{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۴۸
ات : اخخخ درد داره جیمین
جیمین ت*حریک تر شد و ب*دن اش نزدیک تر به ب*دن ات شد و دست اش رو برد زیره شانه های دوختره و زیپه نیم تنه اش رو باز کرد ات این بار ترسید و دست اش رو رویه س*ینه هایش گذاشت
ات : جیمین این اجازه رو بهت نمیدم
جیمین اصلا به حرف هایه اون دوختر گوش نکرد و زیپ نیم تنه اش رو باز کرد دست ات رو هول داد و نیم تنه اش رو به سمت پایین کشید که خت س*ینه هایش معلوم تر شد
ات : جیمین تو الان نمیفهمی چیکار میکنی بعدا پشی....
دیگه هیچی نگفت چون جیمین ل*ب هایش رو بالایه س*ینه اش گذاشت و گ*از اش گرفت
ات : جیمین درد میکنه خیلی درد میکنه ترو خدا دست بردار با این کارات هیچی عوض نمیشه
وقتی ات این حرف رو زد جیمین سر اش رو بالا برد و نگاهش به چشم هایه اون دوختر دوخت اشک اش از گوشه گونه اش سرازیر شد جیمین از رویه دوختره بلند شد و پیراهن اش رو پوشید کت اش رو برداشت و زود از اوتاق خارج شد
ات رویه مبل نشست و با دست اش نیم تنه رو گرفته بود تا نیافته گ*ردن و پایین گ*ردن اش درد میکرد خسته و کلافه شده بود جین وارد اوتاق شد
و با دیدن هال اون دوختر زود به سمت اش رفت و کنار اش نشست با نگرانی گفت
جین : حالت خوبه جیمین باهات این کارو کرد
ات : به تو چه
ات با سختی میخواست زیپ نیم تنه اش رو ببنده
جین : چرا گذاشتی همچین کاری باهات بکنه
ات عصبی بهش نگاه کرد و گفت
ات : با تو چه فرقی داره تو هم همین کارو کردی
جین : باشه بزار کمکت کنم
ات : نمیخواد
جین به حرف تو گوش میکرد و زیپ لباس اش رو بست
ات بلند شد و کافیشن اش رو پوشاند و کیف اش رو برداشت و از اوتاق خارج شد سمت در حیاط پوشتی رفت با کلافگی و خستگی قدم برمیداشت که یونجون جلو اش ظاهر شد ات زود گ*ردن اش رو پوشاند
ات : باز چیه
یونجون : کجا هنوز زود نیست که میری
ات : نه دیر نیست اصلا به تو چه دست از سرم بردار
میخواست راه بره که یونجون مچ دست اش رو گرفت وهول اش داد سمت دیوار بینه دیوار و خود اش محاصره اش کرد بود
ات : ولم کن یونجون
یونجون : آما من که کاری نکردم
ات عصبی گفت
ات : ای بابا میخواهی چیکار کنی ها ولم کن دیکه احح
یونجون : امم از اون ل*بایه خوشگلت ب*وسی رو میدی
ات دست اش رو بلند کرد و سیلی محکمی بهش داد یونجون دست اش رو رویه
گونه اش گذاشت و دست هایش از رویه دیوار برداشت
ات : پسره ع*وضی یه بار دیگه اینجوری حرف بزنی به پدرم میگم تا دشمنی که ندارین رو درست کنم تازه تهیه اش رو هم نمیگم
ات راه اوفتاد به سمت حیاط پوشتی
》》》》》》》》》》》》》》》
جیمین خسته و کلافه خود اش رو رویه تخت انداخت دست اش رو رویه سر اش گذاشت نفرتی تو وجود اش بود
جیمین : حقته باید پیشتر درد میکشیدی
صدایه نگهبان اش رو شنید و کلافه جواب داد
... قربان زود میشه بیایین
جیمین : خیله خب
گوشی رو از گوش اش جدا کرد و کلافه سمت حمام رفت بعد از دوش گرفتن سمت کار اش رفت
》》》》》》》》》》》》
ات رویه تخت نشست و گفت
// حتما نگرانم شدن اما من که بهشون پیام دادم که زود تر میرم //
کلافه بلند شد و سمت کمد لباس
لباس خواب اش رو پوشید
رو با فکر به جیمین رویه تخت دراز کشید و با خودش گفت
// یعنی اگه جیمین منو ببخشه دیگه مانعی بینه ما نیست ؟ هر کاری میکنم تا منو دیکه مانعی بینه ما نیست یعنی میتونیم با هم باشیم اوف جیمین دیونم کردی //
زود رویه تخت نشست و با ذوق گفت
ات : اگه اسم من ات هست کاری میکنم تا جیمین با پایه خودش بیاد
پارت ۴۸
ات : اخخخ درد داره جیمین
جیمین ت*حریک تر شد و ب*دن اش نزدیک تر به ب*دن ات شد و دست اش رو برد زیره شانه های دوختره و زیپه نیم تنه اش رو باز کرد ات این بار ترسید و دست اش رو رویه س*ینه هایش گذاشت
ات : جیمین این اجازه رو بهت نمیدم
جیمین اصلا به حرف هایه اون دوختر گوش نکرد و زیپ نیم تنه اش رو باز کرد دست ات رو هول داد و نیم تنه اش رو به سمت پایین کشید که خت س*ینه هایش معلوم تر شد
ات : جیمین تو الان نمیفهمی چیکار میکنی بعدا پشی....
دیگه هیچی نگفت چون جیمین ل*ب هایش رو بالایه س*ینه اش گذاشت و گ*از اش گرفت
ات : جیمین درد میکنه خیلی درد میکنه ترو خدا دست بردار با این کارات هیچی عوض نمیشه
وقتی ات این حرف رو زد جیمین سر اش رو بالا برد و نگاهش به چشم هایه اون دوختر دوخت اشک اش از گوشه گونه اش سرازیر شد جیمین از رویه دوختره بلند شد و پیراهن اش رو پوشید کت اش رو برداشت و زود از اوتاق خارج شد
ات رویه مبل نشست و با دست اش نیم تنه رو گرفته بود تا نیافته گ*ردن و پایین گ*ردن اش درد میکرد خسته و کلافه شده بود جین وارد اوتاق شد
و با دیدن هال اون دوختر زود به سمت اش رفت و کنار اش نشست با نگرانی گفت
جین : حالت خوبه جیمین باهات این کارو کرد
ات : به تو چه
ات با سختی میخواست زیپ نیم تنه اش رو ببنده
جین : چرا گذاشتی همچین کاری باهات بکنه
ات عصبی بهش نگاه کرد و گفت
ات : با تو چه فرقی داره تو هم همین کارو کردی
جین : باشه بزار کمکت کنم
ات : نمیخواد
جین به حرف تو گوش میکرد و زیپ لباس اش رو بست
ات بلند شد و کافیشن اش رو پوشاند و کیف اش رو برداشت و از اوتاق خارج شد سمت در حیاط پوشتی رفت با کلافگی و خستگی قدم برمیداشت که یونجون جلو اش ظاهر شد ات زود گ*ردن اش رو پوشاند
ات : باز چیه
یونجون : کجا هنوز زود نیست که میری
ات : نه دیر نیست اصلا به تو چه دست از سرم بردار
میخواست راه بره که یونجون مچ دست اش رو گرفت وهول اش داد سمت دیوار بینه دیوار و خود اش محاصره اش کرد بود
ات : ولم کن یونجون
یونجون : آما من که کاری نکردم
ات عصبی گفت
ات : ای بابا میخواهی چیکار کنی ها ولم کن دیکه احح
یونجون : امم از اون ل*بایه خوشگلت ب*وسی رو میدی
ات دست اش رو بلند کرد و سیلی محکمی بهش داد یونجون دست اش رو رویه
گونه اش گذاشت و دست هایش از رویه دیوار برداشت
ات : پسره ع*وضی یه بار دیگه اینجوری حرف بزنی به پدرم میگم تا دشمنی که ندارین رو درست کنم تازه تهیه اش رو هم نمیگم
ات راه اوفتاد به سمت حیاط پوشتی
》》》》》》》》》》》》》》》
جیمین خسته و کلافه خود اش رو رویه تخت انداخت دست اش رو رویه سر اش گذاشت نفرتی تو وجود اش بود
جیمین : حقته باید پیشتر درد میکشیدی
صدایه نگهبان اش رو شنید و کلافه جواب داد
... قربان زود میشه بیایین
جیمین : خیله خب
گوشی رو از گوش اش جدا کرد و کلافه سمت حمام رفت بعد از دوش گرفتن سمت کار اش رفت
》》》》》》》》》》》》
ات رویه تخت نشست و گفت
// حتما نگرانم شدن اما من که بهشون پیام دادم که زود تر میرم //
کلافه بلند شد و سمت کمد لباس
لباس خواب اش رو پوشید
رو با فکر به جیمین رویه تخت دراز کشید و با خودش گفت
// یعنی اگه جیمین منو ببخشه دیگه مانعی بینه ما نیست ؟ هر کاری میکنم تا منو دیکه مانعی بینه ما نیست یعنی میتونیم با هم باشیم اوف جیمین دیونم کردی //
زود رویه تخت نشست و با ذوق گفت
ات : اگه اسم من ات هست کاری میکنم تا جیمین با پایه خودش بیاد
۱.۱k
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.