فن فیک out of breath " پارت ۲۲ "
لباساش و پوشید و بعد دوتایی روبروی خانم کیم نشستیم
خوشحال بودم از اینکه کبودی گردنم یادش رفته
تهیونگ و مادرش چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودن
خانم کیم: سورا؟
سرم و بالا گرفتم و نگاهش کردم: بله اوما؟
خانم کیم: بگو ببینم پسرم خشنه؟
تهیونگ: اوما منظورت چیه؟
+اح..تهیونگ؟ نه..از چه لحاظ؟
خانم کیم:دیشب بهت سخت گرفت؟ میترسم مثل پدرش باشه تو تخت جفتک بندازه
-اوماااا
+بهتره برم قهوه بیارم
خانم کیم: نه نیاز نیست قهوه بیاری ، تهیونگ..
تهیونگ: بـ...بله؟
خانم کیم: بلند شو برو کمپانی پیش پدرت ، نوه های من نیازی به پدر بی عرضه ندارن!
تهیونگ خندید و رو به مادرش گفت: نمیتونی محدودم کنی برای امشب هم برنامه دارم
خانم کیم: اه پسره ی پرو.
تهیونگ لبخند شیطونی زد و بدون توجه به مادرش من و بوسید و از خونه خارج شد
از این حجم پرروییش شوکه بودم
چند دقیقه گذشت و نه من حرفی میزدم نه مادر تهیونگ
سورا: خانم کیم شما عصبانی اید؟
خانم کیم: اوما صدام کن ، نه .. بهش گفته بودم که زیاده روی نکنه و تا وقتی رسما برای اون نشدی بهت دست نزنه
+اما منم راضی بودم ، میشه باهاش برخورد نکنید؟
±اگر تو راضی بودی مشکلی نیست ، پاشو آماده شو شب میخوایم باهمدیگه بریم بیرون
+بیرون؟
±اجازه ندارم با دخترم برم بیرون؟
+آها بله الان حاضر میشم
---
آخرین گیره رو توی موهام فیکس کردم ، گاهی اوقات خودمم فراموش میکنم که میتونم چقدر زیبا باشم . با آرایش هلویی ای که داشتم یه لباس اکلیلی سفید پوشیده بودم که تا بالای زانوهام بود و با بوت های زارا تا زیر زانوم عالی میشدن
خانم کیم: زود باش دیگه دختر وقت نداریما
+باشه تموم شد
به سمتم اومد و دستش و گذاشت زیر چونَم که باعث شد به صورتش نگاه کنم
خانم کیم: اوو ببین تهیونگ چی پیدا کرده . باعث میشی آدم به گرایشش شک کنه حتی منم که یه زن هستم ازت خوشم میاد
باعث میشد با حرفهاش خجالت زده بشم ، ولی به نظرم فراموش کرده زیبایی من کنار جذابیت و خوشگلی پسرش هیچی نیست
دستم و گرفت و دوتایی از خونه خارج شدیم
---
خانم کیم دستم رو میکشید و من رو به سمت صندلی ای که روبروی آکواریم لاکچری کافه بود میبرد
صندلی رو عقب کشید و من و نشوند روش و خودشم کنارم نشست
آقای کیم دستش رو زیر چونش گذاشته بود و روبروی ما نشسته بود
+سلام ، آقای..
آقای کیم: میشه پدر صدام کنی؟
لبخندی زدم و سرم رو پایین انداختم: بله ، حتما
خانم کیم: ببین دخترم چقدر خوشگله ، از اول هم میدونستم تهیونگ هیچوقت انتخابش اشتباه نیست
آقای کیم: مهم شخصیته هیونا ، تو اینطوری فکر نمیکنی؟
با صدای بَمی که به گوشم خورد فهمیدم تهیونگ اومده . کنار پدرش روبروی من نشست و رو بهم گفت: اووو همسر آینده ی من خیلی خوشگل شده!
زیر لبی غریدم: تههه بسه...
اومانا: خجالت نکش ، تو ام الان عضوی از خانواده مایی
*نیم ساعت بعد*
لیوان الکل رو گوشه ی لبم گذاشتم و یه قلوپ ازش خوردم ، رد کردن لیوان الکل نادرست بود و زیاد خوردنشم اشتباه .
اقای کیم: خب ، راستش پسرم میخواست چیزی بهت بگه.
نگاهم رو به صورت نگران تهیونگ دوختم
سورا: چه چیزی؟
خانم کیم: زود باش دیگه ، اگر راحت نیستی ما میریم!
تهیونگ: نه نه.. خب..
با پیامی که به گوشیم اومد برای چند ثانیه نگاهم رو از تهیونگ گرفتم ، تو اپ چینگوچت یه پیام از طرف جونگکوک بهم اومده بود ، حتما کار مهمی داره چون چندوقتی هست که باهم حرف نزدیم . دستم و روی پیام کشیدم و عکس ها دونه دونه باز شدن
+اه این چیزا به من چه ربطی داره.
دوباره به تهیونگ نگاه کردم
تهیونگ: خب چطوری بگم؟ .. یکم سخته ..
دوباره به صفحه گوشی خیره شدم .با کمی زوم که رو عکس کردم فهمیدم دختر پسری که مشغول بوسیدن همدیگه بودن ، یکی از اونا تهیونگ بود و دختری که نمیشناختمش ، عکس قدیمی نبود . این لباس رو چند وقت پیش باهم خریدیم
تهیونگ سرفه ای کرد و گفت: میشه برای من بشی ؟ اممم دقیق تر بگم ، دارم ازت خواستگاری میکنم
چند ثانیه به صفحه گوشی نگاه کردم و بعد ناخواسته قطره اشکی روی پاهام چکید ، سرم و بالا گرفتم و با لبخند زورکی گفتم: خواستگاری؟
آقای کیم: دخترم.. خوبی؟
هیونا خواست چیزی بگه که گفتم: لطفا ساکت شید.
تهیونگ:سورا .. تو...
خواست به سمتم بیاد
با صدای گرفته گفتم: تکون نخور
هیونا دستم و گرفت: بگو چیشده
دستم و کشیدم و گریه هام شدت گرفت
گوشی رو روی میز کوبیدم ، خانم کیم با دقت عکس هارو بالا پایین کرد و بعد رو به چهره متعجب تهیونگ و پدرش گفت : تهیونگ تو چیکار کردی؟
پالتوم رو روی شونم کشیدم و بعد از پاک کردن اشکام از کافه خارج شدم
میخواستم از جاده رد بشم و برم جایی که نمیدونم کجاست ، فقط باید از اینجا دور میشدم تا یکم آرومتر بشم .
دستم کشیده شد و ..
--
خوشحال بودم از اینکه کبودی گردنم یادش رفته
تهیونگ و مادرش چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودن
خانم کیم: سورا؟
سرم و بالا گرفتم و نگاهش کردم: بله اوما؟
خانم کیم: بگو ببینم پسرم خشنه؟
تهیونگ: اوما منظورت چیه؟
+اح..تهیونگ؟ نه..از چه لحاظ؟
خانم کیم:دیشب بهت سخت گرفت؟ میترسم مثل پدرش باشه تو تخت جفتک بندازه
-اوماااا
+بهتره برم قهوه بیارم
خانم کیم: نه نیاز نیست قهوه بیاری ، تهیونگ..
تهیونگ: بـ...بله؟
خانم کیم: بلند شو برو کمپانی پیش پدرت ، نوه های من نیازی به پدر بی عرضه ندارن!
تهیونگ خندید و رو به مادرش گفت: نمیتونی محدودم کنی برای امشب هم برنامه دارم
خانم کیم: اه پسره ی پرو.
تهیونگ لبخند شیطونی زد و بدون توجه به مادرش من و بوسید و از خونه خارج شد
از این حجم پرروییش شوکه بودم
چند دقیقه گذشت و نه من حرفی میزدم نه مادر تهیونگ
سورا: خانم کیم شما عصبانی اید؟
خانم کیم: اوما صدام کن ، نه .. بهش گفته بودم که زیاده روی نکنه و تا وقتی رسما برای اون نشدی بهت دست نزنه
+اما منم راضی بودم ، میشه باهاش برخورد نکنید؟
±اگر تو راضی بودی مشکلی نیست ، پاشو آماده شو شب میخوایم باهمدیگه بریم بیرون
+بیرون؟
±اجازه ندارم با دخترم برم بیرون؟
+آها بله الان حاضر میشم
---
آخرین گیره رو توی موهام فیکس کردم ، گاهی اوقات خودمم فراموش میکنم که میتونم چقدر زیبا باشم . با آرایش هلویی ای که داشتم یه لباس اکلیلی سفید پوشیده بودم که تا بالای زانوهام بود و با بوت های زارا تا زیر زانوم عالی میشدن
خانم کیم: زود باش دیگه دختر وقت نداریما
+باشه تموم شد
به سمتم اومد و دستش و گذاشت زیر چونَم که باعث شد به صورتش نگاه کنم
خانم کیم: اوو ببین تهیونگ چی پیدا کرده . باعث میشی آدم به گرایشش شک کنه حتی منم که یه زن هستم ازت خوشم میاد
باعث میشد با حرفهاش خجالت زده بشم ، ولی به نظرم فراموش کرده زیبایی من کنار جذابیت و خوشگلی پسرش هیچی نیست
دستم و گرفت و دوتایی از خونه خارج شدیم
---
خانم کیم دستم رو میکشید و من رو به سمت صندلی ای که روبروی آکواریم لاکچری کافه بود میبرد
صندلی رو عقب کشید و من و نشوند روش و خودشم کنارم نشست
آقای کیم دستش رو زیر چونش گذاشته بود و روبروی ما نشسته بود
+سلام ، آقای..
آقای کیم: میشه پدر صدام کنی؟
لبخندی زدم و سرم رو پایین انداختم: بله ، حتما
خانم کیم: ببین دخترم چقدر خوشگله ، از اول هم میدونستم تهیونگ هیچوقت انتخابش اشتباه نیست
آقای کیم: مهم شخصیته هیونا ، تو اینطوری فکر نمیکنی؟
با صدای بَمی که به گوشم خورد فهمیدم تهیونگ اومده . کنار پدرش روبروی من نشست و رو بهم گفت: اووو همسر آینده ی من خیلی خوشگل شده!
زیر لبی غریدم: تههه بسه...
اومانا: خجالت نکش ، تو ام الان عضوی از خانواده مایی
*نیم ساعت بعد*
لیوان الکل رو گوشه ی لبم گذاشتم و یه قلوپ ازش خوردم ، رد کردن لیوان الکل نادرست بود و زیاد خوردنشم اشتباه .
اقای کیم: خب ، راستش پسرم میخواست چیزی بهت بگه.
نگاهم رو به صورت نگران تهیونگ دوختم
سورا: چه چیزی؟
خانم کیم: زود باش دیگه ، اگر راحت نیستی ما میریم!
تهیونگ: نه نه.. خب..
با پیامی که به گوشیم اومد برای چند ثانیه نگاهم رو از تهیونگ گرفتم ، تو اپ چینگوچت یه پیام از طرف جونگکوک بهم اومده بود ، حتما کار مهمی داره چون چندوقتی هست که باهم حرف نزدیم . دستم و روی پیام کشیدم و عکس ها دونه دونه باز شدن
+اه این چیزا به من چه ربطی داره.
دوباره به تهیونگ نگاه کردم
تهیونگ: خب چطوری بگم؟ .. یکم سخته ..
دوباره به صفحه گوشی خیره شدم .با کمی زوم که رو عکس کردم فهمیدم دختر پسری که مشغول بوسیدن همدیگه بودن ، یکی از اونا تهیونگ بود و دختری که نمیشناختمش ، عکس قدیمی نبود . این لباس رو چند وقت پیش باهم خریدیم
تهیونگ سرفه ای کرد و گفت: میشه برای من بشی ؟ اممم دقیق تر بگم ، دارم ازت خواستگاری میکنم
چند ثانیه به صفحه گوشی نگاه کردم و بعد ناخواسته قطره اشکی روی پاهام چکید ، سرم و بالا گرفتم و با لبخند زورکی گفتم: خواستگاری؟
آقای کیم: دخترم.. خوبی؟
هیونا خواست چیزی بگه که گفتم: لطفا ساکت شید.
تهیونگ:سورا .. تو...
خواست به سمتم بیاد
با صدای گرفته گفتم: تکون نخور
هیونا دستم و گرفت: بگو چیشده
دستم و کشیدم و گریه هام شدت گرفت
گوشی رو روی میز کوبیدم ، خانم کیم با دقت عکس هارو بالا پایین کرد و بعد رو به چهره متعجب تهیونگ و پدرش گفت : تهیونگ تو چیکار کردی؟
پالتوم رو روی شونم کشیدم و بعد از پاک کردن اشکام از کافه خارج شدم
میخواستم از جاده رد بشم و برم جایی که نمیدونم کجاست ، فقط باید از اینجا دور میشدم تا یکم آرومتر بشم .
دستم کشیده شد و ..
--
۵۳.۹k
۲۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.