عشق نیست... نفرته! p¹³
از زبان ا/ت:
با تهیونگ و بادیگارد رفتیم مرکز خرید.
یه مرکز خرید خیلی بزرگ... جوری بزرگ بود که دهنم وا مونده بود.
هرچی لباس لازمم بود گرفتم... تو این یه مورد که اعتراضی از شوگا نداشتم 😐
دیگه چیزی نمی خواستم که تهیونگ گفت : نظرت چیه یه هودیم محض احتیاط بر داری؟
گفتم: ولی خیلی خرید کردیم بسه!!
تهیونگ گفت : نه دیگه... قرار شد هرچی لازمه!
بعد بدو پاکتا و کیسه هارو داد به بادیگاردا و بردم داخل به مغازه تا هودی بگیرم.
یه هودی دیدم مشکی و روش کلی خرس کوشولو قهوه ای بود.
انقدر گوگولی بود که می خواستم جیغ بکشم (بچم ا/ت مرض داره 😐)
تهیونگ گفت : می خوای پورو کنی؟
گفتم : میشه؟ (کیوت)
تهیونگ یه دست کشید رو سرم ....قدم در برابر تهیونگ خیلی کوتاه بود...
گفت: اره.... بدو برو.
رفتم تنم کردم ولی یه مشکل وجود داشت.
خیلی بزرگ بود جوری که تا زانوم اومده بودو و آستیناشو دیگه نگم.
تهیونگ تا دیدم خندش گرفت..
گفتم : هیچم خنده دار نیستتتتتت
تهیونگ خندشو تموم کرد و با لبخند گفت: کوشولووووو اخ نگاش کن... خیلی برات بزرگه گیگیلی
رفتم سریع عوضش کردم و سریع رفتم بیرون از اتاق پورو و رفتم سمت تهیونگ و با مشت به بازوش زدم.
گفتم: یااا..چیه مگه تا حالا لباس بزرگ نپوشیدی؟
تهیونگم گفت: باشه ببخشید... ولی خیلی گوگولی شده بودی..
(نیم ساعت بعد )
خب... به مرکز خرید تهیونگ رفتیم... یا یجورایی مرکز خرید مردونه.. اینجا از اونجا باکلاس تر و گرون تر... پر کت و شلوار بود.
پیاده شدیم و خریدارو گذاشتیم تو ماشین
گفتم : تو برای زمستونتم کت و شلوار می خوای؟
گفت : نه... ولی الان نیازم بیشتر کت و شلواره..
باشه ای گفتم و رفتیم برای خرید.
رفتیم تو یکی از مغازه ها که چه عرض کنم 200 متر بود 💔😐
تهیونگ هر دفعه یکی رو برمی داشت و میرفت پورو میکرد و میزاشت سر جاش...
تهیونگ گفت : اهههه... چرا نمیتونم انتخاب کنم...
گفتم: هوممم... خب همرو بردار تو که میتونی!
تهیونگ گفت : راست میگی... ولی هیچ کدوم به دلم نمیشینه.
گفتم: می خوای من انتخاب کنم؟
تا اینو گفتم تهیونگ یه لبخند رو لباس نشست و گفت : چرا که نه.
بلند شدم و قشنگ همه جارو نگاه کردم..
۰۰۰۰۰
دوست داشتی؟ 🦋:)
فعلا کمه ولی خب 🙂
رز سیاهم میزارم 🙂❤️🩹
با تهیونگ و بادیگارد رفتیم مرکز خرید.
یه مرکز خرید خیلی بزرگ... جوری بزرگ بود که دهنم وا مونده بود.
هرچی لباس لازمم بود گرفتم... تو این یه مورد که اعتراضی از شوگا نداشتم 😐
دیگه چیزی نمی خواستم که تهیونگ گفت : نظرت چیه یه هودیم محض احتیاط بر داری؟
گفتم: ولی خیلی خرید کردیم بسه!!
تهیونگ گفت : نه دیگه... قرار شد هرچی لازمه!
بعد بدو پاکتا و کیسه هارو داد به بادیگاردا و بردم داخل به مغازه تا هودی بگیرم.
یه هودی دیدم مشکی و روش کلی خرس کوشولو قهوه ای بود.
انقدر گوگولی بود که می خواستم جیغ بکشم (بچم ا/ت مرض داره 😐)
تهیونگ گفت : می خوای پورو کنی؟
گفتم : میشه؟ (کیوت)
تهیونگ یه دست کشید رو سرم ....قدم در برابر تهیونگ خیلی کوتاه بود...
گفت: اره.... بدو برو.
رفتم تنم کردم ولی یه مشکل وجود داشت.
خیلی بزرگ بود جوری که تا زانوم اومده بودو و آستیناشو دیگه نگم.
تهیونگ تا دیدم خندش گرفت..
گفتم : هیچم خنده دار نیستتتتتت
تهیونگ خندشو تموم کرد و با لبخند گفت: کوشولووووو اخ نگاش کن... خیلی برات بزرگه گیگیلی
رفتم سریع عوضش کردم و سریع رفتم بیرون از اتاق پورو و رفتم سمت تهیونگ و با مشت به بازوش زدم.
گفتم: یااا..چیه مگه تا حالا لباس بزرگ نپوشیدی؟
تهیونگم گفت: باشه ببخشید... ولی خیلی گوگولی شده بودی..
(نیم ساعت بعد )
خب... به مرکز خرید تهیونگ رفتیم... یا یجورایی مرکز خرید مردونه.. اینجا از اونجا باکلاس تر و گرون تر... پر کت و شلوار بود.
پیاده شدیم و خریدارو گذاشتیم تو ماشین
گفتم : تو برای زمستونتم کت و شلوار می خوای؟
گفت : نه... ولی الان نیازم بیشتر کت و شلواره..
باشه ای گفتم و رفتیم برای خرید.
رفتیم تو یکی از مغازه ها که چه عرض کنم 200 متر بود 💔😐
تهیونگ هر دفعه یکی رو برمی داشت و میرفت پورو میکرد و میزاشت سر جاش...
تهیونگ گفت : اهههه... چرا نمیتونم انتخاب کنم...
گفتم: هوممم... خب همرو بردار تو که میتونی!
تهیونگ گفت : راست میگی... ولی هیچ کدوم به دلم نمیشینه.
گفتم: می خوای من انتخاب کنم؟
تا اینو گفتم تهیونگ یه لبخند رو لباس نشست و گفت : چرا که نه.
بلند شدم و قشنگ همه جارو نگاه کردم..
۰۰۰۰۰
دوست داشتی؟ 🦋:)
فعلا کمه ولی خب 🙂
رز سیاهم میزارم 🙂❤️🩹
۲.۶k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.