فیک من یک خون آشام هستم فصل دوم پارت ١٧
آقای کیم همونطور که ساعتش رو دور مچ دستش میبست گفت
آقای کیم : امروز جایگاه واقعیش رو نشونش میدم…از اول هم نباید با من در می افتاد
…..
آقای جئون از عمارت خارج شد که بادیگارد تعظیمی کرد و در ماشین رو براشون باز کرد…آقای جئون سوار ماشین شد و با خودش آروم زمزمه کرد
آقای جئون : برای امروز چه نقشه ای داری لی هانا ؟…فکر نکنم امروز هم پیروز بشی…
…..
صدای کفش های پاشنه بلند هانا توجه همه رو به خودش جلب کرده بود…همه با تعجب به هانا خیره شده بودند…البته حق هم داشتند کسی فکرش هم نمی کرد که هانا با همچین روحیه ای به شرکت بیاد یا اصلا امروز به شرکت بیاد…اما هانا برعکس تصور همه خیلی با ابهت و با روحیه ای عالی وارد شرکت شد…اون قصد نداشت پا پس بکشه…می خواست تا آخر این راه رو بره حالا هرچی هم که می خواست بشه…هانا به سمت اتاق جلسات رفت و وارد اتاق شد که با نگاه های متعجب پسرا روبرو شد…بدون توجه به نگاه های متعجبشون رفت و کنار جونگ کوک نشست که جیمین گفت
جیمین : انتظارش رو نداشتم که امروز بیای
هانا : چرا ؟…چون فکر می کنی امروز من برنده نمیشم ؟
جیمین : نه اینطور نیست فقط…
با باز شدن در و وارد شدن آقای کیم ، آقای جئون و بقیه افراد که به این جلسه اومده بودند حرف جیمین نا تموم موند و هر چهار تاشون برای ادای احترام بلند شدند
از زبان هانا
میتونستم خوشحالی رو توی چهره ی آقای جئون ببینم…ولی مطمئنم این خوشحالی به زودی از بین میره…از همون اول شروع کردن به سوال های سخت…مطمئن بودم تمام افراد حاضر در جلسه بجز پسرا طرف اون دوتا بودن…ولی من هم تسلیم نشدم و با تسلط به سوال هاشون پاسخ دادم…خب بالاخره کل این هفته رو جونگ کوک باهام کار کرده بود و خودم هم خیلی تمرین کرده بودم…تقریبا آخرای جلسه بود و می تونستم تعجب و عصبانیت رو توی چهره هاشون ببینم…جلسه تموم شد…بعد از رفتنشون تهیونگ و جیمین برگشتند و با تعجب بهم نگاه کردند
تهیونگ : وای دختر باورم نمیشه…تو امروز توی جلسه عالی بودی
جیمین : آره همه تعجب کرده بودند…اما جونگ کوک تو چرا اصلا تعجب نکرده بودی و خیلی ریلکس بودی ؟!
هر سه تامون با تعجب برگشتیم و به جونگ کوک نگاه کردیم که گفت
جونگ کوک : چون مطمئن بودم تو برنده میشی…و به بهترین نحو ممکن انجامش میدی
خنده ای از خوشحالی کردم…جونگ کوک همیشه بهم اعتماد داره حتی بیشتر از خودم !...خوشحالم که اون رو کنارم دارم💕
جیمین : خب به نظرم این پیروزی عالی به یک جشن نیاز داره
تهیونگ : آره فکر خوبیه…من یک رستوران خوب این اطراف میشناسم نظرتون چیه بریم اونجا ؟
تا شب کلی با پسرا خندیدم…واقعا روز عالی بود…میتونم بگم یکی از بهترین روزهای عمرم بود…تصمیم گرفتم امشب کمی از اون دفتری که پدربزرگ برام گذاشته بود رو بخونم…توی این هفته نتونستم بخونمش…همش درگیر این جلسه بودم ولی حالا که دیگه مشکل حل شد بهتره بفهمم راز اون شب چی بوده…صندوقچه ای که دفتر رو توش گذاشته بودم رو از زیر تختم درآوردم و بازش کردم…اما اثری از دفتر نبود !...امکان نداشت…من مطمئنم بودم که توی این صندوقچه گذاشته بودمش و کسی جز من هم از این موضوع خبر نداشت !...پس اون دفتر کجاست ؟!
…..
آقای جئون دفتری مشابه با دفتری که پدر بزرگ برای هانا گذاشته بود در دستش گرفته بود و بهش خیره شده بود
آقای جئون : حتی بعد مرگش هم دست از سر این ماجرا برنداشت…اما من نمیزارم اون راز فاش بشه
آقای جئون به سمت شومینه رفت و دفتر رو داخلش پرت کرد…همونطور که به سوخته شدن دفتر توی آتش خیره شده بود آروم زمزمه کرد
آقای جئون : هنوز اولشه…لی هانا
اسلاید دو : استایل هانا
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
آقای کیم : امروز جایگاه واقعیش رو نشونش میدم…از اول هم نباید با من در می افتاد
…..
آقای جئون از عمارت خارج شد که بادیگارد تعظیمی کرد و در ماشین رو براشون باز کرد…آقای جئون سوار ماشین شد و با خودش آروم زمزمه کرد
آقای جئون : برای امروز چه نقشه ای داری لی هانا ؟…فکر نکنم امروز هم پیروز بشی…
…..
صدای کفش های پاشنه بلند هانا توجه همه رو به خودش جلب کرده بود…همه با تعجب به هانا خیره شده بودند…البته حق هم داشتند کسی فکرش هم نمی کرد که هانا با همچین روحیه ای به شرکت بیاد یا اصلا امروز به شرکت بیاد…اما هانا برعکس تصور همه خیلی با ابهت و با روحیه ای عالی وارد شرکت شد…اون قصد نداشت پا پس بکشه…می خواست تا آخر این راه رو بره حالا هرچی هم که می خواست بشه…هانا به سمت اتاق جلسات رفت و وارد اتاق شد که با نگاه های متعجب پسرا روبرو شد…بدون توجه به نگاه های متعجبشون رفت و کنار جونگ کوک نشست که جیمین گفت
جیمین : انتظارش رو نداشتم که امروز بیای
هانا : چرا ؟…چون فکر می کنی امروز من برنده نمیشم ؟
جیمین : نه اینطور نیست فقط…
با باز شدن در و وارد شدن آقای کیم ، آقای جئون و بقیه افراد که به این جلسه اومده بودند حرف جیمین نا تموم موند و هر چهار تاشون برای ادای احترام بلند شدند
از زبان هانا
میتونستم خوشحالی رو توی چهره ی آقای جئون ببینم…ولی مطمئنم این خوشحالی به زودی از بین میره…از همون اول شروع کردن به سوال های سخت…مطمئن بودم تمام افراد حاضر در جلسه بجز پسرا طرف اون دوتا بودن…ولی من هم تسلیم نشدم و با تسلط به سوال هاشون پاسخ دادم…خب بالاخره کل این هفته رو جونگ کوک باهام کار کرده بود و خودم هم خیلی تمرین کرده بودم…تقریبا آخرای جلسه بود و می تونستم تعجب و عصبانیت رو توی چهره هاشون ببینم…جلسه تموم شد…بعد از رفتنشون تهیونگ و جیمین برگشتند و با تعجب بهم نگاه کردند
تهیونگ : وای دختر باورم نمیشه…تو امروز توی جلسه عالی بودی
جیمین : آره همه تعجب کرده بودند…اما جونگ کوک تو چرا اصلا تعجب نکرده بودی و خیلی ریلکس بودی ؟!
هر سه تامون با تعجب برگشتیم و به جونگ کوک نگاه کردیم که گفت
جونگ کوک : چون مطمئن بودم تو برنده میشی…و به بهترین نحو ممکن انجامش میدی
خنده ای از خوشحالی کردم…جونگ کوک همیشه بهم اعتماد داره حتی بیشتر از خودم !...خوشحالم که اون رو کنارم دارم💕
جیمین : خب به نظرم این پیروزی عالی به یک جشن نیاز داره
تهیونگ : آره فکر خوبیه…من یک رستوران خوب این اطراف میشناسم نظرتون چیه بریم اونجا ؟
تا شب کلی با پسرا خندیدم…واقعا روز عالی بود…میتونم بگم یکی از بهترین روزهای عمرم بود…تصمیم گرفتم امشب کمی از اون دفتری که پدربزرگ برام گذاشته بود رو بخونم…توی این هفته نتونستم بخونمش…همش درگیر این جلسه بودم ولی حالا که دیگه مشکل حل شد بهتره بفهمم راز اون شب چی بوده…صندوقچه ای که دفتر رو توش گذاشته بودم رو از زیر تختم درآوردم و بازش کردم…اما اثری از دفتر نبود !...امکان نداشت…من مطمئنم بودم که توی این صندوقچه گذاشته بودمش و کسی جز من هم از این موضوع خبر نداشت !...پس اون دفتر کجاست ؟!
…..
آقای جئون دفتری مشابه با دفتری که پدر بزرگ برای هانا گذاشته بود در دستش گرفته بود و بهش خیره شده بود
آقای جئون : حتی بعد مرگش هم دست از سر این ماجرا برنداشت…اما من نمیزارم اون راز فاش بشه
آقای جئون به سمت شومینه رفت و دفتر رو داخلش پرت کرد…همونطور که به سوخته شدن دفتر توی آتش خیره شده بود آروم زمزمه کرد
آقای جئون : هنوز اولشه…لی هانا
اسلاید دو : استایل هانا
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۴۰.۳k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.