p33
p33
#همخونه_شیطون_من
راه افتادم و ب حرف های مینجا گوش میدادم ک یهو بارون شدیدی گرفت و هوا خیلی سرد شده بود منم لباس باز تنم بود خودمونو رسوندیم ب ماشین و سوار ماشین شدیم رفدم سمت خونه و مینجا رو رسوندم حالم بد بود حتی حواسم نبود کی رسیدم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه هرطور شده خودمو ب اتاقم رسوندم ساعت حدودا 8 شب بود رو تختم ولو شدم ک خابم برد ساعت 1 بود ک ب صدای در پاشدم یکی داشت در خونه رو میزد هر طور شده خودمو رسوندم رفدم سمت در و درو باز کردم ک تهیونگ جلو چشمم نمایان شد ی پوزخند زدم دیگ پاهام جون نداشت ک افتادم
#ویو ته
وقتی در زدم بعد چن مین ا. ت درو باز کرد ی لبخند زدم بهش و با دیدن وضعش لبخند از رو لبام برداشته شد ا. ت سرما خورده بود و دیگه جون نداشت ک یهو افتاد و من براید بغلش کردم و ب سمت اتاقمون رفدم ا. ت رو گذاشدم روی تخت
#_ویو ا. ت.
دیدم ته داره با گوشیش ور میره.
ا. ت: د... داری چیکار میکنی!؟
ته: میخام ببینم چطوری میتونم تبتو بیارم پایین!
چیزی نگفدم و با دو تا تک سرفه چشامو ارووم گذاشدم رو هم ک یهو ته براید بغلمرد و بردتم حموم تازه نگاش ب ایپم افتاد ک هودیشو پوشیده بودم ب زور داشت خندشو کنترل میکرد ک یهو خدم ع تنم دراوردم ولی... خو خجالت کشیدم.. اونم داشت مات و مبهم زده نگام میکرد ک یهو از پشت دوش ابو باز کرد رومم ک چشمامو فشردمو دهنمو باز کردم
ا. ت: عایییی ببند یخ کردممممم
ته: هییش اول باید تبتو بیاریم پایین
داشتم یخ میزدم ک ته هودیشو دراوردو با من اومد زیر اب
#همخونه_شیطون_من
راه افتادم و ب حرف های مینجا گوش میدادم ک یهو بارون شدیدی گرفت و هوا خیلی سرد شده بود منم لباس باز تنم بود خودمونو رسوندیم ب ماشین و سوار ماشین شدیم رفدم سمت خونه و مینجا رو رسوندم حالم بد بود حتی حواسم نبود کی رسیدم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه هرطور شده خودمو ب اتاقم رسوندم ساعت حدودا 8 شب بود رو تختم ولو شدم ک خابم برد ساعت 1 بود ک ب صدای در پاشدم یکی داشت در خونه رو میزد هر طور شده خودمو رسوندم رفدم سمت در و درو باز کردم ک تهیونگ جلو چشمم نمایان شد ی پوزخند زدم دیگ پاهام جون نداشت ک افتادم
#ویو ته
وقتی در زدم بعد چن مین ا. ت درو باز کرد ی لبخند زدم بهش و با دیدن وضعش لبخند از رو لبام برداشته شد ا. ت سرما خورده بود و دیگه جون نداشت ک یهو افتاد و من براید بغلش کردم و ب سمت اتاقمون رفدم ا. ت رو گذاشدم روی تخت
#_ویو ا. ت.
دیدم ته داره با گوشیش ور میره.
ا. ت: د... داری چیکار میکنی!؟
ته: میخام ببینم چطوری میتونم تبتو بیارم پایین!
چیزی نگفدم و با دو تا تک سرفه چشامو ارووم گذاشدم رو هم ک یهو ته براید بغلمرد و بردتم حموم تازه نگاش ب ایپم افتاد ک هودیشو پوشیده بودم ب زور داشت خندشو کنترل میکرد ک یهو خدم ع تنم دراوردم ولی... خو خجالت کشیدم.. اونم داشت مات و مبهم زده نگام میکرد ک یهو از پشت دوش ابو باز کرد رومم ک چشمامو فشردمو دهنمو باز کردم
ا. ت: عایییی ببند یخ کردممممم
ته: هییش اول باید تبتو بیاریم پایین
داشتم یخ میزدم ک ته هودیشو دراوردو با من اومد زیر اب
۱۹.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.