فیک هرمِس " پارت 3 "
-چی ؟ مارلی مولن ؟ دختر بزرگترین تاجر فرانسه؟
مارلی پوزخندی روی لبهاش نقش بست .
مارلی : درسته !
* پارک یوری *
آخرین گلاس شامپاین رو سر کشید و با ریتم آهنگ بدنش رو حرکت داد .
لباس جذب و قرمزی که پوشیده بود و سبک رقصش کاملا یوری رو مثل یه دیوانه عاشق جلوه میداد .
سعی کرد برای چند دقیقه تمام افکار منفی رو از خودش دور کنه ..
دستی دور بازوی ظریفش حلقه شد و لب های داغ جونگکوک به لاله گوش یوری چَسبید .
جونگکوک با صدای بم زمزمه کرد : بازهم اومدی کلاب ؟
یوری : به تو مربوط نیست .
دوباره مشغول رقصیدن شد .. ایندفعه دستهای جونگکوک دور پاهای یوری حلقه شد و باعث شد یوری از سطح زمین فاصله بگیره .
دستش رو به کمر جونگکوک کوبید و جیغ زد : بزارم زمین ...
جونگکوک : صدای آهنگ خیلی بلنده نمیفهمم چی میگی .
به سمت آخرین اتاق حرکت کرد و وقتی وارد اتاق شد در چوبی رو بست و یوری رو روی تخت انداخت .
یوری آهی کشید و گفت : چته ؟ چرا انقدر عصبانی ؟
جونگکوک : چندبار گفتم حق نداری بیای کندی بار ؟
جونگکوک روی تخت نشست و منتظر جوابی از طرف یوری موند اما یوری لبهاش رو داخل دهنش جمع کرد و با چشمهای براقش به چشمهای جونگکوک خیره شد .
جونگکوک : آییش اینجوری نگاهم نکن .
یوری : جونگکوک باید حرف بزنیم .
جونگکوک : خب بگو .. مثل همیشه من تنها کسی هستم که به حرفهات گوش میدم !
یوری آهی کشید و با دستهاش یقه ی لباس نامرتب جونگکوک رو مرتب کرد .
مثل همیشه ریزبین و حساس بود .
یوری : هوسوک .. لعنتی جونگکوک باید باهاش چکار کنم ؟
جونگکوک : هوسوک .. اه بازم میخوای درمورد هوسوک حرف بزنی ؟
یوری : میدونم شما دو نفر توی دوران دبیرستان رابطه خوبی باهم نداشتید .. اما منم از بچهگی با هوسوک دوستم . نه میتونم با تو قطع رابطه کنم و نه هوسوک .. الان فقط .. به کمکت نیاز دارم کوک پس لطفا به حرفهام گوش کن .
جونگکوک بوسه ای روی پیشونی یوری گذاشت که باعث تعجب یوری شد .
جونگکوک : درسته .. نباید پای تورو به مسائل شخصی خودم و هوسوک باز کنم . پس میتونی بهم اعتماد کنی و حرفهات رو بهم بزنی .
یوری : یادته چندسال پیش به دلیل اینکه هردو به فرانسه علاقهمندیم به فرانسه اومدیم . و الان هوسوک هم اومده اینجا و ..
جونگکوک داد زد : اون عوضی الان توی فرانسه اس ؟
یوری : آروم باش جونگکوک آروم باش ... آره و الان بادیگارد شخصی دختر رئیسم شده . همیشه سعی میکنم هوسوک رو توی نزدیک ترین نقطه نسبت به خودم نگه دارم و میدونی چرا ؟
جونگکوک با کنجکاوی پرسید : چون خیلی بهش وابسته شدی ؟
یوری : نه .. چون عاشقشم و اون حتی نگاهم نمیکنه !
جونگکوک با ناباوری به یوری خیره شد .
جونگکوک : د..دوباره .. تکرار کن !
یوری : من از هوسوک خوشم میاد .
بغض جونگکوک درحال ترکیدن بود و سعی در مخفی کردنش داشت ..
جونگکوک : اما شما .. باهم .. دوستید.. شما .. مثل خواهر برادر های.. همید و ..
یوری : شاید من برای اون یه دوست باشم .. اما من هیچوقت به چشم یه دوست به هوسوک نگاه نمیکنم .
تحمل کردن این جَو برای جونگکوک بیش از حد غیرممکن بود .
رو به یوری گفت : میرم یه شیشه شامپاین بیارم همینجا بمون ..
و بدون اینکه منتظر شنیدن جوابی از طرف یوری باشه از اتاق خارج شد .
بالاخره بغضش شکست و قطره اشکی از چشمهاش چکید .
با آستین لباسش اشکهاش رو پاک کرد .
جونگکوک : جانگ هوسوک .. بازی بدی رو شروع کردی !
مارلی پوزخندی روی لبهاش نقش بست .
مارلی : درسته !
* پارک یوری *
آخرین گلاس شامپاین رو سر کشید و با ریتم آهنگ بدنش رو حرکت داد .
لباس جذب و قرمزی که پوشیده بود و سبک رقصش کاملا یوری رو مثل یه دیوانه عاشق جلوه میداد .
سعی کرد برای چند دقیقه تمام افکار منفی رو از خودش دور کنه ..
دستی دور بازوی ظریفش حلقه شد و لب های داغ جونگکوک به لاله گوش یوری چَسبید .
جونگکوک با صدای بم زمزمه کرد : بازهم اومدی کلاب ؟
یوری : به تو مربوط نیست .
دوباره مشغول رقصیدن شد .. ایندفعه دستهای جونگکوک دور پاهای یوری حلقه شد و باعث شد یوری از سطح زمین فاصله بگیره .
دستش رو به کمر جونگکوک کوبید و جیغ زد : بزارم زمین ...
جونگکوک : صدای آهنگ خیلی بلنده نمیفهمم چی میگی .
به سمت آخرین اتاق حرکت کرد و وقتی وارد اتاق شد در چوبی رو بست و یوری رو روی تخت انداخت .
یوری آهی کشید و گفت : چته ؟ چرا انقدر عصبانی ؟
جونگکوک : چندبار گفتم حق نداری بیای کندی بار ؟
جونگکوک روی تخت نشست و منتظر جوابی از طرف یوری موند اما یوری لبهاش رو داخل دهنش جمع کرد و با چشمهای براقش به چشمهای جونگکوک خیره شد .
جونگکوک : آییش اینجوری نگاهم نکن .
یوری : جونگکوک باید حرف بزنیم .
جونگکوک : خب بگو .. مثل همیشه من تنها کسی هستم که به حرفهات گوش میدم !
یوری آهی کشید و با دستهاش یقه ی لباس نامرتب جونگکوک رو مرتب کرد .
مثل همیشه ریزبین و حساس بود .
یوری : هوسوک .. لعنتی جونگکوک باید باهاش چکار کنم ؟
جونگکوک : هوسوک .. اه بازم میخوای درمورد هوسوک حرف بزنی ؟
یوری : میدونم شما دو نفر توی دوران دبیرستان رابطه خوبی باهم نداشتید .. اما منم از بچهگی با هوسوک دوستم . نه میتونم با تو قطع رابطه کنم و نه هوسوک .. الان فقط .. به کمکت نیاز دارم کوک پس لطفا به حرفهام گوش کن .
جونگکوک بوسه ای روی پیشونی یوری گذاشت که باعث تعجب یوری شد .
جونگکوک : درسته .. نباید پای تورو به مسائل شخصی خودم و هوسوک باز کنم . پس میتونی بهم اعتماد کنی و حرفهات رو بهم بزنی .
یوری : یادته چندسال پیش به دلیل اینکه هردو به فرانسه علاقهمندیم به فرانسه اومدیم . و الان هوسوک هم اومده اینجا و ..
جونگکوک داد زد : اون عوضی الان توی فرانسه اس ؟
یوری : آروم باش جونگکوک آروم باش ... آره و الان بادیگارد شخصی دختر رئیسم شده . همیشه سعی میکنم هوسوک رو توی نزدیک ترین نقطه نسبت به خودم نگه دارم و میدونی چرا ؟
جونگکوک با کنجکاوی پرسید : چون خیلی بهش وابسته شدی ؟
یوری : نه .. چون عاشقشم و اون حتی نگاهم نمیکنه !
جونگکوک با ناباوری به یوری خیره شد .
جونگکوک : د..دوباره .. تکرار کن !
یوری : من از هوسوک خوشم میاد .
بغض جونگکوک درحال ترکیدن بود و سعی در مخفی کردنش داشت ..
جونگکوک : اما شما .. باهم .. دوستید.. شما .. مثل خواهر برادر های.. همید و ..
یوری : شاید من برای اون یه دوست باشم .. اما من هیچوقت به چشم یه دوست به هوسوک نگاه نمیکنم .
تحمل کردن این جَو برای جونگکوک بیش از حد غیرممکن بود .
رو به یوری گفت : میرم یه شیشه شامپاین بیارم همینجا بمون ..
و بدون اینکه منتظر شنیدن جوابی از طرف یوری باشه از اتاق خارج شد .
بالاخره بغضش شکست و قطره اشکی از چشمهاش چکید .
با آستین لباسش اشکهاش رو پاک کرد .
جونگکوک : جانگ هوسوک .. بازی بدی رو شروع کردی !
۶۹.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۰