عاشقم باش پارت ⁶
ته رفتم منم رفتم پایین داشتم از پله ها میرفتم پایان که یهو چشمام سیاهی رفت نفسم کم اومد
ات:تهیونگ(بلند)
ته ویو
یهو دیدم ات صدام زد برگشتم دیدم انگار داره غش میکنه
ته:ات
سریع رفتم سمتش کمرشو گرفتم
ته:ات ات خوبی؟؟؟؟
ات: قلبم....
بلندش کردن بردمش پایین و گذاشتمش رو مبل یه لیوان اب بهش دادم
ته:ات ات خوبی؟
ات:ارت فقط یدقه قلب تیر کشید
ته:مطمئنی؟
ات:چرا انقد نگرانی؟
ته:هیچی
بلند شدم و رفتم
ات ویو
من چم بود یهو
پرش زمانی زمانه مهمونی
تقریبا الان تهیونگ میاد بلند شدم لباسم رو پوشیدم لاک ها مشکیمو زدم موهامو صاف کردم رفتم پایین که یه خدمتکار اومد سمتم
خدمتکار:خانم اقا دم در منتظره شماست
ات:خیلی ممنونم
رفتم بیرون از دره ورودی عمارت تا در خروجیا انگار کله یه روستا رو گشتی
رفتم دم در که با ماشین مشکی تهیونگ رو برو شدم رفتم سوار شدم
ته:چرا انقد لفتش میدی؟
ات:ببخشید
ته:اونحا منو تو یه زن و شوهره واقعی محسوب میشیم اونجا عزیزم یا بیبی صدام میکنی فهمیدی؟(ترسناک)
ات:بله چشم
کم کم رسیدیم
ته٫:ات فقط جلوی چشمم نباش حتی یه دقه میکشمت!
ات:با...باشه
پیدا شگدیم که ته دستشو گذاشت دوره کمرم و رفتیم داخل مهمونی همه با من و تهیونگ سلام میکردن منم کنار تهیونگ بودم
کم کم با ته رفتیم یجا پیشه دوستاش نشستیم
ته:من میرم اونجا لیوان بیارم میام
ات:باشه عزیزم
یهو یه پسره اومد جلوم نشست
کوک:عام اسمت چیه؟
ات: من ات هستم
کوک:فامیلت چیه؟
ات:کیم
کوک:اها تو خواهر تهیونگی
ته:نه اون همسرمه!
کوک:اوووووو خوشبختم
ات:ته من میرم دستشویی
ته:باشه بیب
بلند شدم رفتم دستشویی یکم حالت تهوع داشتم یه اب به صورتم زدم و اومدم بیرون وقتی اومدم بیرون با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید ملیسا داشت ته رو میبوسید ته هلش داد و صدام زد من یهو قلبم تیر کشید و زیره پام خالی شد
ته ویو
این ملیسا ی عوضی بزور منو بوسید یلخظه دیدم ات غش کردم سریع دویدم سمتش بلندش کردم بردمش مطب بعد از یکساعت دکترا اومدن بیرون
ته:اقای دکتر ات حالش خوبه؟؟؟؟؟؟
دکتر:اقای کیم خانمتون چند سالشه؟
ته:۲۵
دکتر:ایشون یه سکته ی قلبی رو رد کردن یاداوری کنم بیاری ناراحتی قلبیسون بیش از حد رشد کرده فقط داروهسو بخوره و تو مکان پر استرس زا نباشه
ته:بله درسته کی مرخص میشن؟
دکتر:یه حدوده یک ساعته دیگ...
ته:خیلی ممنون
ات:تهیونگ(بلند)
ته ویو
یهو دیدم ات صدام زد برگشتم دیدم انگار داره غش میکنه
ته:ات
سریع رفتم سمتش کمرشو گرفتم
ته:ات ات خوبی؟؟؟؟
ات: قلبم....
بلندش کردن بردمش پایین و گذاشتمش رو مبل یه لیوان اب بهش دادم
ته:ات ات خوبی؟
ات:ارت فقط یدقه قلب تیر کشید
ته:مطمئنی؟
ات:چرا انقد نگرانی؟
ته:هیچی
بلند شدم و رفتم
ات ویو
من چم بود یهو
پرش زمانی زمانه مهمونی
تقریبا الان تهیونگ میاد بلند شدم لباسم رو پوشیدم لاک ها مشکیمو زدم موهامو صاف کردم رفتم پایین که یه خدمتکار اومد سمتم
خدمتکار:خانم اقا دم در منتظره شماست
ات:خیلی ممنونم
رفتم بیرون از دره ورودی عمارت تا در خروجیا انگار کله یه روستا رو گشتی
رفتم دم در که با ماشین مشکی تهیونگ رو برو شدم رفتم سوار شدم
ته:چرا انقد لفتش میدی؟
ات:ببخشید
ته:اونحا منو تو یه زن و شوهره واقعی محسوب میشیم اونجا عزیزم یا بیبی صدام میکنی فهمیدی؟(ترسناک)
ات:بله چشم
کم کم رسیدیم
ته٫:ات فقط جلوی چشمم نباش حتی یه دقه میکشمت!
ات:با...باشه
پیدا شگدیم که ته دستشو گذاشت دوره کمرم و رفتیم داخل مهمونی همه با من و تهیونگ سلام میکردن منم کنار تهیونگ بودم
کم کم با ته رفتیم یجا پیشه دوستاش نشستیم
ته:من میرم اونجا لیوان بیارم میام
ات:باشه عزیزم
یهو یه پسره اومد جلوم نشست
کوک:عام اسمت چیه؟
ات: من ات هستم
کوک:فامیلت چیه؟
ات:کیم
کوک:اها تو خواهر تهیونگی
ته:نه اون همسرمه!
کوک:اوووووو خوشبختم
ات:ته من میرم دستشویی
ته:باشه بیب
بلند شدم رفتم دستشویی یکم حالت تهوع داشتم یه اب به صورتم زدم و اومدم بیرون وقتی اومدم بیرون با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید ملیسا داشت ته رو میبوسید ته هلش داد و صدام زد من یهو قلبم تیر کشید و زیره پام خالی شد
ته ویو
این ملیسا ی عوضی بزور منو بوسید یلخظه دیدم ات غش کردم سریع دویدم سمتش بلندش کردم بردمش مطب بعد از یکساعت دکترا اومدن بیرون
ته:اقای دکتر ات حالش خوبه؟؟؟؟؟؟
دکتر:اقای کیم خانمتون چند سالشه؟
ته:۲۵
دکتر:ایشون یه سکته ی قلبی رو رد کردن یاداوری کنم بیاری ناراحتی قلبیسون بیش از حد رشد کرده فقط داروهسو بخوره و تو مکان پر استرس زا نباشه
ته:بله درسته کی مرخص میشن؟
دکتر:یه حدوده یک ساعته دیگ...
ته:خیلی ممنون
۴۱.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.