ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 6)
( جین هم با پدرش تو شرکت کار میکنن تو انگلیس)
...
یونگی: اوهوم
جونگ کوک: داداشششمممم
جین: کوکییی ( همو بغل کردن) تولدت مبارک کله خرم
جونگ کوک: مرسی... خوش اومدی کی اومدی تو دلم برات یه زره شده بود
جین: یه چند روزی میشه.... بیا پیشمون بشین
( جونگ کوک هم نشست رو صندلی)
جونگ کوک: سلام یونگی و ات
ات و یونگی: سلام ( خیلی سرد)
جونگ کوک: ( نیشخند)
جین: عجب بازو های و بدنی پدصگ ( خنده)
جونگ کوک: دیگه دیگه ( خنده)
...
جونگ کوک ویو
همه ی مهمونا اومده بودن که چشمم دنبال خانواده ی مین بود.... بعد اینکه پیداشون کردم دیدم نامجون هم پیششون نشسته تعجب کردم و رفتم اونجا
...
( یک نفر رفت پشت میکروفون)
آقای جئون: خیلی ممنونم ازتون بابت اینکه در جشن تولد 25 سالگی پسرم شرکت کردین
( همه دست زدن جز ات و یونگی)
اقای جئون: پسرم لطفا بیا و کیکت رو ببر
( جونگ کوک رفت سمت کیکش و یک آرزو کرد و شمع هارو فوت کرد و همه دوباره دست زدن جز ات و یونگی.... کیک هم برید.... رسید به وقت کادو ها)
جونگ کوک: از همگی خیلی ممنونم که تا اینجا تشریف اوردین
...
ات: یونگی میخوای ما دوتا بریم زود کادوشو بدیم و برگردیم خونه؟؟
یونگی: موافقم بریم...
( ات و یونگی بلند شدن و رفتن سمت جونگ کوک)
یونگی: تولدتون مبارک آقای جئون ( کادو رو داد)
ات: تولدتون مبارک رئیس ( کادو رو داد)
ات: با اجازتون ما مرخص میشیم از خدمتتون
( ات و یونگی رفتن حیاط که دیدن نامجون هم اومد دنبالشون)
جین: وایسید
ات: چی شده
جین: بزارین من برسونمتون
یونگی: نه زحمت میشه خودمون میریم
جین: این چه حرفیه بیاید سوار شید ببینم
( سوار ماشین نامجون شدن)
جین: به هوای یه پارتی کوچولو تو ماشین اومدم که برسونمتون( خنده)
ات: چه پارتی ای؟
( جین آهنگ گذاشت)
یونگی: اها از این لحاظ باشه ( خنده)
( اهنگ اوج گرفته بود و همشون میخوندن و جیغ میزدن و بالا پایین میپریدن که تا رسیدن به عمارت ات اینا..... از ماشین پیاده شدن)
ات: دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت ( خنده)
جین: خواهش میکنم شبتون بخیر ( از اونجا رفت و ات و یونگی هم رفتن تو عمارت و لباساشون عوض کردن و اومدم نشستن رو مبل)
ات: ( به یونگی نگاه کرد) توعم گشنته؟
یونگی: اره ( خنده)
ات: آها فهمیدم
( رفت کلی خوراکی اورد گذاشت رو میز جلو تلویزیون ....تلویزیون روشن کرد و سریال زیبای حقیقی گذاشت)
ات: بیا از قسمت 10 ببد نگاش نکردیم داداش
یونگی: اووو خوبه
( نشستن از ساعت 9 تا 2 شب 6 قسمت اخر دیدن و تلویزیون خاموش کردن)
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 6)
( جین هم با پدرش تو شرکت کار میکنن تو انگلیس)
...
یونگی: اوهوم
جونگ کوک: داداشششمممم
جین: کوکییی ( همو بغل کردن) تولدت مبارک کله خرم
جونگ کوک: مرسی... خوش اومدی کی اومدی تو دلم برات یه زره شده بود
جین: یه چند روزی میشه.... بیا پیشمون بشین
( جونگ کوک هم نشست رو صندلی)
جونگ کوک: سلام یونگی و ات
ات و یونگی: سلام ( خیلی سرد)
جونگ کوک: ( نیشخند)
جین: عجب بازو های و بدنی پدصگ ( خنده)
جونگ کوک: دیگه دیگه ( خنده)
...
جونگ کوک ویو
همه ی مهمونا اومده بودن که چشمم دنبال خانواده ی مین بود.... بعد اینکه پیداشون کردم دیدم نامجون هم پیششون نشسته تعجب کردم و رفتم اونجا
...
( یک نفر رفت پشت میکروفون)
آقای جئون: خیلی ممنونم ازتون بابت اینکه در جشن تولد 25 سالگی پسرم شرکت کردین
( همه دست زدن جز ات و یونگی)
اقای جئون: پسرم لطفا بیا و کیکت رو ببر
( جونگ کوک رفت سمت کیکش و یک آرزو کرد و شمع هارو فوت کرد و همه دوباره دست زدن جز ات و یونگی.... کیک هم برید.... رسید به وقت کادو ها)
جونگ کوک: از همگی خیلی ممنونم که تا اینجا تشریف اوردین
...
ات: یونگی میخوای ما دوتا بریم زود کادوشو بدیم و برگردیم خونه؟؟
یونگی: موافقم بریم...
( ات و یونگی بلند شدن و رفتن سمت جونگ کوک)
یونگی: تولدتون مبارک آقای جئون ( کادو رو داد)
ات: تولدتون مبارک رئیس ( کادو رو داد)
ات: با اجازتون ما مرخص میشیم از خدمتتون
( ات و یونگی رفتن حیاط که دیدن نامجون هم اومد دنبالشون)
جین: وایسید
ات: چی شده
جین: بزارین من برسونمتون
یونگی: نه زحمت میشه خودمون میریم
جین: این چه حرفیه بیاید سوار شید ببینم
( سوار ماشین نامجون شدن)
جین: به هوای یه پارتی کوچولو تو ماشین اومدم که برسونمتون( خنده)
ات: چه پارتی ای؟
( جین آهنگ گذاشت)
یونگی: اها از این لحاظ باشه ( خنده)
( اهنگ اوج گرفته بود و همشون میخوندن و جیغ میزدن و بالا پایین میپریدن که تا رسیدن به عمارت ات اینا..... از ماشین پیاده شدن)
ات: دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت ( خنده)
جین: خواهش میکنم شبتون بخیر ( از اونجا رفت و ات و یونگی هم رفتن تو عمارت و لباساشون عوض کردن و اومدم نشستن رو مبل)
ات: ( به یونگی نگاه کرد) توعم گشنته؟
یونگی: اره ( خنده)
ات: آها فهمیدم
( رفت کلی خوراکی اورد گذاشت رو میز جلو تلویزیون ....تلویزیون روشن کرد و سریال زیبای حقیقی گذاشت)
ات: بیا از قسمت 10 ببد نگاش نکردیم داداش
یونگی: اووو خوبه
( نشستن از ساعت 9 تا 2 شب 6 قسمت اخر دیدن و تلویزیون خاموش کردن)
ادامه اش تو کامنتا
۱۰.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.