پارت12
#پارت12
رمان عشق زوری💔
نیکا: وقتی خوندم سرمو اوردم بالا که نفهمیدم چیشد و خاموشی مطلق 🌚(رفت ارسلان رفت نمیدونی نیکا چقد زجر کشید که رف نامرد دیگه چی میخای عه جون نیکا اخه به تو نه نمیکه ن نیکا و این دلش بی تابه تو با بالشت میخابی نیکا شنیده با بالشت فابی ایشالله خوشبخت بشی امین
فازم چیه😂😐)
پسرا: به دخترا(رلاشون یعنی دیانا مهدیس عسل پانی) زنگ زدیم و گفتیم بیان کافه همیشگی
همه چیو گفتیم و تصمیم گرفتیم بریم خونه نیکا و ارسلان سوار شدیم و حرکت کردیم
ممد: چن بار ایفنو زدم ولی کسی باز نکرد گوشی ارسلان خاموش بود نیکاعم جواب نمیداد
ترسیدیم گفتیم حتما اتفاقی افتاده
رضا
رضا: ها
ممد: ها و زهرمار بپر عه این در برو بالا درو باز کن
رضا: مگ من نوکرتم خدت برو
عس: رضاااااا معلوم نیس چه اتفاقی واسه اون دوتا افتاده بعد تو اینجا داری بحث میکنی ممد واسه اینکه عه همه دراز تری میگه
رضا: اها عوک عزیزم چش ببخشید
ممد: قلق زضا اومد دستم
پانیذ: عوففففف بسهههههه دیگه
ممد: عوک ببخشید
رضا: قلق ممد اومد دستم
دیانا: باشه شماعم عادمین حالا برو رضا
رضا: عه در رفتم بالا و پریدم تو حیاط درو باز کردم و بچه ها اومدن داخل و عه حیاط رد شذیم و به در اصلی زسیدیم یکم در زدیم کسی درو باز نکرد رفایم داخل خونه ساکت ساکت بود هر کدوم یه ور رفتیم
دیانا: جیغغغغغغغ😐(مثلا جیغ زد)
متین: دیانا چیشده
همه به سمتش رفتیم که نیکا رو توی اشپز خونه بی جون دیدیم افتاده
ممد: نیکا نیکاااااا خواهری چشاتو وا کن
مهرابببب زنگ بزنین امبولانس زوددددد
مهدیس: این چیه
برگه رو برداشتم یه نامه بود
خوندمش که نوشته بود
نیکام
من دیگه نیستم ولی بدون دوست داشتم خدافظ عشق دردناکم:))))))
35 تا کامنت تا فردا بای😐😂
خماری حش بگذره عیزانم هنو هم اتفاق بد هس تمومی نداره😪😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
رمان عشق زوری💔
نیکا: وقتی خوندم سرمو اوردم بالا که نفهمیدم چیشد و خاموشی مطلق 🌚(رفت ارسلان رفت نمیدونی نیکا چقد زجر کشید که رف نامرد دیگه چی میخای عه جون نیکا اخه به تو نه نمیکه ن نیکا و این دلش بی تابه تو با بالشت میخابی نیکا شنیده با بالشت فابی ایشالله خوشبخت بشی امین
فازم چیه😂😐)
پسرا: به دخترا(رلاشون یعنی دیانا مهدیس عسل پانی) زنگ زدیم و گفتیم بیان کافه همیشگی
همه چیو گفتیم و تصمیم گرفتیم بریم خونه نیکا و ارسلان سوار شدیم و حرکت کردیم
ممد: چن بار ایفنو زدم ولی کسی باز نکرد گوشی ارسلان خاموش بود نیکاعم جواب نمیداد
ترسیدیم گفتیم حتما اتفاقی افتاده
رضا
رضا: ها
ممد: ها و زهرمار بپر عه این در برو بالا درو باز کن
رضا: مگ من نوکرتم خدت برو
عس: رضاااااا معلوم نیس چه اتفاقی واسه اون دوتا افتاده بعد تو اینجا داری بحث میکنی ممد واسه اینکه عه همه دراز تری میگه
رضا: اها عوک عزیزم چش ببخشید
ممد: قلق زضا اومد دستم
پانیذ: عوففففف بسهههههه دیگه
ممد: عوک ببخشید
رضا: قلق ممد اومد دستم
دیانا: باشه شماعم عادمین حالا برو رضا
رضا: عه در رفتم بالا و پریدم تو حیاط درو باز کردم و بچه ها اومدن داخل و عه حیاط رد شذیم و به در اصلی زسیدیم یکم در زدیم کسی درو باز نکرد رفایم داخل خونه ساکت ساکت بود هر کدوم یه ور رفتیم
دیانا: جیغغغغغغغ😐(مثلا جیغ زد)
متین: دیانا چیشده
همه به سمتش رفتیم که نیکا رو توی اشپز خونه بی جون دیدیم افتاده
ممد: نیکا نیکاااااا خواهری چشاتو وا کن
مهرابببب زنگ بزنین امبولانس زوددددد
مهدیس: این چیه
برگه رو برداشتم یه نامه بود
خوندمش که نوشته بود
نیکام
من دیگه نیستم ولی بدون دوست داشتم خدافظ عشق دردناکم:))))))
35 تا کامنت تا فردا بای😐😂
خماری حش بگذره عیزانم هنو هم اتفاق بد هس تمومی نداره😪😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
۲۰.۰k
۰۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.