p(²)
لی: خوب دانشجو کوچولومون چطوره؟
ا.ت: خوبم ممنون
لی: خوب ا.ت بهت درخواست کار میدم
ا.ت: ها؟ کجا؟
لی: میدونم سخته ولی توی یه تیمارستان
ا.ت: چی؟!!!! آقای لی حالتون خوبه؟ !!می خواین برم تو یه تیمارستان کار کنم!!!
لی: تو دختر شجاعی هستی و الان اونجا به شدت نیاز به یه دکتر مثل تو داره
ا.ت: ممنون ولی من نمی خوام به این زودیا کار کنم
بلند شدم که برم
لی: من به تو و مادرت کمک کردم پس باید این درخواست و قبول کنی تا باهم برابر بشیم نه؟ اگه نخوای که این ضعیف بودنتو نشون میده( پوزخند)
اون داشت الان منو تهدید میکرد؟!!
عصبانی شدم اومدم جلوش
ا.ت: نمیدونم چته و اصرار داری من اونجا کار کنم ولی قبول میکنم که من و تو باهم کاری نداریم و دیگه تمومه
زود از اونجا بیرون اومدم آدمم عوضی
رفتم توی مغازه و چند تا چیز خریدم
سرم به شدت داشت میترکید
روی صندلی نشستم و بطری آب رو برداشتم خواستم بخورم که دیدم یه بچه بهم زل زده
بهش لبخند زدم که لبخند ترسناکی بهم زد
اون بچه چشه کمی ترسیدم سرشو یکم به چپ چرخوند برام دست خدافظی تکون داد
بلند شدم و خواستم برم نزدیکش که بطریم افتاد
خم شدم و بطری و برداشتم
دوباره به اون بچه نگاه کردم که دیدم نیست
کجا رفت؟!!!!
بدنم مور مور شده بود
کیفمو برداشتم و زود از اونجا رفتم
ویو راوی:
ا.ت ندید اون همه چیز و ندید که بچه هنوز به اون خیره شده بود و با اون لبخند ترسناکش هنوز نگاهش میکرد:)
ویو ا.ت:
کلید و انداختم و رفتم توی خونه
ا.ت: مامان من اومدممم
اومدم تو که لی و مامان و دیدم
ا.ت: تو چرا اینجایی
مامان: ا.ت مودب باش ایشون برای درخواست کار برای تو اومدن
ا.ت: چرا اومدی به مامانم میگی گفتم که قبول میکنم
لی: فقط اومده بودم کارت و آدرس اونجارو بدم همین
ا.ت: خوش اومدی
مامان: ا.تتت (داد)
لی: با اجازتون مرخص میشم
مامان : بله خدافظ
لی رفت بیرون
هوفففف
مامان: ا.ت این چه طرز صحبت کردن بود
ا.ت: مامان ولم کن
مامان: ا.ت میدونم میگفتم کار کردن برات هنوز زوده ولی آقای لی درخواست داده و باید لطفشو جبران کنیم هومم؟
ا.ت: آخه توی تیمارستان؟!
مامان: منم نمیدونم چرا همچین درخواستی کرده ولی به هر حال تو دختر قوی هستی فردا باید برای کار بری پس بهتره بری استراحت کنی
ا.ت: اوهوم باشه
.............................
خب خب بروبچ اگه تونستم امروز پارت بعدی هم در اختیارتون میزارم🌚❤️
ا.ت: خوبم ممنون
لی: خوب ا.ت بهت درخواست کار میدم
ا.ت: ها؟ کجا؟
لی: میدونم سخته ولی توی یه تیمارستان
ا.ت: چی؟!!!! آقای لی حالتون خوبه؟ !!می خواین برم تو یه تیمارستان کار کنم!!!
لی: تو دختر شجاعی هستی و الان اونجا به شدت نیاز به یه دکتر مثل تو داره
ا.ت: ممنون ولی من نمی خوام به این زودیا کار کنم
بلند شدم که برم
لی: من به تو و مادرت کمک کردم پس باید این درخواست و قبول کنی تا باهم برابر بشیم نه؟ اگه نخوای که این ضعیف بودنتو نشون میده( پوزخند)
اون داشت الان منو تهدید میکرد؟!!
عصبانی شدم اومدم جلوش
ا.ت: نمیدونم چته و اصرار داری من اونجا کار کنم ولی قبول میکنم که من و تو باهم کاری نداریم و دیگه تمومه
زود از اونجا بیرون اومدم آدمم عوضی
رفتم توی مغازه و چند تا چیز خریدم
سرم به شدت داشت میترکید
روی صندلی نشستم و بطری آب رو برداشتم خواستم بخورم که دیدم یه بچه بهم زل زده
بهش لبخند زدم که لبخند ترسناکی بهم زد
اون بچه چشه کمی ترسیدم سرشو یکم به چپ چرخوند برام دست خدافظی تکون داد
بلند شدم و خواستم برم نزدیکش که بطریم افتاد
خم شدم و بطری و برداشتم
دوباره به اون بچه نگاه کردم که دیدم نیست
کجا رفت؟!!!!
بدنم مور مور شده بود
کیفمو برداشتم و زود از اونجا رفتم
ویو راوی:
ا.ت ندید اون همه چیز و ندید که بچه هنوز به اون خیره شده بود و با اون لبخند ترسناکش هنوز نگاهش میکرد:)
ویو ا.ت:
کلید و انداختم و رفتم توی خونه
ا.ت: مامان من اومدممم
اومدم تو که لی و مامان و دیدم
ا.ت: تو چرا اینجایی
مامان: ا.ت مودب باش ایشون برای درخواست کار برای تو اومدن
ا.ت: چرا اومدی به مامانم میگی گفتم که قبول میکنم
لی: فقط اومده بودم کارت و آدرس اونجارو بدم همین
ا.ت: خوش اومدی
مامان: ا.تتت (داد)
لی: با اجازتون مرخص میشم
مامان : بله خدافظ
لی رفت بیرون
هوفففف
مامان: ا.ت این چه طرز صحبت کردن بود
ا.ت: مامان ولم کن
مامان: ا.ت میدونم میگفتم کار کردن برات هنوز زوده ولی آقای لی درخواست داده و باید لطفشو جبران کنیم هومم؟
ا.ت: آخه توی تیمارستان؟!
مامان: منم نمیدونم چرا همچین درخواستی کرده ولی به هر حال تو دختر قوی هستی فردا باید برای کار بری پس بهتره بری استراحت کنی
ا.ت: اوهوم باشه
.............................
خب خب بروبچ اگه تونستم امروز پارت بعدی هم در اختیارتون میزارم🌚❤️
۶.۶k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.