p11
ته:بدو رفتم بیرون که وات از کی؟
ب:
داشتم با سگه حرف میزدم و میخندیدم که یچیزی شکست خیلی ترسیدم همینجوری همه جارو نگاه میکردم که یهپسر با ماسک و کلاه و چاقو و تیر بی هوش کننده جلوم بود
اومد سمتم درست ۵ سانت داشتیم دستشو برد سمت سینم که جیغ زدم
وقتی جیغ زدم ته از اتاق اومد بیرون
تیر رو سمت ته که انداخت جاخالی داد دوباره انداخت ولی ته سخت تر از اون حرفا بود
از جیبش یه چیزی در اورد تاریک بود زیاد نتوستم ببینم ولی وقتی روشنی ماه روش اوفتاد دیدم اون...تفنگ بود
اون چرا باید تو جیبش تفنگ داشته باشه
پسره:نچ نچ زرنگیا خلافکار
ته:خفه شو
پسره:خوبه که اینم(منظورش بندایا هستش بل) یکی از....(سانسور😐)
ته:دهن کثیفت و ببند
پسره:میگی پس میزارم برات بمونه
ته:اون ماسک و دربیار ببینم کدوم عوضی هستی
پسره:اوک
ب:
پسره اول کلاهشو برداشت خیلی اشنا بود بعدش ماسکشو در اورد....کوک؟
ته:اههه چرا باید دست از سرم برنداریییییی
کوک:من تا چند وقت پیش نمیدونستمنقشت چیه عوضی ولی نمیزارم این دختر با تو هلاک شه باید من هلاکش کنم نه تو
ته:ببین کوک
کوک:اسمم و به زبونت نیار
ته:اههه(نفسشو بیرون میده)به تو نمیدونم چی گفتن ولی اونطوری نیست من فقط بادیگاردشم من..
کوک:تو میخوای پولای پدرشو مال خودت کنی دختراشو بردهههه کنیییننن نههههه میخوای دوباره دروغ بگییییی
ته:چ چی میگی تو اون درست نیست
کوک:میگی پس نمیدونم میخوای این دختر رو ....که از خواب پاشدم
ته:
خیلی خواب بدی بود با دو رفتم بیرون دیدم چراغ اشپزخونه بازه رفتم سمتش که بندایا رو دیدم که داصت به یونتان اب میداد و لبخند داشت شکر خدا شکر
ب:
به یونتان اب میداوم نشسته بودم نگاش میکردم که حس کردم یکی پشتنه وقتی برگشتم تهیونگ رو دیدم
ب:ته چیزی شده؟
ته:نه ...فقط تشنم شد
ب:اها
ته:با جونگ کوک دشمنین
ب:من نه ولی اون اره
ته:هوم باش
ب:میگم ته (که دنگ میوفته رو ته و اب میپاشه روشون)
ته:یا حضرت پشممممم
ب:(میخنده)
ته:نخند
ب:باشه ولی یه سوال
ته:هوم
ب:دوست دختر داری؟
ته:چطو؟
ب:خب(بلند میشه از روش)تو جذابی میتونی چند تا دختر رو حتی قول بدی
ته:منو جذاب میبینی؟
ب:مگه نیستی؟
ته:چرا هستم خودمم میدونم یعنی هه(پوزخند)
اینم از این پارت بایییی 🥰🥰😍😍😍😘😘😘
ب:
داشتم با سگه حرف میزدم و میخندیدم که یچیزی شکست خیلی ترسیدم همینجوری همه جارو نگاه میکردم که یهپسر با ماسک و کلاه و چاقو و تیر بی هوش کننده جلوم بود
اومد سمتم درست ۵ سانت داشتیم دستشو برد سمت سینم که جیغ زدم
وقتی جیغ زدم ته از اتاق اومد بیرون
تیر رو سمت ته که انداخت جاخالی داد دوباره انداخت ولی ته سخت تر از اون حرفا بود
از جیبش یه چیزی در اورد تاریک بود زیاد نتوستم ببینم ولی وقتی روشنی ماه روش اوفتاد دیدم اون...تفنگ بود
اون چرا باید تو جیبش تفنگ داشته باشه
پسره:نچ نچ زرنگیا خلافکار
ته:خفه شو
پسره:خوبه که اینم(منظورش بندایا هستش بل) یکی از....(سانسور😐)
ته:دهن کثیفت و ببند
پسره:میگی پس میزارم برات بمونه
ته:اون ماسک و دربیار ببینم کدوم عوضی هستی
پسره:اوک
ب:
پسره اول کلاهشو برداشت خیلی اشنا بود بعدش ماسکشو در اورد....کوک؟
ته:اههه چرا باید دست از سرم برنداریییییی
کوک:من تا چند وقت پیش نمیدونستمنقشت چیه عوضی ولی نمیزارم این دختر با تو هلاک شه باید من هلاکش کنم نه تو
ته:ببین کوک
کوک:اسمم و به زبونت نیار
ته:اههه(نفسشو بیرون میده)به تو نمیدونم چی گفتن ولی اونطوری نیست من فقط بادیگاردشم من..
کوک:تو میخوای پولای پدرشو مال خودت کنی دختراشو بردهههه کنیییننن نههههه میخوای دوباره دروغ بگییییی
ته:چ چی میگی تو اون درست نیست
کوک:میگی پس نمیدونم میخوای این دختر رو ....که از خواب پاشدم
ته:
خیلی خواب بدی بود با دو رفتم بیرون دیدم چراغ اشپزخونه بازه رفتم سمتش که بندایا رو دیدم که داصت به یونتان اب میداد و لبخند داشت شکر خدا شکر
ب:
به یونتان اب میداوم نشسته بودم نگاش میکردم که حس کردم یکی پشتنه وقتی برگشتم تهیونگ رو دیدم
ب:ته چیزی شده؟
ته:نه ...فقط تشنم شد
ب:اها
ته:با جونگ کوک دشمنین
ب:من نه ولی اون اره
ته:هوم باش
ب:میگم ته (که دنگ میوفته رو ته و اب میپاشه روشون)
ته:یا حضرت پشممممم
ب:(میخنده)
ته:نخند
ب:باشه ولی یه سوال
ته:هوم
ب:دوست دختر داری؟
ته:چطو؟
ب:خب(بلند میشه از روش)تو جذابی میتونی چند تا دختر رو حتی قول بدی
ته:منو جذاب میبینی؟
ب:مگه نیستی؟
ته:چرا هستم خودمم میدونم یعنی هه(پوزخند)
اینم از این پارت بایییی 🥰🥰😍😍😍😘😘😘
۳۹.۳k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.