P56
از اتاق اومدم بیرون و به سمت پذیرایی رفتم ، همه دور میز نشسته بودن و ندیمه ها داشتن میز رو برای صبحونه میچیدن جونگ کوکم رویه صندلی نشسته بود و کنارش یه صندلی خالی بود حدس زدم باید برای من باشه اما به خاطر دیشب خیلی خجالت زده بودم ودلم نمیخواست کنار جونگ کوک بشینم برای همین چشم چرخوندم و جین رو دیدم که اون طرف میز نشسته و یه صندلی بغلش خالیه برای همین با قدم های تند بدون نگاه کردن به جونگ کوک رفتم و پیش جین نشستم . روش اون ور بود و داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد اصلا حواسش به من نبود برای همین یدونه محکم زدم بهش و گفتم : هی اقا پسر
نگاهش رو با تعجب به من داد و گفت : اقا پسر ؟
سرم رو براش به معنی تایید تکون دادم که با حالت پرسشی و خنده گفت : ببینم کی بهت یاد داده به من بگی اقا پسر ؟
ا/ت : تو بگو ببینم چرا جیمین رو اذیت میکنی ؟
جین : من ؟
ا/ت : آره
جین : ا/ت باور کن من کاری نکردم جیمین یکم بدخوابه
ا/ت : مثلا چجوری بدخوابه ؟
سرش رو آورد بغل گوشم و گفت : فکر کنم دیشب خواب جنگ جهانی میدید همش به من بدبخت لگد میزد
خندیدم که دوباره دم گوشم زمزمه کرد : منم از روی تخت پرتش کردم پایین
با شنیدن این حرفش محکم زدم به بازوش و گفتم : جیمین رو از تخت پرت میکنی پایین ؟
جین : میگی چیکار کنم همینجوری نصف بدنم کبوده
ا/ت : کو کجا کبوده ؟
جین : باشه کنجکاوی میتونم بهت نشون بدم
بعدم شروع کرد به باز کردن دکمه هاش که یه نگاه به دور اطراف کردم وسریع جلوش رو گرفتم .
ا/ت : چیکار میکنی
جین : تو گفتی کجام کبوده منم میخوام بهت نشون بدم
ا/ت : نه نمیخواد فهمیدم
بعدم اون دکمه هایی که باز کرده بود رو سریع براش بستم تا کسی نبینه و خیلی صاف رو صندلی نشستم که چشمم به جونگ کوک افتاد داشتم تو نگاهش غرق میشدم با نگاه کردنش خیلی ناگهانی یاد دیشب افتادم که برگشتم سمت جین و گفتم : یکم بیا پایین
سرش آورد پایین که دم گوشش زمزمه کردم : امروز منو با جونگ کوک تنها نزار
دم گوشم زمزمه کرد : چرا ؟
ا/ت : خب .. یکم خطریه
جین : باشه میتونم مواظبت کردن ازتو امروز به عهده بگیرم
ا/ت : جین
جین : بله ا/ت کوچولو
ا/ت : یادته جیمین رو چرا اون شب پرت کردم بیرون
جین : خب اون شب ..
حرفش رو ناقص گذاشت و یکم رفت تو فکر که انگار چیزی یادش افتاده باشه نگاهش رو بهم داد و گفت : ا/ت بهت گفته بودم امروز خیلی خوشگل شدی
سرم رو به معنی اینکه اره برو بچه گیر آوردی من با این چیزا خر نمیشم تکون دادم
جین : ا/ت با من اینکارو نکن من از تاریکی میترسم
سرش رو آروم نوازش کردم و گفتم : پس پسر خوبی باش
که اونم سرش رو به معنی تایید تکون داد
نگاهش رو با تعجب به من داد و گفت : اقا پسر ؟
سرم رو براش به معنی تایید تکون دادم که با حالت پرسشی و خنده گفت : ببینم کی بهت یاد داده به من بگی اقا پسر ؟
ا/ت : تو بگو ببینم چرا جیمین رو اذیت میکنی ؟
جین : من ؟
ا/ت : آره
جین : ا/ت باور کن من کاری نکردم جیمین یکم بدخوابه
ا/ت : مثلا چجوری بدخوابه ؟
سرش رو آورد بغل گوشم و گفت : فکر کنم دیشب خواب جنگ جهانی میدید همش به من بدبخت لگد میزد
خندیدم که دوباره دم گوشم زمزمه کرد : منم از روی تخت پرتش کردم پایین
با شنیدن این حرفش محکم زدم به بازوش و گفتم : جیمین رو از تخت پرت میکنی پایین ؟
جین : میگی چیکار کنم همینجوری نصف بدنم کبوده
ا/ت : کو کجا کبوده ؟
جین : باشه کنجکاوی میتونم بهت نشون بدم
بعدم شروع کرد به باز کردن دکمه هاش که یه نگاه به دور اطراف کردم وسریع جلوش رو گرفتم .
ا/ت : چیکار میکنی
جین : تو گفتی کجام کبوده منم میخوام بهت نشون بدم
ا/ت : نه نمیخواد فهمیدم
بعدم اون دکمه هایی که باز کرده بود رو سریع براش بستم تا کسی نبینه و خیلی صاف رو صندلی نشستم که چشمم به جونگ کوک افتاد داشتم تو نگاهش غرق میشدم با نگاه کردنش خیلی ناگهانی یاد دیشب افتادم که برگشتم سمت جین و گفتم : یکم بیا پایین
سرش آورد پایین که دم گوشش زمزمه کردم : امروز منو با جونگ کوک تنها نزار
دم گوشم زمزمه کرد : چرا ؟
ا/ت : خب .. یکم خطریه
جین : باشه میتونم مواظبت کردن ازتو امروز به عهده بگیرم
ا/ت : جین
جین : بله ا/ت کوچولو
ا/ت : یادته جیمین رو چرا اون شب پرت کردم بیرون
جین : خب اون شب ..
حرفش رو ناقص گذاشت و یکم رفت تو فکر که انگار چیزی یادش افتاده باشه نگاهش رو بهم داد و گفت : ا/ت بهت گفته بودم امروز خیلی خوشگل شدی
سرم رو به معنی اینکه اره برو بچه گیر آوردی من با این چیزا خر نمیشم تکون دادم
جین : ا/ت با من اینکارو نکن من از تاریکی میترسم
سرش رو آروم نوازش کردم و گفتم : پس پسر خوبی باش
که اونم سرش رو به معنی تایید تکون داد
۲۳.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.