ازدواج اجباری پارت چهارم
وارد امارت. شدیم
ویو ات
وای چه بزرگه اینجا
توی فکر بودم
که یهو
(بچه ها اسم خدمتکاره هاریم هست)
هاریم : خانوم از این طرف
ات : دنبال خانومه رفتم
منو برد توی یک اتاقه کوچیکه
هاریم : اینجا اتاق شماست
ات : من که اینجا کار نمیکم
کوک : از الان کار میکنی
ات : یهو اعصبی شدم
یعنی چی منو آوردین اینجا چه معنی میده
منو دزدیدین
ها
ها بگو عوضی ( ات عوضی خودتی)
کوک : تو دیگه اعصاب منو خورد کردی
ویوکوک
اعصابمو خورد کر دستش رو گرفتم بردم تو اتاق
انداختم مش روی تخت ( دیگه خودتون میدونید چیکار کردن)
ویو ات
صبح بادرد شدیدی
از خواب بیدار شدم
با هزار بدبختی رفتم توی اتاقم رفتم حموم
بعد رفتم دستشویی
کارای لازم رو انجام دادم
که یکی در زد
درو باز کردم دیدم هاریم هستش
هاریم : ات بیا غذای ارباب رو به بر
ات : باشه سینی رو از دسته خدمتکار گرفتم
رفتم سمت تاق ارباب
درزدم
ویوکوک
داشتم به دیشب فکر میکردم که یکی در زد
گفتم بیا تو دیدم اته
ات : به فرماید ارباب
کوک : دیشب چرا همراهی نمی کردی ها.
ات : به توچه
کوک : پس بازم میخوای ها دختری هرزه
ات : گفتم دهنتو ببند
کوک : انگار تنت میخواره درسته
ویوکوک
بلندش کردم بردمش اتاق قرمز
یعنی قبلا سفید بود تا الان شده قرمز و قراره قرمز تر هم بشه
ویو ات
منو برد توی یه اتاقی که بهش میگفتم اتاق قرمز
توفکربودم که ارباب صدام کرد
کوک : ات. ل. ب. ا. س. ا. ت. رودربیار
ات : نه من ل ب ا س ا م رودرنمیارم
کوک : گفتم ل ب ا س ا ت رودربیار ( داد داد داد)
ات : با این دادی که زد
خیلی ترسیدم و ل ب ا س ا م رودر اوردم
کوک : خب کوچولو الان ادبت میکنم که دیگه صداتو رو من بلند نکنی
۵۰۰تاشلاق بهش زدم
ورفتم بیرون
ویو ات
وای چه بزرگه اینجا
توی فکر بودم
که یهو
(بچه ها اسم خدمتکاره هاریم هست)
هاریم : خانوم از این طرف
ات : دنبال خانومه رفتم
منو برد توی یک اتاقه کوچیکه
هاریم : اینجا اتاق شماست
ات : من که اینجا کار نمیکم
کوک : از الان کار میکنی
ات : یهو اعصبی شدم
یعنی چی منو آوردین اینجا چه معنی میده
منو دزدیدین
ها
ها بگو عوضی ( ات عوضی خودتی)
کوک : تو دیگه اعصاب منو خورد کردی
ویوکوک
اعصابمو خورد کر دستش رو گرفتم بردم تو اتاق
انداختم مش روی تخت ( دیگه خودتون میدونید چیکار کردن)
ویو ات
صبح بادرد شدیدی
از خواب بیدار شدم
با هزار بدبختی رفتم توی اتاقم رفتم حموم
بعد رفتم دستشویی
کارای لازم رو انجام دادم
که یکی در زد
درو باز کردم دیدم هاریم هستش
هاریم : ات بیا غذای ارباب رو به بر
ات : باشه سینی رو از دسته خدمتکار گرفتم
رفتم سمت تاق ارباب
درزدم
ویوکوک
داشتم به دیشب فکر میکردم که یکی در زد
گفتم بیا تو دیدم اته
ات : به فرماید ارباب
کوک : دیشب چرا همراهی نمی کردی ها.
ات : به توچه
کوک : پس بازم میخوای ها دختری هرزه
ات : گفتم دهنتو ببند
کوک : انگار تنت میخواره درسته
ویوکوک
بلندش کردم بردمش اتاق قرمز
یعنی قبلا سفید بود تا الان شده قرمز و قراره قرمز تر هم بشه
ویو ات
منو برد توی یه اتاقی که بهش میگفتم اتاق قرمز
توفکربودم که ارباب صدام کرد
کوک : ات. ل. ب. ا. س. ا. ت. رودربیار
ات : نه من ل ب ا س ا م رودرنمیارم
کوک : گفتم ل ب ا س ا ت رودربیار ( داد داد داد)
ات : با این دادی که زد
خیلی ترسیدم و ل ب ا س ا م رودر اوردم
کوک : خب کوچولو الان ادبت میکنم که دیگه صداتو رو من بلند نکنی
۵۰۰تاشلاق بهش زدم
ورفتم بیرون
۱۹.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.