ماه و ریون پارت ۴ 🌙♡
ریون : بعد اینکه کارم تموم شد رفتم تو حیاط و نشستم رو تاب کنار حیاط نمیدونم چرا اصلا نگران دخترا نبودم انگار جاشون امن بود خلاصه توجهی نکردم ولی خداییش قصر خیلی عجیبیه همه روانی ان ماشالله قصر نیست که دیوانه خانه لاس وگاسه.
* ریون تو همین فکرا بود که چشماش گرم شد و به خواب عمیقی فرو رف .....
* فردا صبح *
ریون : چشمامو باز کردم که دیدم تویه اتاق با تم سیاهم از رو تخت پاشدم و نگاهی به دورم کردم که با عکس تهیونگ بالا سر تخت مواجه شدم فهمیدم تو اتاق تهیونگم ولی چجوری اومدم اینجا ؟
تق تق ( صدایه دره دوستان 😂 )
ریون : بله ؟
خدمتکار : بانو شاهزاده گفتن لباس رو تخت رو بپوشید تو حیاط منتظرتونن.
ریون : تهیونگ رو میگی ؟
خدمتکار : بله !!!
ریون : باشه ممنون .
خدمتکار رف منم رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم لباسی که رو تخت بودو پوشیدم ( اسلاید ۲ ) موهامو خشک کردم و حالت دار کردم یه میکاپ ساده کردم و رفتم تو حیاط دیدم تهیونگ یه کت و شلوار مشکی پوشیده و ۲ تا دکمه ی اولو باز گذاشته و یه پاش رو اون پاشه موهاشم تو صورتش ریخته بود و یه لیوان خون هم تو دستش بود یه لحظه دلم ضعف رف واسش ولی به خودم اومدم و رفتم پیشش تا منو دید سوتی کشید و گف :
تهیونگ: بشین اینجا ( کنارش )
ریون : نشستم اونم شروع کرد ....
تهیونگ: امروز مامانم قراره بیاد تا تورو ببینه چون قراره من امشب امپراطور بشم .
ریون : چی ؟
تهیونگ: اره و قراره بین تو و مونا یکیتون ملکه میشه .
ریون : آهان باشه....
کیراز : بابااااااااا
ریون : کیراز با خوشحالی طرف تهیونگ میدوید تهیونگ هم با دیدن کیراز لبخندی زد .... کیراز رسید به باباش تهیونگ هم اونو محکم بغل کرد .
تهیونگ: چطوری فسقلی دیشب خوب خوابیدی ؟
کیراز: با وجود ریون آره.
* تهیونگ برگشت و با صورت متعجب به ریون خیره شد ریون که دست پاچه شده بود با صدایه لرزون گف :
ریون : دیشب فقط براش قصه گفتم همین!
تهیونگ: چرا میترسی میگه میخوام بخورمت ؟! 🤣
ریون : منو تهیونگ با کیراز کلی بازی کردیم ولی مونا جفت پا اومد تو حالمون .
مونا : کیراز جووون میشه بری من میخوام با بابا حرف بزنم ....
( راستی بچه ها مونا خوناشام نیس ولی یه قدرتی داره که با چشماش میتونه بدن آدما رو زخم کنه )
کیراز : ......
ادامه دارد ....
* ریون تو همین فکرا بود که چشماش گرم شد و به خواب عمیقی فرو رف .....
* فردا صبح *
ریون : چشمامو باز کردم که دیدم تویه اتاق با تم سیاهم از رو تخت پاشدم و نگاهی به دورم کردم که با عکس تهیونگ بالا سر تخت مواجه شدم فهمیدم تو اتاق تهیونگم ولی چجوری اومدم اینجا ؟
تق تق ( صدایه دره دوستان 😂 )
ریون : بله ؟
خدمتکار : بانو شاهزاده گفتن لباس رو تخت رو بپوشید تو حیاط منتظرتونن.
ریون : تهیونگ رو میگی ؟
خدمتکار : بله !!!
ریون : باشه ممنون .
خدمتکار رف منم رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم لباسی که رو تخت بودو پوشیدم ( اسلاید ۲ ) موهامو خشک کردم و حالت دار کردم یه میکاپ ساده کردم و رفتم تو حیاط دیدم تهیونگ یه کت و شلوار مشکی پوشیده و ۲ تا دکمه ی اولو باز گذاشته و یه پاش رو اون پاشه موهاشم تو صورتش ریخته بود و یه لیوان خون هم تو دستش بود یه لحظه دلم ضعف رف واسش ولی به خودم اومدم و رفتم پیشش تا منو دید سوتی کشید و گف :
تهیونگ: بشین اینجا ( کنارش )
ریون : نشستم اونم شروع کرد ....
تهیونگ: امروز مامانم قراره بیاد تا تورو ببینه چون قراره من امشب امپراطور بشم .
ریون : چی ؟
تهیونگ: اره و قراره بین تو و مونا یکیتون ملکه میشه .
ریون : آهان باشه....
کیراز : بابااااااااا
ریون : کیراز با خوشحالی طرف تهیونگ میدوید تهیونگ هم با دیدن کیراز لبخندی زد .... کیراز رسید به باباش تهیونگ هم اونو محکم بغل کرد .
تهیونگ: چطوری فسقلی دیشب خوب خوابیدی ؟
کیراز: با وجود ریون آره.
* تهیونگ برگشت و با صورت متعجب به ریون خیره شد ریون که دست پاچه شده بود با صدایه لرزون گف :
ریون : دیشب فقط براش قصه گفتم همین!
تهیونگ: چرا میترسی میگه میخوام بخورمت ؟! 🤣
ریون : منو تهیونگ با کیراز کلی بازی کردیم ولی مونا جفت پا اومد تو حالمون .
مونا : کیراز جووون میشه بری من میخوام با بابا حرف بزنم ....
( راستی بچه ها مونا خوناشام نیس ولی یه قدرتی داره که با چشماش میتونه بدن آدما رو زخم کنه )
کیراز : ......
ادامه دارد ....
۳.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.