گفت:لبخند
گفت:لبخند
گفتم: برای عکس هایت؟!
گفت:بزنیم به آب؟! هم مسیر ماهیا
ذوق کردم؛
در چشمانم کنکاش کرد و گفت به خاطر آب؟!
ستاره هارا خبر کردم برای چراغانی
مترجم خوبی بود و قشنگ به زبان می آورد
بازی قشنگ شد
چشمانم طغیان کردند خواستنم را
خاکستری چشمانش مات شد
غروب کرد خورشید دم صبحم و به آتش کشید آسمان را
قدمی عقب رفت
ابری شد و اولین قطره را بارید
او طوفان به پا کرده بود و من از ترس غرشش
سیل به راه انداختم
من باریدم و او در چشمانم خیس شد
طوفانش خوابید
از آتش فقط خاکستری مانده بود
ستاره ها رفته بودن
و حالاماه آه میکشید...
♥️
گفتم: برای عکس هایت؟!
گفت:بزنیم به آب؟! هم مسیر ماهیا
ذوق کردم؛
در چشمانم کنکاش کرد و گفت به خاطر آب؟!
ستاره هارا خبر کردم برای چراغانی
مترجم خوبی بود و قشنگ به زبان می آورد
بازی قشنگ شد
چشمانم طغیان کردند خواستنم را
خاکستری چشمانش مات شد
غروب کرد خورشید دم صبحم و به آتش کشید آسمان را
قدمی عقب رفت
ابری شد و اولین قطره را بارید
او طوفان به پا کرده بود و من از ترس غرشش
سیل به راه انداختم
من باریدم و او در چشمانم خیس شد
طوفانش خوابید
از آتش فقط خاکستری مانده بود
ستاره ها رفته بودن
و حالاماه آه میکشید...
♥️
۵.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲