part: 101
چیکار باید میکردم میخواستم جایی برم که پیدام نکنن ولی هرجا میرفتم قطعا پیدام میکرد کاش الان مینوو زنده بود میتونستم برم تو بغلش و ساعت ها گریه کنم و اون بهم دلداری بده و راه درستو نشونم بده نباید انقد انقد زود تنهام میزاشت نباید انقد زود از دستش میدادیم
اگه بیشتر ازین اینجا میموندم بقیه میتونستن بفهمن کیم و اونموقعه بدبخت میشدم گوشیم همش زنگ میخورد بچها زنگ میزدن کوک زنگ میزد دیگه خستم کرده بودن گوشیم از جیبم دراووردم و توی رودخونه انداختم کاش میشد الان بی دردسر خودمم ازین پل پایین مینداختم تا از شر این زندگی و مشکلاتش راحت شم فشارایی که کمپانی رومون میزاشت دیگه داشت روانیم میکرد هرروز ی بدبختیه جدید اینم از عاشق شدنم و عشق بچگیم که اینجوری شد دیگه نمیتونم واقعا کاش میشد حداقل به ی خواب عمیق برم که دیگه بیدار شدنی توش نباشه
بهتر بود برم خوابگاه پیش دخترا
*
یون کیونگ: هانیی عشقم نمیخوای بگی چته
هانا: اونی نپرس تروخدا
یونجی: بچه چیشده که اینقد ناراحتی خودتو تو آینه دیدی
هانا: میرم بخوابم
میخواستم پاشم برم بخوابم البته اگه خواب به چشام بیاد ولی سوجین بود که مانع رفتنم شد
سوجین: همین الان میشینی عین ادم میگی چته انتظار نداشته باش با این حال داغونت بزاریم بری
هانا: کوکو سونگی باهم رابطه دارن خوبه؟ و اینکه اگه زنگ زدن بهتون بگین که خبری از من ندارین
قیافه متعجب همشونو ایگنور کردم و رفتم اتاقی که ماله منو یون کیونگ بود
میخواستم واسه چند لحظهم که شده بخوابم تا ازین بدبختیا فرار کنم
***
با صدای یونجی که داشت صدام میزد چشامو بازکردم
یونجی: پاشو بیا صبحونه بخور فداتشم
اوکیی بهش دادم و پاشدم رفتم دستشویی و صورتمم شستم و از اتاق رفتم بیرون فقط یونجی و سوهی بودن بقیه خبری ازشون نبود یون کیونگم که تو اتاق نبود رفتم کنارشون نشستم
سوهی: هانی خوبی
هانا: ارع خوبم
یونجی: دیشب خیلی بهمون زنگ زدن جیمین و جونگ کوک
سوهی: ببین نمیخوایم ناراحتت کنیم ولی حداقل بگو چیشده
هانا: چن وقت پیش بودش که گفتم تو اتاق کوک ی رژلب پیدا کردم که ماله خودش نبوده و سونگی ازون رنگا میزنه
سوهی:اینکه دلیل بر خیانت نمیشه
هانا: هنوز هس سونگی و کوک خیلی باهم صمیمی شده بودن تو این مدت قبلنا هر برنامه ای میرفتیم همش حرفه منو کوک بود ولی جدیدا سونگی جایگزین من شده و خبرا ازون و کوکه
نفس عمیقی کشیدم تا شاید این بغض لعنتیم ازبین بره و ادامه دادم
_چند روز پیش سر همین موضوع با کوک دعوام شدو باهاش قهر بودم مثلا دیشب قرار بود که بریم خونش و سوپرایزش کنیم ولی
اینجا بود که بازم اشکام راه خودشونو پیدا کردن و رو گونه هام جاری شدن حرف زدن راجبشم واسم عذاب اور بود
_ولی سونگی پیشش بود باز
اگه بیشتر ازین اینجا میموندم بقیه میتونستن بفهمن کیم و اونموقعه بدبخت میشدم گوشیم همش زنگ میخورد بچها زنگ میزدن کوک زنگ میزد دیگه خستم کرده بودن گوشیم از جیبم دراووردم و توی رودخونه انداختم کاش میشد الان بی دردسر خودمم ازین پل پایین مینداختم تا از شر این زندگی و مشکلاتش راحت شم فشارایی که کمپانی رومون میزاشت دیگه داشت روانیم میکرد هرروز ی بدبختیه جدید اینم از عاشق شدنم و عشق بچگیم که اینجوری شد دیگه نمیتونم واقعا کاش میشد حداقل به ی خواب عمیق برم که دیگه بیدار شدنی توش نباشه
بهتر بود برم خوابگاه پیش دخترا
*
یون کیونگ: هانیی عشقم نمیخوای بگی چته
هانا: اونی نپرس تروخدا
یونجی: بچه چیشده که اینقد ناراحتی خودتو تو آینه دیدی
هانا: میرم بخوابم
میخواستم پاشم برم بخوابم البته اگه خواب به چشام بیاد ولی سوجین بود که مانع رفتنم شد
سوجین: همین الان میشینی عین ادم میگی چته انتظار نداشته باش با این حال داغونت بزاریم بری
هانا: کوکو سونگی باهم رابطه دارن خوبه؟ و اینکه اگه زنگ زدن بهتون بگین که خبری از من ندارین
قیافه متعجب همشونو ایگنور کردم و رفتم اتاقی که ماله منو یون کیونگ بود
میخواستم واسه چند لحظهم که شده بخوابم تا ازین بدبختیا فرار کنم
***
با صدای یونجی که داشت صدام میزد چشامو بازکردم
یونجی: پاشو بیا صبحونه بخور فداتشم
اوکیی بهش دادم و پاشدم رفتم دستشویی و صورتمم شستم و از اتاق رفتم بیرون فقط یونجی و سوهی بودن بقیه خبری ازشون نبود یون کیونگم که تو اتاق نبود رفتم کنارشون نشستم
سوهی: هانی خوبی
هانا: ارع خوبم
یونجی: دیشب خیلی بهمون زنگ زدن جیمین و جونگ کوک
سوهی: ببین نمیخوایم ناراحتت کنیم ولی حداقل بگو چیشده
هانا: چن وقت پیش بودش که گفتم تو اتاق کوک ی رژلب پیدا کردم که ماله خودش نبوده و سونگی ازون رنگا میزنه
سوهی:اینکه دلیل بر خیانت نمیشه
هانا: هنوز هس سونگی و کوک خیلی باهم صمیمی شده بودن تو این مدت قبلنا هر برنامه ای میرفتیم همش حرفه منو کوک بود ولی جدیدا سونگی جایگزین من شده و خبرا ازون و کوکه
نفس عمیقی کشیدم تا شاید این بغض لعنتیم ازبین بره و ادامه دادم
_چند روز پیش سر همین موضوع با کوک دعوام شدو باهاش قهر بودم مثلا دیشب قرار بود که بریم خونش و سوپرایزش کنیم ولی
اینجا بود که بازم اشکام راه خودشونو پیدا کردن و رو گونه هام جاری شدن حرف زدن راجبشم واسم عذاب اور بود
_ولی سونگی پیشش بود باز
۶.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.