magical land۲
part⁹
یونگی:سولا یکی رو خبر کن اینو برای ۳ ساعت بندازتش داخل اتاق شکنجه و ۱۰۰ تا شلاق بهش بزنن"سرد"
سولا:ولی ارباب
یونگی:ولی نداریم سریع"سرد-عربده"
هه این:میشه تا ساعت چند اهان ۱۳
هاری:هه این "عصبی"
جیمین:هوی دستمو یه لحظه ول کن اینو بگیر "دستبندش رو گذاشت روی میز"خودم بلدم راه بیام دستمو نگیر "پوکر "
سوهی:قربان ولی شما باید اینو دستتون داشته باشین"ناراحت"
جیمین:من که نخواستم پس علاقه ای ندارم
یونگی:سوهی اونو بزار سرجاش"سرد" میسو میبریش و ۱۰۰ تا شلاق بهش میزنین
پسر کوچک رو به سمت اتاق شکنجه بردن و ۹۰ تا شلاق به پاهایش و ۱۰ تا به کمرش زدن و بدون توجه بهش ولش کردم تا سه ساعت بعد از سه ساعت وقتی در باز شد بدون توجه به اونقدر شلاقی که خورده به سمت اتاقش رفت و روی صندلی اش نشست و شروع کرد به خواندن کتاب مورد علاقه اش بعد از نیم ساعت ندیمه شخصی اش با نگرانی اومد داخل
سوهی:قربان حالتون خوبه"بغض"
جیمین:اره"خنده"
سوهی:ببخشید همش تخسیر من هست
جیمین:مهم نیست
سوهی:بانو هاری گفتن اگر نمیتونین بخاطر غذا بیاین پایین براتون غذا بیارم
جیمین:بگو فعلا هیچی نمیخوام
سوهی:چشم من دیگه میرم
جیمین:سوهی اون دستبنده دست تو هست
سوهی:بله قربان چیکارش دارین
جیمین:هیچی بده دستش میکنم
سوهی:چشم
بعد از رفتن اون ندیمه پسر کوچک از جایش بلند شد و به سمت حمام رفت یک دوش ۱۰ مینی گرفت و یک هودی که دقیقا مثل ندیمه اش بود پوشید یک شلوار بک مشکی پوشید به هرحال به یک لباس خاکستری میومد کفش های ساقدارش رو پا کرد و شروع کرد به خشک کردن موهایش قبل از اینکه لباس هایش رو بپوشم کمر و پاهاش رو باند پیچی کرده بود پس هیچ دردی رو تحمل نمیکرد هنگامی که داشت موهایش رو خشک میکرد پسر بزرگتر بدون در زدن وارد اتاقش شد
جیمین:کیه........."تعجب"چته چرا اومدی تو اتاق من "پوکر"
یونگی:اجازه ندارم بیام تو اتاق های عمارتم "پوزخند"
جیمین:کارتو بگو"پوکر"
یونگی:میخوام مارکت کنم
جیمین:چی؟ چطوری تو یه خوناشامی منم یه گرگینم "ترس"
یونگی:به روش خودم"پوزخند"
جیمین:اینقدر چرت و پرت نگو و از اتاق من برو بیرون"عصبی"
یونگی:نمیخوام
جیمین:چطور میخوای مارکم کنی
یونگی:خونتو میخورم "پوزخند"
جیمین:چطوری میخوای اینکار رو بکنی من نمیزارم سمتم بیای"ترس"
یونگی:به این روش
پسر بزرگتر با یک حرکت خودشو به پسر کوچکتر رسوند و سریعتر از اونی که پسر کوچک بخواد کاری بکنه دندان های نیشش رو درون گردن پسر به طور وحشیانه ای فرو کرد
جیمین:ا........ای نکن درد داره"عصبی" ولم کن دیگه من عروسک که نیستم
هرچی پسر کوچکتر تقلا میکرد پسر بزرگتر ولش نمیکرد ولی بعد از یک مدت طولانی که شامل ۱۵ دقیقه بود پسر کوچک رو ول کرد که پسر کوچک شروع کرد به سخن گفتن
جیمین:
یونگی:سولا یکی رو خبر کن اینو برای ۳ ساعت بندازتش داخل اتاق شکنجه و ۱۰۰ تا شلاق بهش بزنن"سرد"
سولا:ولی ارباب
یونگی:ولی نداریم سریع"سرد-عربده"
هه این:میشه تا ساعت چند اهان ۱۳
هاری:هه این "عصبی"
جیمین:هوی دستمو یه لحظه ول کن اینو بگیر "دستبندش رو گذاشت روی میز"خودم بلدم راه بیام دستمو نگیر "پوکر "
سوهی:قربان ولی شما باید اینو دستتون داشته باشین"ناراحت"
جیمین:من که نخواستم پس علاقه ای ندارم
یونگی:سوهی اونو بزار سرجاش"سرد" میسو میبریش و ۱۰۰ تا شلاق بهش میزنین
پسر کوچک رو به سمت اتاق شکنجه بردن و ۹۰ تا شلاق به پاهایش و ۱۰ تا به کمرش زدن و بدون توجه بهش ولش کردم تا سه ساعت بعد از سه ساعت وقتی در باز شد بدون توجه به اونقدر شلاقی که خورده به سمت اتاقش رفت و روی صندلی اش نشست و شروع کرد به خواندن کتاب مورد علاقه اش بعد از نیم ساعت ندیمه شخصی اش با نگرانی اومد داخل
سوهی:قربان حالتون خوبه"بغض"
جیمین:اره"خنده"
سوهی:ببخشید همش تخسیر من هست
جیمین:مهم نیست
سوهی:بانو هاری گفتن اگر نمیتونین بخاطر غذا بیاین پایین براتون غذا بیارم
جیمین:بگو فعلا هیچی نمیخوام
سوهی:چشم من دیگه میرم
جیمین:سوهی اون دستبنده دست تو هست
سوهی:بله قربان چیکارش دارین
جیمین:هیچی بده دستش میکنم
سوهی:چشم
بعد از رفتن اون ندیمه پسر کوچک از جایش بلند شد و به سمت حمام رفت یک دوش ۱۰ مینی گرفت و یک هودی که دقیقا مثل ندیمه اش بود پوشید یک شلوار بک مشکی پوشید به هرحال به یک لباس خاکستری میومد کفش های ساقدارش رو پا کرد و شروع کرد به خشک کردن موهایش قبل از اینکه لباس هایش رو بپوشم کمر و پاهاش رو باند پیچی کرده بود پس هیچ دردی رو تحمل نمیکرد هنگامی که داشت موهایش رو خشک میکرد پسر بزرگتر بدون در زدن وارد اتاقش شد
جیمین:کیه........."تعجب"چته چرا اومدی تو اتاق من "پوکر"
یونگی:اجازه ندارم بیام تو اتاق های عمارتم "پوزخند"
جیمین:کارتو بگو"پوکر"
یونگی:میخوام مارکت کنم
جیمین:چی؟ چطوری تو یه خوناشامی منم یه گرگینم "ترس"
یونگی:به روش خودم"پوزخند"
جیمین:اینقدر چرت و پرت نگو و از اتاق من برو بیرون"عصبی"
یونگی:نمیخوام
جیمین:چطور میخوای مارکم کنی
یونگی:خونتو میخورم "پوزخند"
جیمین:چطوری میخوای اینکار رو بکنی من نمیزارم سمتم بیای"ترس"
یونگی:به این روش
پسر بزرگتر با یک حرکت خودشو به پسر کوچکتر رسوند و سریعتر از اونی که پسر کوچک بخواد کاری بکنه دندان های نیشش رو درون گردن پسر به طور وحشیانه ای فرو کرد
جیمین:ا........ای نکن درد داره"عصبی" ولم کن دیگه من عروسک که نیستم
هرچی پسر کوچکتر تقلا میکرد پسر بزرگتر ولش نمیکرد ولی بعد از یک مدت طولانی که شامل ۱۵ دقیقه بود پسر کوچک رو ول کرد که پسر کوچک شروع کرد به سخن گفتن
جیمین:
۲.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.