دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ¹²
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی چند لحظه محو بوسه ی تهیونگ شده بود که به
خودش اومد و از بغل تهیونگ اومد بیرون
بعد از اتاق بیرون رفت
درو که بست به در لَم داد و دستشو گذاشت روی لب هاش و صحنهی بوسشون اومد توی ذهنش
ولی خوشحال نبود.. چون اون تهیونگو دوست نداشت..
رفت روی مبل نشست و تا صبح بیدار بود..
ساعت ده صبح بود که تهیونگ بیدار شد
تهیونگ: وای ساعت چنده
ساعتو نگاه کرد
تهیونگ: وااااای.. چرا انقد دیر بیدار شدم.. هیچی از دیشب یادم نمیاد الانم که انقد خوابیدممممم😖🥴
بلند شد و آماده شد..
از اتاق که رفت بیرون روی میزو دید که پره غذای
رفت جلو تر دیدش که جنی روی مبل خوابیده
یه لبخند ریز زد و رفت سمت میز
غذا ها تازه و گرم بودن.. خیلی هم زیاد
تهیونگ : خببب ببینم دست پختش چجوریه
اولین لقمه رو که خورد یاد مادرش افتاد..
غذا ها درست حس مادرشو بهش میداد..
اشک توی چشماش جمع شده بود و بغض کرد
همینجور با بغض به غذا خوردنش ادامه داد
غذا که تموم شد صورتشو شست و پیش جینا نشست
بهش زل زده بود که جینا بیدار شد
هر دو چشم تو چشم شدن
جنی سریع بلند شد
گلوش رو صاف کرد و گفت
جنی: آمم. بیدار شدی.. فکر ک دم دیگه قرار نیست بیدار بشی😳
تهیونگ : خب دیشب خیلی خوردم🙊😳
جنی : آها راجب دیشب..
تهیونگ: چیشد گند زدم؟
جنی : یادت نمیاد؟
تهیونگ : چیشد.. چیکار کردم ؟
جنی : آهان.. نه چیزی نشد
𝐩𝐚𝐫 ¹²
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی چند لحظه محو بوسه ی تهیونگ شده بود که به
خودش اومد و از بغل تهیونگ اومد بیرون
بعد از اتاق بیرون رفت
درو که بست به در لَم داد و دستشو گذاشت روی لب هاش و صحنهی بوسشون اومد توی ذهنش
ولی خوشحال نبود.. چون اون تهیونگو دوست نداشت..
رفت روی مبل نشست و تا صبح بیدار بود..
ساعت ده صبح بود که تهیونگ بیدار شد
تهیونگ: وای ساعت چنده
ساعتو نگاه کرد
تهیونگ: وااااای.. چرا انقد دیر بیدار شدم.. هیچی از دیشب یادم نمیاد الانم که انقد خوابیدممممم😖🥴
بلند شد و آماده شد..
از اتاق که رفت بیرون روی میزو دید که پره غذای
رفت جلو تر دیدش که جنی روی مبل خوابیده
یه لبخند ریز زد و رفت سمت میز
غذا ها تازه و گرم بودن.. خیلی هم زیاد
تهیونگ : خببب ببینم دست پختش چجوریه
اولین لقمه رو که خورد یاد مادرش افتاد..
غذا ها درست حس مادرشو بهش میداد..
اشک توی چشماش جمع شده بود و بغض کرد
همینجور با بغض به غذا خوردنش ادامه داد
غذا که تموم شد صورتشو شست و پیش جینا نشست
بهش زل زده بود که جینا بیدار شد
هر دو چشم تو چشم شدن
جنی سریع بلند شد
گلوش رو صاف کرد و گفت
جنی: آمم. بیدار شدی.. فکر ک دم دیگه قرار نیست بیدار بشی😳
تهیونگ : خب دیشب خیلی خوردم🙊😳
جنی : آها راجب دیشب..
تهیونگ: چیشد گند زدم؟
جنی : یادت نمیاد؟
تهیونگ : چیشد.. چیکار کردم ؟
جنی : آهان.. نه چیزی نشد
۵.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.