چرخُ فلک p63
اون هم داشت به من نگاه میکرد...هیچ خبری از کینه یا نفرت و حسودی نبود...بلکه داشت با مهربونی نگاهم میکرد...دلم گرم شد از نگاهش و لبخند متقابل زدم
وقت شام که شد صدای آهنگ و تنبک ها خوابید...به یاد آخر شب که افتادم اشتهام کور شد
ننه گلاب که کنارم نشسته بود گفت:
_چرا نمیخوری عروس؟...اگه جوجه دوس نداری بگم کوبیده برات سیخ بزنن
_نه ..ممون..میخورم
یه تیکه جوجه رو نصف کردم و با چنگال گذاشتم تو دهنم
همه ی عروس ها این حس رو دارن یا فقط من اینجوری بودم؟
بلاخره شام تموم شد و مهمون ها کم کم رفتن
خودی ها مونده بودن و جمع و جور میکردن
همسر جانگ هیو راهنماییم کرد به طبقه بالا
در یکی از اتاق ها رو باز کرد و خودش نیومد تو تنها گفت:
_خوش بگذره کلارا جان
خجالت زده خنده ای کردم و بعد از رفتنش نگاهمو دور اتاق چرخوندم
حدودا ۱۲ متری میشد...تختی دو نفره که تاجش با چوب کار شده بود
کمد دیواری سفید به همراه میز آرایشی ساده و کرم رنگ
دری که تو اتاق بود هم احتمالا حموم و سرویس بود
جلوی آینه وایسادم و به خودم نگاه کردم
با باز شدن از تو آینه به جونگ کوک در حالی که کتش رو درآورده و ردی آرنجش انداخته بود وارد شد
حس کردم تپش قلب من هم رفت بالا...لبخند گرمی زد
کتش رو گذاشت رو میز و آروم قدم برداشت سمتم....دستاشو باز کرد و از پشت بغلم کرد
هیکلش تقریبا تو برابر من بود
و من تو بغلش گم شده بودم..زمزمه اش رو دم گوشم شنیدم:
_بلاخره مال من شدی
پارت بعد در کامنت پیج زیر
https://wisgoon.com/nazi.fake
وقت شام که شد صدای آهنگ و تنبک ها خوابید...به یاد آخر شب که افتادم اشتهام کور شد
ننه گلاب که کنارم نشسته بود گفت:
_چرا نمیخوری عروس؟...اگه جوجه دوس نداری بگم کوبیده برات سیخ بزنن
_نه ..ممون..میخورم
یه تیکه جوجه رو نصف کردم و با چنگال گذاشتم تو دهنم
همه ی عروس ها این حس رو دارن یا فقط من اینجوری بودم؟
بلاخره شام تموم شد و مهمون ها کم کم رفتن
خودی ها مونده بودن و جمع و جور میکردن
همسر جانگ هیو راهنماییم کرد به طبقه بالا
در یکی از اتاق ها رو باز کرد و خودش نیومد تو تنها گفت:
_خوش بگذره کلارا جان
خجالت زده خنده ای کردم و بعد از رفتنش نگاهمو دور اتاق چرخوندم
حدودا ۱۲ متری میشد...تختی دو نفره که تاجش با چوب کار شده بود
کمد دیواری سفید به همراه میز آرایشی ساده و کرم رنگ
دری که تو اتاق بود هم احتمالا حموم و سرویس بود
جلوی آینه وایسادم و به خودم نگاه کردم
با باز شدن از تو آینه به جونگ کوک در حالی که کتش رو درآورده و ردی آرنجش انداخته بود وارد شد
حس کردم تپش قلب من هم رفت بالا...لبخند گرمی زد
کتش رو گذاشت رو میز و آروم قدم برداشت سمتم....دستاشو باز کرد و از پشت بغلم کرد
هیکلش تقریبا تو برابر من بود
و من تو بغلش گم شده بودم..زمزمه اش رو دم گوشم شنیدم:
_بلاخره مال من شدی
پارت بعد در کامنت پیج زیر
https://wisgoon.com/nazi.fake
۲۵.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.