پارت ۲۴"انتقام"
"انتقام"
پارت۲۴
/از زبان ا.ت
از شرکت تازه برگشته بودم که چشمم به جیمین خورد که خونه بود رفتم وسایل هامو داخل اتاق گذاشتم و رفتم سمت آشپز خونه یه لیوان آب سر کشیدم و اومدم تو سالن و خودمو رو مبل انداختم..حسابی خسته شده بودم بدنمم کوفته شده بود از بس رو اون صندلی لامصب نشسته بودم..چشم به جیمین خورد که داشت دست به کمر میومد سمتم
_چت شده چرا شبیه بابا بزرگا کمرتو گرفتی؟
اومد کنارم رو مبل نشست
+همش بخاطر جنابعالیه!
+ا.ت بیا این مسخره بازی هارو بزاریم کنار..یکم جدی باش.
_منظورت رو قشنگ برسون.
+از اون موقعه ای که برگشتی با همین لجبازی هات هعی از دستم فرار میکردی تا باهام هم کلام نشی..ولی تا کی میخوای فرار کنی؟
_فرار؟.. اگه خب چیزی هست الان بگو.
+چرا این مدلی رفتار میکنی ها؟انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده..ما داشتیم طلاق میگرفتیم چرا ورقه هارو پاره کردی؟
_عا..الان از این قضیه ناراحتی؟
+فقط برای کارت دلیل میخوام..کسی که میگفت باعث درد کشیدنشم نباید الان کنارم باشه ن؟
_یه وقت پیش خودت فکر نکنی که بخاطر اینکه دوست دارم اینجا موندم!
+چی؟..دوسم داری؟تو؟
تازه فهمیده بودم که چی گفتم که جیمین خیره خیره نگام میکرد
_ای ریدم که(زیر لبی)
_نه ببین برعکس شد میخواستم بگم که پیش خودت فکر نکنی که من دوست دارم...چون ندارم! و فقط دلیلی واسه موندم به اینجا دارم.
+خب دلیل؟
_بعدا میفهمی..فقط بیا مثل دو تا هم خونه زندگی کنیم و تو کارای هم، هم دخالت نکنیم اوکی؟
بدون توجه به حرفم از سرجاش پاشد و رفت تو اتاق..اینم مودیه انگار کاراش دست خودش نیست انگار.. رو مبل دراز کشیدم و چشامو بستم
..
با صدای جیمین چشامو باز کردم
_ها چیه؟باز چیشده؟دو دیقه ساکت باشی چی میشه؟
اومد رو به روم واستاد و دفترچه ایی که هر کلمش درباره لیسا جونش بود دستش بود که رو به روم گرفت.
+این چیه؟مال توعه؟
_چی مال من؟چی میزنی؟اصلا توشو خوندی؟
+عا پس یعنی تو خوندیش!
_چه ربطی داره دارم میگم مال من نیست.
+پس مال کیه؟مال منه؟
نمیدونم چرا این مدلی رفتار میکرد رسما خودشو زده بود به خریتی از سرجام پاشدم یه قوص و کمری به خودم دادم و رفتم دفتر چه رو ازش گرفتم و درشو باز کردم و خط اولش رو براش خوندم
(مناحمقبودمکهاجازهدادمنگاهمکنی،کهبایهنگاهتکل
دنیاموبهتببخشم..وهنوزماحمقمکهدوستدارم!لیسا.)
اینو براش با حس مسخره ای که تو خنده موج میزد خوندم و در دفتر چه رو بستم
_آیا بنظرت این مال منه؟من عاشق لیسام؟لیسا همونی که تو مهمونی بغلت کرد نیست؟حالا مال منه یا تو؟
با این حرفم یه خنده ای کرد و بهم خیره شد
+فقط مونده عاشق خواهرم بشم!(خنده)
_خواهرت..؟عا پس خواهرته.(تعجب)
یه جورایی خوشحال شده بودم تو کو*نم انگار عروسی بود یه لبخند محوی زدم و دفتر چه رو زدم بهش که افتاد رو زمین
_اگه مال توام نیست برو صاحبشو پیدا کن!
یکم سکوت کرد یهو یه صدایی از خودش در اورد و گفت:اییی پسر!..جیهوپ!
بعدش یه خنده ای کرد و رفت تو اتاق منم رفتم طرف اتاق و داخل شدم و لباس هامو عوض کردم و رفتم جلو میز نشستم و یه ارایش لایت کردم و موهامو دم اسبی بستم و کیف و وسایلمو برداشتم و رفتم سمت جیمین
_من میخوام برم بیرون..گفتم که بدونی!
+این موقعه شب کجا میری؟..با کسی قرار داری؟
_دلیلی ندارم بهت بگم ولی آره با کای.
+ای زرشک!..زود برگردی ها.
اصلا محلی بهش ندادم و رفتم بیرون از خونه میتونستم حرص خوردنشو حس کنم..رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم...
..
رفتم سر میز نشستم
_آخ ببخشید دیر رسیدم ترافیک بود!
کای:فدای سرت منم تازه رسیدم خیلی وقت نیست.
_اها پس خوبه.
گارسون اومد سرمیزمون و سفارش هامونو دادیم که کای پرونده هارو گذاشت رو میز
کای:ببخشید نتونستم تو شرکت بدم یادم شد بخاطر من مجبور شدین این همه راه بیاین!
_نه بابا دیگه چی..(خنده)
_راستی بخاطر اون شب متاسفم..شب عروسی.
+چیزی نشد که بخاطرش متاسف باشی!..آقای جیمین دوست پسرتون بودن؟
_دوست پسر؟نه بابا دیگه چی..آخه دوست پسر(خنده)
اونم به خنده همراهیم کرد که مشغول حرف زدن شدیم
پارت۲۴
/از زبان ا.ت
از شرکت تازه برگشته بودم که چشمم به جیمین خورد که خونه بود رفتم وسایل هامو داخل اتاق گذاشتم و رفتم سمت آشپز خونه یه لیوان آب سر کشیدم و اومدم تو سالن و خودمو رو مبل انداختم..حسابی خسته شده بودم بدنمم کوفته شده بود از بس رو اون صندلی لامصب نشسته بودم..چشم به جیمین خورد که داشت دست به کمر میومد سمتم
_چت شده چرا شبیه بابا بزرگا کمرتو گرفتی؟
اومد کنارم رو مبل نشست
+همش بخاطر جنابعالیه!
+ا.ت بیا این مسخره بازی هارو بزاریم کنار..یکم جدی باش.
_منظورت رو قشنگ برسون.
+از اون موقعه ای که برگشتی با همین لجبازی هات هعی از دستم فرار میکردی تا باهام هم کلام نشی..ولی تا کی میخوای فرار کنی؟
_فرار؟.. اگه خب چیزی هست الان بگو.
+چرا این مدلی رفتار میکنی ها؟انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده..ما داشتیم طلاق میگرفتیم چرا ورقه هارو پاره کردی؟
_عا..الان از این قضیه ناراحتی؟
+فقط برای کارت دلیل میخوام..کسی که میگفت باعث درد کشیدنشم نباید الان کنارم باشه ن؟
_یه وقت پیش خودت فکر نکنی که بخاطر اینکه دوست دارم اینجا موندم!
+چی؟..دوسم داری؟تو؟
تازه فهمیده بودم که چی گفتم که جیمین خیره خیره نگام میکرد
_ای ریدم که(زیر لبی)
_نه ببین برعکس شد میخواستم بگم که پیش خودت فکر نکنی که من دوست دارم...چون ندارم! و فقط دلیلی واسه موندم به اینجا دارم.
+خب دلیل؟
_بعدا میفهمی..فقط بیا مثل دو تا هم خونه زندگی کنیم و تو کارای هم، هم دخالت نکنیم اوکی؟
بدون توجه به حرفم از سرجاش پاشد و رفت تو اتاق..اینم مودیه انگار کاراش دست خودش نیست انگار.. رو مبل دراز کشیدم و چشامو بستم
..
با صدای جیمین چشامو باز کردم
_ها چیه؟باز چیشده؟دو دیقه ساکت باشی چی میشه؟
اومد رو به روم واستاد و دفترچه ایی که هر کلمش درباره لیسا جونش بود دستش بود که رو به روم گرفت.
+این چیه؟مال توعه؟
_چی مال من؟چی میزنی؟اصلا توشو خوندی؟
+عا پس یعنی تو خوندیش!
_چه ربطی داره دارم میگم مال من نیست.
+پس مال کیه؟مال منه؟
نمیدونم چرا این مدلی رفتار میکرد رسما خودشو زده بود به خریتی از سرجام پاشدم یه قوص و کمری به خودم دادم و رفتم دفتر چه رو ازش گرفتم و درشو باز کردم و خط اولش رو براش خوندم
(مناحمقبودمکهاجازهدادمنگاهمکنی،کهبایهنگاهتکل
دنیاموبهتببخشم..وهنوزماحمقمکهدوستدارم!لیسا.)
اینو براش با حس مسخره ای که تو خنده موج میزد خوندم و در دفتر چه رو بستم
_آیا بنظرت این مال منه؟من عاشق لیسام؟لیسا همونی که تو مهمونی بغلت کرد نیست؟حالا مال منه یا تو؟
با این حرفم یه خنده ای کرد و بهم خیره شد
+فقط مونده عاشق خواهرم بشم!(خنده)
_خواهرت..؟عا پس خواهرته.(تعجب)
یه جورایی خوشحال شده بودم تو کو*نم انگار عروسی بود یه لبخند محوی زدم و دفتر چه رو زدم بهش که افتاد رو زمین
_اگه مال توام نیست برو صاحبشو پیدا کن!
یکم سکوت کرد یهو یه صدایی از خودش در اورد و گفت:اییی پسر!..جیهوپ!
بعدش یه خنده ای کرد و رفت تو اتاق منم رفتم طرف اتاق و داخل شدم و لباس هامو عوض کردم و رفتم جلو میز نشستم و یه ارایش لایت کردم و موهامو دم اسبی بستم و کیف و وسایلمو برداشتم و رفتم سمت جیمین
_من میخوام برم بیرون..گفتم که بدونی!
+این موقعه شب کجا میری؟..با کسی قرار داری؟
_دلیلی ندارم بهت بگم ولی آره با کای.
+ای زرشک!..زود برگردی ها.
اصلا محلی بهش ندادم و رفتم بیرون از خونه میتونستم حرص خوردنشو حس کنم..رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم...
..
رفتم سر میز نشستم
_آخ ببخشید دیر رسیدم ترافیک بود!
کای:فدای سرت منم تازه رسیدم خیلی وقت نیست.
_اها پس خوبه.
گارسون اومد سرمیزمون و سفارش هامونو دادیم که کای پرونده هارو گذاشت رو میز
کای:ببخشید نتونستم تو شرکت بدم یادم شد بخاطر من مجبور شدین این همه راه بیاین!
_نه بابا دیگه چی..(خنده)
_راستی بخاطر اون شب متاسفم..شب عروسی.
+چیزی نشد که بخاطرش متاسف باشی!..آقای جیمین دوست پسرتون بودن؟
_دوست پسر؟نه بابا دیگه چی..آخه دوست پسر(خنده)
اونم به خنده همراهیم کرد که مشغول حرف زدن شدیم
۱۹.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.