دختر شیطان پارته... ای خدا باز یادم رفت عررررررررررررر

* اوه یادش بخیر اون قدیما همه کنار هم بودیم ولی بعد مرگ باجی و ایزانا همه چی تعقیر کرد.... تک تکمون راهمونو از هم جدا کردیم و الان، الان دیگه حتی چشم دیدن هم دیگه رو نداریم آهــــــــــــــــــ اینم شانس مایه به هر حال امروز قراره برم با رئیس بونتن قرارداد بزارم سر بی فکری یکی از کار کنان باندم عالی شد هومــــــــــــ برای خودمم سواله چی تو فکرم بود که همچین مافیا یه جهنمی ای رو ساختم... و تازه من حتی رئیس این باند خلافکار رو هم نمیشناسم، هیچکس نمیشناسه به هر حال اون رئیس بونتنه و..*
ریلین:" اوه چقد زود زمان گذشت " از ماشین پیاده شدم نگهبان ها به سمتم تعظیم کردن وارد یه عمارت بزرگ با یه عالمه نگهبان قول شدم هوم قشنگ بود *
نگهبان:" بانو شینیگامی دنبال من بیاین "
ریلین:" خیلی خب "
( پنج دقیقه بعد)
بلاخره به سالن اصلی رسیدم نقابمو سفت کردم ( نقابش شبیه نقاب آنبو عه فقط به شکل گربه ای) در باز شد و..*
ریلین:" مایکی؟ "
مایکی:" تو هویت اصلی منو میدونی؟ "
ریلین:" آره چون یه جورایی آخرین فرد زنده از خانوادتم "
مایکی:" پس تو... ریلین هستی میدونستم زنده ای ولی نمیدونستم رئیس باندی هستی که حتی از بونتن هم بالا تره "
ریلین:" طرز تفکرت با من یکیه ولی تو از منم بیشتر تغییر کردی "
مایکی:" چرا ماسکتو در نمیاری تمام افراد اینجا با ما دوست هستن "
* به اونا نگاه کردم کاملا درسته تمام اونا دوست های گذشتم بودن پس ماسکمو در آوردم...
( ادامه دارد 🗿)