love frome hate
love frome hate
پارت ۷
ویو فلیکس
چرا..چرا لینو سرم داد زد؟ مگه اون پسره کیه؟..هیچوقت سر من داد نمیزد..
پسر: بچه ها معلم نداریم!
همه از کلاس بیرون رفتن و من تنها موندم. یعنی ممکنه لینو دیگه دوسم نداشته باشه؟..اخه اون..اون...اشکام دوباره شروع به ریختن کردن. چند دقیقا ای گذشت که یهو یه نفر وارد کلاس شد. با دیدن اون خشکم زد..با تعجب نگاهش میکردم..نمیتونستم تکون بخورم.
هیونجین: ببخشید هان اینجا-
ویو هیونجین
اون..خودشه؟ واقعا خودشه؟ دارم خواب میبینم؟ فلیکس...الان اونجا نشسته..چرا گریه میکنه؟ هیچ حرفی نمیتونستم بزنم و فقط یا شوک نگاهش میکردم. هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم.
هیونجین: تو..تو اینجا چیکار میکنی؟!
ویو فلیکس
وقتی صداشو شنیدم..اشکام بیشتر جاری شدن. سرم رو پایین انداختم..نمیخواستم تو چشماش نگاه کنم. قدمی برداشت و بهم نزدیک تر شد.
هیونجین: فلیکس..
لینو: اسم اونو به زبون نیار!
با شتیدن صدای لینو خشکم زد. سرمو بالا اوردم. لینو سریع به سمت من اومد و بعلم کرد و مانع دیدن من شد.
لینو: از اینجا گمشو برو!
هیونجین: من نمیخواستم..
لینو: ساکت شو عوضی! هی هی فلیکس..چیزی نیست باشه؟
روی زمین روبروی من زانو زد. شروع به نوازش کردن گونه هام کرد و اشکام رو که همینطور جاری میشدن پاک میکرد. میخواستم ببینمش..میخواستم دوباره بغلش کنم..ولی تا میخواستم نگاهش کنم لینو سرم رو برمیگردوند. هیونجین، همونجا با شوک نگاهم میکرد.
همون موقع هان وارد کلاس شد و با تعجب به ما نگاه میکرد.
هان: هیونجین..
بعد نگاهی به من کرد و کنی اخم کرد.
هان: هیونجین...این پسره همون..
هیونجین: اره اره..
هان: اَه اون آشغال نیم وجبی..
لینو: تو چی گفتی؟ اصلا جرا وون رو میشناسی هان؟
هان: اون برادرمه...من نمیدونستم کسی که الان باعث و بانی کابوس های برادرمه برادر تو باشه.
لینو: جوری رفتار نکن انگار تقصیر فلیکسه..هیونجین خودش اون رو رها کرد!..مثلا الان اون خیلی خوشحاله؟
تمام مدت به هیونجین نگاه میکردم و اون هم منو نگاه میکرد. دست لینو رو گرفتم و صدای ضعیفی گفتم
فلیکس: لینو...
لینو نیم نگاهی به من انداخت. سرش رو برگردوند و به من نگاه کرد.
هیونجین: هان بس کن..
هان: باشه باشه..
هیونجین، خواست به من نزدیک بشه که لینو جلوش رو گرفت.
لینو: معلوم هست کجا داری میری؟
فلیکس: لینو..لطفا..
لینو هوفی کشید و کنار رفت. هیونجین به من نزدیک تر شد و بالای سرم ایستاد. دستش رو بالا اورد و گونه هام رو لمس کرد.
هیونجین: فکر نمی کردم دیگه ببینمت..نمیدونستم انقدر داری زجر میکشی..
سرم رو پایین انداختم
ادامش کامنت
پارت ۷
ویو فلیکس
چرا..چرا لینو سرم داد زد؟ مگه اون پسره کیه؟..هیچوقت سر من داد نمیزد..
پسر: بچه ها معلم نداریم!
همه از کلاس بیرون رفتن و من تنها موندم. یعنی ممکنه لینو دیگه دوسم نداشته باشه؟..اخه اون..اون...اشکام دوباره شروع به ریختن کردن. چند دقیقا ای گذشت که یهو یه نفر وارد کلاس شد. با دیدن اون خشکم زد..با تعجب نگاهش میکردم..نمیتونستم تکون بخورم.
هیونجین: ببخشید هان اینجا-
ویو هیونجین
اون..خودشه؟ واقعا خودشه؟ دارم خواب میبینم؟ فلیکس...الان اونجا نشسته..چرا گریه میکنه؟ هیچ حرفی نمیتونستم بزنم و فقط یا شوک نگاهش میکردم. هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم.
هیونجین: تو..تو اینجا چیکار میکنی؟!
ویو فلیکس
وقتی صداشو شنیدم..اشکام بیشتر جاری شدن. سرم رو پایین انداختم..نمیخواستم تو چشماش نگاه کنم. قدمی برداشت و بهم نزدیک تر شد.
هیونجین: فلیکس..
لینو: اسم اونو به زبون نیار!
با شتیدن صدای لینو خشکم زد. سرمو بالا اوردم. لینو سریع به سمت من اومد و بعلم کرد و مانع دیدن من شد.
لینو: از اینجا گمشو برو!
هیونجین: من نمیخواستم..
لینو: ساکت شو عوضی! هی هی فلیکس..چیزی نیست باشه؟
روی زمین روبروی من زانو زد. شروع به نوازش کردن گونه هام کرد و اشکام رو که همینطور جاری میشدن پاک میکرد. میخواستم ببینمش..میخواستم دوباره بغلش کنم..ولی تا میخواستم نگاهش کنم لینو سرم رو برمیگردوند. هیونجین، همونجا با شوک نگاهم میکرد.
همون موقع هان وارد کلاس شد و با تعجب به ما نگاه میکرد.
هان: هیونجین..
بعد نگاهی به من کرد و کنی اخم کرد.
هان: هیونجین...این پسره همون..
هیونجین: اره اره..
هان: اَه اون آشغال نیم وجبی..
لینو: تو چی گفتی؟ اصلا جرا وون رو میشناسی هان؟
هان: اون برادرمه...من نمیدونستم کسی که الان باعث و بانی کابوس های برادرمه برادر تو باشه.
لینو: جوری رفتار نکن انگار تقصیر فلیکسه..هیونجین خودش اون رو رها کرد!..مثلا الان اون خیلی خوشحاله؟
تمام مدت به هیونجین نگاه میکردم و اون هم منو نگاه میکرد. دست لینو رو گرفتم و صدای ضعیفی گفتم
فلیکس: لینو...
لینو نیم نگاهی به من انداخت. سرش رو برگردوند و به من نگاه کرد.
هیونجین: هان بس کن..
هان: باشه باشه..
هیونجین، خواست به من نزدیک بشه که لینو جلوش رو گرفت.
لینو: معلوم هست کجا داری میری؟
فلیکس: لینو..لطفا..
لینو هوفی کشید و کنار رفت. هیونجین به من نزدیک تر شد و بالای سرم ایستاد. دستش رو بالا اورد و گونه هام رو لمس کرد.
هیونجین: فکر نمی کردم دیگه ببینمت..نمیدونستم انقدر داری زجر میکشی..
سرم رو پایین انداختم
ادامش کامنت
۲.۷k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.