?This or that
The or that?
Part²
ته:مرسی ممنون
ته نقشه ای توی سرش داشت ات رو از خانوادش بخره ولی خب این نقشه مسخره بود پس باید یه کاری میکرد و خب فکرش این بود که ات به اون اعتماد گنه و پیش اون بمونه خب مرحله اولش اینطوری بود که ات باید به ته اعتماد میکرد ولی چجوری نمیدونست
☆ات ویو☆
از اون اول حس خوبی نسبت به آقای کیم داشتم خیلی مهربون بودن و این باعث میشد برم ازش بخوام که منو از خانوادم بگیره ولی این کار بیشرمی بود پس بیخیالش میشدم اما چه اشکالی داره اون که گفتش من بهش اعتماد کنم پس میکنم بهش میگم
ات به سمت اتاق ته رفت و در زد
ته:بیا تو
ت:سلام اومدم راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
ته:هوممم بیا بشین
ات:خب راستش شما گفتین بهتون اعتماد کنم و من تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم
از زندگیم راضی نیستم اصلا خانواده خوبی ندارم و هرروز بعد مدرسه باید برم سر کارای ناتموم نیمه وقتم ازتون میخوام منو از خانوادم بخرید منم میرم هتلی جایی و فقط میام خوننونو مرتب میکنم ولی نمیخوام دیگه خونمون بمونم
تخ که از صحبتای ات تعجب کرده بود با خودش گفت که کارش راحت شده پس از ایده آن استقبال کرد
ته:خب پیش من چرا نمیموی لازم به تمیزکاری هم نیست
اونا کل زنگ رو باهم صحبت کردن و قرار شد ات به بهونه ضعیفی توی درساش کلا بره خونه ته پس زنگ آخر بعد از تموم شدن کلاس به سمت خونه ات بستم
وقتی رسیدن ات در زد و مادرش درو باز کرد
ات:انیووو مامان بابا مهمون داریم
م.ا:باز کیو اوردی؟
ات:استادم
ب.ا:دردسر درست کردی.
ته:یجورایی،سلام آقای جانگ خانم جانگ کیم هستم معلم درس های زیادی از بچه ها
ب.ا،م.ا:خوشبختم
ته:خب ات راستش یکم زیادی توی درسا ضعیفه و من تصمیم گرفتم یه مدت پیش من بمونه تا باهم روی درساش کار کنیم
م.ا: من که مشکلی ندارم
ب.ا:منم همینطور ات برو وسایلمو جمع کن
ات هم با توجه به نقشه یکم شوکه شد بعد رفت وسایلش رو جمع کرد و خداحافظی کرد
ات:ازتون ممنونم که منو نجات دادین
ته:خواهش میکنم حالا که قراره باهم زندگی کنیم بیا آشنا شیم خب منم تهیونگم،کیم تهیونگ ۲۵ سالمه و با خواهرم توی خونمون زندگی میکنم
ات:منم اتم دیگه مخلصتون
تهیونگ که حالت یکم با ات صمیمی تر شده بود فهمیده بود اونقدرا هم که میگن ات بچه درونگرایی نیست اونا کل راه رو خندیدن و گفتن و شنیدن تا رسیدن به خونه ته
ات که تازه فهمیده بود اون خونه مال تهیونگه حسابی ذوق کرده بود و تهیونگ وقتی ذوق ات رو دید ازش پرسید که چیشده ات هم در جواب گفت
ات:هر وقت از مدرسه میومدم با خودم میگفتم این خونه مال گیه و دوست داشتم توشو ببینم ولس الان دارم داخلش زندگی میکنم خیلیییی خفنه
ته به کیوتی دختر خندید و اون رو به داخل خونه هدایت کرد
ببینید چه ادمین خوبی ام قبل مدرسه کی اخه پارت میزاره💖✨️
Part²
ته:مرسی ممنون
ته نقشه ای توی سرش داشت ات رو از خانوادش بخره ولی خب این نقشه مسخره بود پس باید یه کاری میکرد و خب فکرش این بود که ات به اون اعتماد گنه و پیش اون بمونه خب مرحله اولش اینطوری بود که ات باید به ته اعتماد میکرد ولی چجوری نمیدونست
☆ات ویو☆
از اون اول حس خوبی نسبت به آقای کیم داشتم خیلی مهربون بودن و این باعث میشد برم ازش بخوام که منو از خانوادم بگیره ولی این کار بیشرمی بود پس بیخیالش میشدم اما چه اشکالی داره اون که گفتش من بهش اعتماد کنم پس میکنم بهش میگم
ات به سمت اتاق ته رفت و در زد
ته:بیا تو
ت:سلام اومدم راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
ته:هوممم بیا بشین
ات:خب راستش شما گفتین بهتون اعتماد کنم و من تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم
از زندگیم راضی نیستم اصلا خانواده خوبی ندارم و هرروز بعد مدرسه باید برم سر کارای ناتموم نیمه وقتم ازتون میخوام منو از خانوادم بخرید منم میرم هتلی جایی و فقط میام خوننونو مرتب میکنم ولی نمیخوام دیگه خونمون بمونم
تخ که از صحبتای ات تعجب کرده بود با خودش گفت که کارش راحت شده پس از ایده آن استقبال کرد
ته:خب پیش من چرا نمیموی لازم به تمیزکاری هم نیست
اونا کل زنگ رو باهم صحبت کردن و قرار شد ات به بهونه ضعیفی توی درساش کلا بره خونه ته پس زنگ آخر بعد از تموم شدن کلاس به سمت خونه ات بستم
وقتی رسیدن ات در زد و مادرش درو باز کرد
ات:انیووو مامان بابا مهمون داریم
م.ا:باز کیو اوردی؟
ات:استادم
ب.ا:دردسر درست کردی.
ته:یجورایی،سلام آقای جانگ خانم جانگ کیم هستم معلم درس های زیادی از بچه ها
ب.ا،م.ا:خوشبختم
ته:خب ات راستش یکم زیادی توی درسا ضعیفه و من تصمیم گرفتم یه مدت پیش من بمونه تا باهم روی درساش کار کنیم
م.ا: من که مشکلی ندارم
ب.ا:منم همینطور ات برو وسایلمو جمع کن
ات هم با توجه به نقشه یکم شوکه شد بعد رفت وسایلش رو جمع کرد و خداحافظی کرد
ات:ازتون ممنونم که منو نجات دادین
ته:خواهش میکنم حالا که قراره باهم زندگی کنیم بیا آشنا شیم خب منم تهیونگم،کیم تهیونگ ۲۵ سالمه و با خواهرم توی خونمون زندگی میکنم
ات:منم اتم دیگه مخلصتون
تهیونگ که حالت یکم با ات صمیمی تر شده بود فهمیده بود اونقدرا هم که میگن ات بچه درونگرایی نیست اونا کل راه رو خندیدن و گفتن و شنیدن تا رسیدن به خونه ته
ات که تازه فهمیده بود اون خونه مال تهیونگه حسابی ذوق کرده بود و تهیونگ وقتی ذوق ات رو دید ازش پرسید که چیشده ات هم در جواب گفت
ات:هر وقت از مدرسه میومدم با خودم میگفتم این خونه مال گیه و دوست داشتم توشو ببینم ولس الان دارم داخلش زندگی میکنم خیلیییی خفنه
ته به کیوتی دختر خندید و اون رو به داخل خونه هدایت کرد
ببینید چه ادمین خوبی ام قبل مدرسه کی اخه پارت میزاره💖✨️
۵.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.