پارت اول:
-آقای لی، آقای لی، لی فلیکس!
با فریاد استادش چشماش رو با تردید باز کرد که با صورت قرمز شده ی استادش رو به رو شد.
صداش رو صاف کرد و بلند شد
-اس..
استاد چا انگشت اشارش رو سمت در کلاس گرفت و با صدای نسبتا بلندی گفت
-بیرون، همین الان میری بیرون و به مدیر میگ..
هنوز حرف استاد تموم نشده بود که جونگین دستش رو بالا آورد و گفت
-استاد ببخشیدا ولی فلیکس رفت بیرون
استاد چا جوری فریاد زد که جونگین که تا الان تو خواب و بیداری بود از جا پرید:
-پسره ی پرو، چطور میتونه با بزرگترش همچین رفتاری داشته باشه.
هرکاری هم که میکرد نمیتونست مشکلاتش رو با اون استاد عوضی حل کنه.
دستاش رو پر از آب سرد کرد و چندبار به صورتش زد. دستمال کاغذی تو جیبیش رو درآورد و صورتش رو خشک کرد. بالم لبش رو به لب های خشک شدش زد، کیفش رو روی شونش انداخت و از دستشویی بیرون زد.
با قدم های آروم و بی جون خودش رو به ماشینش رسوند و خودش هم نفهمید کی سوار شد و ماشینش رو روشن کرد. با بی حوصلگی حرکت کرد. کل اون روز اتفاقای منفی افتاده بود. از شکستن گوشیش تا خوردن ماشین به جدول حالام که سر کلاس خوابش برده بود.
-مرتیکه اسکل فک کرده هرچی دلش میخواد میتونه بم بگه.
خنده ی عصبی کرد و با یک دستش فرمون رو چرخوند و با دست دیگش موهاش رو به عقب هدایت کرد.
-مردک روانی فردا که رفتم به زنش گفتم هروز با دخترای کلاس لاس میزنه حالیش میشه چجوری با دانشجوهاش برخورد کنه.
با صدای نوتیف، گوشیش رو درآورد که با پیامک جریمه رد کردن چراغ قرمز روبه رو شد.
واقعا کلافه شده بود. اون با این هزینه ها مشکلی نداشت ولی اینکه پشت سر هم بدشانسی میاورد کلافش کرده بود.
گوشیش رو با عصبانیت روی صندلی کمک راننده پرت کرد و موهاش رو چنگ زد
-تف تو این شانس
نفس های عمیقی کشید و سرعتش رو کم کرد.
-آروم باش فلیکس، نفس عمیق، نفس عمیق
درحالی که با احتیاط ماشین رو توی پارکینگ پارک میکرد گوشیش زنگ خورد که باعث شد ماشین یکم با ستون کنارش برخورد کنه.
دندون هاش رو روی هم فشرد و سرش رو به فرمون کوبوند، گوشی رو برداشت و روی اسپیکر گذاشت.
-چیه؟
جونگین نودل رو توی آب جوش ریخت و گوشی رو بین سر و شونش گذاشت.
-باز که سگ اخلاقی، فردا میای کلاب؟
فرمون رو برگردوند و عقب رو نگاه کرد. فردا شب تولد دوستش بود و احتمالا به همین دلیل دعوتش کرده بود.
-برای تولدت؟
پیازچه هارو توی آب جوش ریخت و گوشی رو جابه جا کرد
-آره، فرداشب ساعت ۱۲ توی کلاب hell
دنده رو کشید و برای بار آخر وسایلش رو چک کرد و سوال همیشگیش رو پرسید
-کیا میان؟
جونگین نودلش رو هم زد و توی کاسه ریخت. نمیدونست چرا فلیکس انقدر روی این موضوع حساسه. هیچوقت سعی نمیکرد با افراد غریبه حتی آشنا بشه..
با فریاد استادش چشماش رو با تردید باز کرد که با صورت قرمز شده ی استادش رو به رو شد.
صداش رو صاف کرد و بلند شد
-اس..
استاد چا انگشت اشارش رو سمت در کلاس گرفت و با صدای نسبتا بلندی گفت
-بیرون، همین الان میری بیرون و به مدیر میگ..
هنوز حرف استاد تموم نشده بود که جونگین دستش رو بالا آورد و گفت
-استاد ببخشیدا ولی فلیکس رفت بیرون
استاد چا جوری فریاد زد که جونگین که تا الان تو خواب و بیداری بود از جا پرید:
-پسره ی پرو، چطور میتونه با بزرگترش همچین رفتاری داشته باشه.
هرکاری هم که میکرد نمیتونست مشکلاتش رو با اون استاد عوضی حل کنه.
دستاش رو پر از آب سرد کرد و چندبار به صورتش زد. دستمال کاغذی تو جیبیش رو درآورد و صورتش رو خشک کرد. بالم لبش رو به لب های خشک شدش زد، کیفش رو روی شونش انداخت و از دستشویی بیرون زد.
با قدم های آروم و بی جون خودش رو به ماشینش رسوند و خودش هم نفهمید کی سوار شد و ماشینش رو روشن کرد. با بی حوصلگی حرکت کرد. کل اون روز اتفاقای منفی افتاده بود. از شکستن گوشیش تا خوردن ماشین به جدول حالام که سر کلاس خوابش برده بود.
-مرتیکه اسکل فک کرده هرچی دلش میخواد میتونه بم بگه.
خنده ی عصبی کرد و با یک دستش فرمون رو چرخوند و با دست دیگش موهاش رو به عقب هدایت کرد.
-مردک روانی فردا که رفتم به زنش گفتم هروز با دخترای کلاس لاس میزنه حالیش میشه چجوری با دانشجوهاش برخورد کنه.
با صدای نوتیف، گوشیش رو درآورد که با پیامک جریمه رد کردن چراغ قرمز روبه رو شد.
واقعا کلافه شده بود. اون با این هزینه ها مشکلی نداشت ولی اینکه پشت سر هم بدشانسی میاورد کلافش کرده بود.
گوشیش رو با عصبانیت روی صندلی کمک راننده پرت کرد و موهاش رو چنگ زد
-تف تو این شانس
نفس های عمیقی کشید و سرعتش رو کم کرد.
-آروم باش فلیکس، نفس عمیق، نفس عمیق
درحالی که با احتیاط ماشین رو توی پارکینگ پارک میکرد گوشیش زنگ خورد که باعث شد ماشین یکم با ستون کنارش برخورد کنه.
دندون هاش رو روی هم فشرد و سرش رو به فرمون کوبوند، گوشی رو برداشت و روی اسپیکر گذاشت.
-چیه؟
جونگین نودل رو توی آب جوش ریخت و گوشی رو بین سر و شونش گذاشت.
-باز که سگ اخلاقی، فردا میای کلاب؟
فرمون رو برگردوند و عقب رو نگاه کرد. فردا شب تولد دوستش بود و احتمالا به همین دلیل دعوتش کرده بود.
-برای تولدت؟
پیازچه هارو توی آب جوش ریخت و گوشی رو جابه جا کرد
-آره، فرداشب ساعت ۱۲ توی کلاب hell
دنده رو کشید و برای بار آخر وسایلش رو چک کرد و سوال همیشگیش رو پرسید
-کیا میان؟
جونگین نودلش رو هم زد و توی کاسه ریخت. نمیدونست چرا فلیکس انقدر روی این موضوع حساسه. هیچوقت سعی نمیکرد با افراد غریبه حتی آشنا بشه..
۴.۰k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.