بزارین بمیرم پارت دوم
#بزارین_بمیرم
#پارت2
& اشکالی نداره🥺 تو خوبی
☆ آره به لطف تو
بخاطر این اتفاق باعث شدیم مامور ها متوجه وجود چندتا دزد بشن که اونام ماییم
☆اینا چیکار دارن ما که برای دزدی نیومده بودیم (همونطورکه در حال فرار بودیم)
& ولی بی اجازه وارد موزه شدیم
جونگ کوک محکم دست منو گرفت و داشت میبرد
مامورها خیلی نزدیک بودن ولی ما از هیچ کدومشون نمیترسیدیم
یهو دستمو کشیدم (که جونگکوک ولش کنه) و یه پخ به مامور ها کردم و همه فرار کردن😂
بعد جونگکوک دوباره دستموگرفت
مامورها ولمون کردن یه سگشونهنوز دنبالم بثد گردنبندی که جونگکوک بهم داد توی دستم بود یهو سگه گازش گرفت
منم دستم و از دست جونگکوک جدا کردم تا گردنبند رو از اون سگ بگیرم
زدم تو گوشش
☆ ولش کن سگ بی ادب
☆ ولش کنننننن
☆ ولش کن ای سگ پدرسگ
☆ ولش کن نفهم
☆ میگم ولش کن عجبسگ خری هستیا
جونگکوک فکر میکرد من کنارشم و باهاش اومدم
& هانی هه هه شکر هه خدا هه رسیدیم (نفس نفس میزد)
&هانی
& هانـــــــــــــــــی
& ای وای من
جونگکوکسریعبرگشت و مامور ها هم داشتن دوباره نزدیکم میشدن (چون دیدن تنهام)
جونگکوک اومد و محکم دستش رو کرد دور کمرم و بردم اون گردنبند هم افتاد دست اون سگ 😭
و یه جوری نیست و نابودش کرد انگار ارث باباشو خورده😣
☆ جونگکوک منو بزار زمین
& دختر دیوونه شدی وایسادی داری با یه سگ کل کل میکنی
☆ باشه من دیوونم
& خب دختر چیکار به اون سگ داری
☆ 🥺😑 گردنبندم تو دهنش بود آخرم زد نابودش کرد😭
و یکم از گریه صورتم خیس شد
جونگکوک دستش رو گذاشت رو کولم
& ام دختر اشکالی ندارع خودتو ناراحت نکن اون فقطیه گردنبند بود لطفا گریه نکن
☆ چرا همش منو دختر صدا میکنی اسمم هانیه
& چشم هانی جون
☆ گفتم هانی نه هانی جون
& باش
شب رو توی برج بودیم
قبل از اینکه بخوابیم آروم گفتم
☆ خب کوک نفهم اگه یه دقیقه صبر کرده بودی ازش گرفته بودم😫
& دارم صداتو میشنوم🙄
☆ اصلا بدرک بشنو😑
& چشم🥺
☆ خب دیگه بگیر بخواب
جونگکوک هم آروم گفت
& آه دختر خب اون یه گردنبند معمولی بود چرا انقدر خودشو سرش ناراحت میکنه
☆ دارم میشنوم
☆ درضمن هانی نه دختر
& چشم هانی
☆ حالا درست شد
و خوابیدیم
این داستان ادامه دارد...
#پارت2
& اشکالی نداره🥺 تو خوبی
☆ آره به لطف تو
بخاطر این اتفاق باعث شدیم مامور ها متوجه وجود چندتا دزد بشن که اونام ماییم
☆اینا چیکار دارن ما که برای دزدی نیومده بودیم (همونطورکه در حال فرار بودیم)
& ولی بی اجازه وارد موزه شدیم
جونگ کوک محکم دست منو گرفت و داشت میبرد
مامورها خیلی نزدیک بودن ولی ما از هیچ کدومشون نمیترسیدیم
یهو دستمو کشیدم (که جونگکوک ولش کنه) و یه پخ به مامور ها کردم و همه فرار کردن😂
بعد جونگکوک دوباره دستموگرفت
مامورها ولمون کردن یه سگشونهنوز دنبالم بثد گردنبندی که جونگکوک بهم داد توی دستم بود یهو سگه گازش گرفت
منم دستم و از دست جونگکوک جدا کردم تا گردنبند رو از اون سگ بگیرم
زدم تو گوشش
☆ ولش کن سگ بی ادب
☆ ولش کنننننن
☆ ولش کن ای سگ پدرسگ
☆ ولش کن نفهم
☆ میگم ولش کن عجبسگ خری هستیا
جونگکوک فکر میکرد من کنارشم و باهاش اومدم
& هانی هه هه شکر هه خدا هه رسیدیم (نفس نفس میزد)
&هانی
& هانـــــــــــــــــی
& ای وای من
جونگکوکسریعبرگشت و مامور ها هم داشتن دوباره نزدیکم میشدن (چون دیدن تنهام)
جونگکوک اومد و محکم دستش رو کرد دور کمرم و بردم اون گردنبند هم افتاد دست اون سگ 😭
و یه جوری نیست و نابودش کرد انگار ارث باباشو خورده😣
☆ جونگکوک منو بزار زمین
& دختر دیوونه شدی وایسادی داری با یه سگ کل کل میکنی
☆ باشه من دیوونم
& خب دختر چیکار به اون سگ داری
☆ 🥺😑 گردنبندم تو دهنش بود آخرم زد نابودش کرد😭
و یکم از گریه صورتم خیس شد
جونگکوک دستش رو گذاشت رو کولم
& ام دختر اشکالی ندارع خودتو ناراحت نکن اون فقطیه گردنبند بود لطفا گریه نکن
☆ چرا همش منو دختر صدا میکنی اسمم هانیه
& چشم هانی جون
☆ گفتم هانی نه هانی جون
& باش
شب رو توی برج بودیم
قبل از اینکه بخوابیم آروم گفتم
☆ خب کوک نفهم اگه یه دقیقه صبر کرده بودی ازش گرفته بودم😫
& دارم صداتو میشنوم🙄
☆ اصلا بدرک بشنو😑
& چشم🥺
☆ خب دیگه بگیر بخواب
جونگکوک هم آروم گفت
& آه دختر خب اون یه گردنبند معمولی بود چرا انقدر خودشو سرش ناراحت میکنه
☆ دارم میشنوم
☆ درضمن هانی نه دختر
& چشم هانی
☆ حالا درست شد
و خوابیدیم
این داستان ادامه دارد...
۱۰.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.