٫٫ حرف میزد
٫٫ حرف میزد
حرف میزد و من نمیفهمیدم
حرف میزد و من فقط به گوشهای خیره شده بودم
روزی به دنبال اشتباهم بودم
به گفته ی دیگران...
گناه نکرده !
ولی من میدونستم
چیزی رو که اونا نمیدونن
چیزی که برای اونا بی اهمیت
ولی برای من عذاب بود
اما الان....
پوچی !
همین ٫٫
٫ بازم که اینجوری شدی
چیکار کنم که بهتر بشی؟
چیکار کنم راحت بشی از این احساس مزخرف؟ ٫
«هیچ چیز راحتم نمیکند. نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام. نمیدانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمیدانم.»
حرف میزد و من نمیفهمیدم
حرف میزد و من فقط به گوشهای خیره شده بودم
روزی به دنبال اشتباهم بودم
به گفته ی دیگران...
گناه نکرده !
ولی من میدونستم
چیزی رو که اونا نمیدونن
چیزی که برای اونا بی اهمیت
ولی برای من عذاب بود
اما الان....
پوچی !
همین ٫٫
٫ بازم که اینجوری شدی
چیکار کنم که بهتر بشی؟
چیکار کنم راحت بشی از این احساس مزخرف؟ ٫
«هیچ چیز راحتم نمیکند. نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام. نمیدانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمیدانم.»
۶۶۴
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.