرفی که شنید اشکش بیشتر شد و سرشو بین دستاش گرفت
از شدت گریه شونه هاش میلرزید
لی : برای جانگ می یه خاستگار اومده ... میخواد قبول کنه ... اون با این که جانگ می دیگه دختر نیست مشکلی نداره ... قراره چند روزه دیگه جانگ می بره پیشش تا باهم رابطه بر قرار کنن و ...
با این که همه ی این حرفا دروغ بود اما خود لی هم از حرفایی که ناخواسته از بین لباش خارج میشد هم ناراحت شد هم شوکه
می خواست دستشو سمت شونه های پسرک ببره و آرومش کنه اما
تهیونگ : بهم دست نزن ... دلت به حالم نسوزه به دلسوزیت نیاز ندارم ... خودم از پس خودم بر میام ... و با قضیه کنار میام ... به کمکتم نیاز ندارم
هر چقدر بیشتر میگذشت گریه ی پسرک شدید تر میشد
دیگه تحمل این زندگیو نداشت
نه میتونست خودکشی کنه
نه میتونست به زندگیش ادامه بده
تهیونگ : مگه من چی کم داشتم ؟ ... به خاطر اون ، معامله ی ۵ ماهه رو ۲ ماهه انجام دادم ... یک سال و نیم دنبالش گشتم ... دیگه نمیتونم ... من که دوسش داشتم ... * صدای گرفته ، داد ، گریه ی شدید
منتظر جوابی از شخص کناریش نموند
و هر چقدر توان داشت با همون گریه به سمت در خروجی راه افتاد
هر بادیگاردی که اونو میدید با تعجب بهش خیره میشد
شخصی که اون اول با لجبازی زیاد میگفت که میخواد بیاد بیرون و حالش خوب بود
الان با گریه ی شدید به زور روی پاهاش وایساده بود و میرفت بیرون
چند دقیقه ای داخل ماشینش نشسته بود تا اشکش بند بیاد بعد راه بیوفته
اما دست خودش نبود
و اشکاش بند نمیومد
حالش خیلی خراب بود
بعد از یکم کنترل کردن خودش راه افتاد به مقصدی نا مشخص
خودشم نمیدونست کجا میخواد بره
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۷
بقیشو فردا میزارم
۸.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.