چن پارتی جیمین پارت اخر
و دوباره بغلم کرد که یدفعه در باز شدو همه اومدن داخل
هانا: چ چ چرا همو بغل کردین
سه جین: بیا بشین تا برات توضیح بدم
اومدنو دوتاشون تاشون نشستن انگار سولا رفته بود ولی شک داشتم جونگ کوک ندونه
هانا: اونوقت الان قبول داری سه جین کاری نکرده
جیمین: کوک از همون اولم بهم میگف که باور نکنم و اون دروغ میگه ولی باور نکردم تا امروز کوک ها را رو اوورد پیشم انگار ی کاری باهاش کرده بود تا حرف بزنه و گف که دروغ گفته ولی حساب ها را رو خودم میرسم
وقتی که همه چیو براشون تعریف کردم هانا حرصی روبه جیمین گف
_ببینم مگه تو انقد خنگی که به حرف اون دختره گوش میدی
جیمین: ارع خنگم حتی بیشتر از تو
هانا تا خواست جوابشو بده گوشیش زنگ خورد نگاهی به اسمش کرد و با اخم گوشیرو خاموش کرد و تو جیبش گذاشت
سه جین: کی بود
هانا: مامانم
سه جین: ببینم هانا نکنه بخاطر من باهاشون دعوا کردی
هانا: ها؟ نه تنها دعوا کردم هیچ از خونه هم کلا زدم بیرون و از ارث محروم شدم(لبخند)
سه جین: شوخی میکنی
هانا: نه من کاملا جدیم
سه جین: حالا میخوای چه غلطی بکنی
دستاضو تو جیبش فرو کردو تکیه اشو به کاناپه داد و با لبخند گف
_ترک تحصیل میکنم
سه جین: چی میگی دیوونه شدی
هانا: یادته از برندهای مختلفی بهم برای مدل شدن پیشنهاد میدادن ولی بلای جونم نمیزاشت و میگف باید درس بخونی الان میتونم با خیال راحت برم سراغ مدلینگ
خنده حرصی سر دادم از دستش واقعا خیلی سمج بود این کارش اصلا خوب نبود
جیمین: خب پس کیم سه جین اماده ای که دوباره دوس دختر من بشی
هانا: نه
جیمین: تو ساکت شو
ینی اشتباه میکردم گفتم اینا باهم خوب میشن روز به روز بدترم میشن
سه جین: ارع ولی گفتم یبار دیگ اذیتم کنی جلوی این روانی رو نمیگیرما
جیمین: مطمئن باش از اعتمادت پشیمون نمیشی
این بود شروع داستان منو جیمین
همیشه فکر میکردم جیمین ی ادم سنگدل و عوضیع ولی الان که بهتر شناختمش تازه فهمیدم که تو اون قلبی که بع سنگ تبدیلش کردن ی پسر بچه کیوت و مهربون وجود داره فقط میترسع اگه اونو به همه نشون بده بازم ازش سواستفاده بشه و فقط چهره بدشو به بقیه نشون میده
ادم هارو هیچوقت نمیشه دقیق شناخت، هیچوقت با یک نگاه نمیشه فهمید چی بهشون گذشته یا چه چیزایی رو تجربه کردن.
شاید بتونیم ینفرو درک کنیم ولی مطمئنن هیچوقت نمیتونیم اون دردی که اون تحربه کرده رو حس کنیم.
با وجود اینا چرا از قبل قضاوتشون میکنیم؟
هانا: چ چ چرا همو بغل کردین
سه جین: بیا بشین تا برات توضیح بدم
اومدنو دوتاشون تاشون نشستن انگار سولا رفته بود ولی شک داشتم جونگ کوک ندونه
هانا: اونوقت الان قبول داری سه جین کاری نکرده
جیمین: کوک از همون اولم بهم میگف که باور نکنم و اون دروغ میگه ولی باور نکردم تا امروز کوک ها را رو اوورد پیشم انگار ی کاری باهاش کرده بود تا حرف بزنه و گف که دروغ گفته ولی حساب ها را رو خودم میرسم
وقتی که همه چیو براشون تعریف کردم هانا حرصی روبه جیمین گف
_ببینم مگه تو انقد خنگی که به حرف اون دختره گوش میدی
جیمین: ارع خنگم حتی بیشتر از تو
هانا تا خواست جوابشو بده گوشیش زنگ خورد نگاهی به اسمش کرد و با اخم گوشیرو خاموش کرد و تو جیبش گذاشت
سه جین: کی بود
هانا: مامانم
سه جین: ببینم هانا نکنه بخاطر من باهاشون دعوا کردی
هانا: ها؟ نه تنها دعوا کردم هیچ از خونه هم کلا زدم بیرون و از ارث محروم شدم(لبخند)
سه جین: شوخی میکنی
هانا: نه من کاملا جدیم
سه جین: حالا میخوای چه غلطی بکنی
دستاضو تو جیبش فرو کردو تکیه اشو به کاناپه داد و با لبخند گف
_ترک تحصیل میکنم
سه جین: چی میگی دیوونه شدی
هانا: یادته از برندهای مختلفی بهم برای مدل شدن پیشنهاد میدادن ولی بلای جونم نمیزاشت و میگف باید درس بخونی الان میتونم با خیال راحت برم سراغ مدلینگ
خنده حرصی سر دادم از دستش واقعا خیلی سمج بود این کارش اصلا خوب نبود
جیمین: خب پس کیم سه جین اماده ای که دوباره دوس دختر من بشی
هانا: نه
جیمین: تو ساکت شو
ینی اشتباه میکردم گفتم اینا باهم خوب میشن روز به روز بدترم میشن
سه جین: ارع ولی گفتم یبار دیگ اذیتم کنی جلوی این روانی رو نمیگیرما
جیمین: مطمئن باش از اعتمادت پشیمون نمیشی
این بود شروع داستان منو جیمین
همیشه فکر میکردم جیمین ی ادم سنگدل و عوضیع ولی الان که بهتر شناختمش تازه فهمیدم که تو اون قلبی که بع سنگ تبدیلش کردن ی پسر بچه کیوت و مهربون وجود داره فقط میترسع اگه اونو به همه نشون بده بازم ازش سواستفاده بشه و فقط چهره بدشو به بقیه نشون میده
ادم هارو هیچوقت نمیشه دقیق شناخت، هیچوقت با یک نگاه نمیشه فهمید چی بهشون گذشته یا چه چیزایی رو تجربه کردن.
شاید بتونیم ینفرو درک کنیم ولی مطمئنن هیچوقت نمیتونیم اون دردی که اون تحربه کرده رو حس کنیم.
با وجود اینا چرا از قبل قضاوتشون میکنیم؟
۳۳.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.