(پژمرده)P.40 پارت اخر فصل 1
ا/ت*ویو
کتم رو برداشتم رفتم سوار ماشینم بشم.
مامانم و هان سانگ اومدن دنبالم.
و من رو گرفتن
ا/ت:ولم کنید
کانگ*ویو
داشتم با مین سو حرف میزدم یهو صدای جیغ از پایین اومد.
به مین سو گفتم کار دارم.
رفتم پایین،هان سانگ و مانانم ا/ت و دارن میگیرن.
تعجب کردم.
کانگ:ولش کنید
وقتی رفتم جلو تر گفتم
کانگ:چخبره
یجی:میخواد بره پیش جانکوک.
وقتی مامانم داشت میگفت ا/ت سوار ماشین شد و رفت
کانگ:چرا
هان سانگ:چون اون تو بیمارستانه بخاطر یه حادثه ی اتیش سوزی
کانگ:خب بذارید بره،عیب نداره به مرور زمان فراموشش میکنه و ما باهاش کمک می کنیم،چرا بدتر روش فشار میارید
یجی:خب من گفتم حتما اشتباه داره میکنه
ا/ت*ویو
با سرعت خیلی زیاد رفتم بیمارستان خودمون هان سانگ گفت بردمش بیمارستان خودمون.
(۵ دقیقه بعد)
رسیدم بیمارستان اسم جانکوک رو بهشون گفتم بهم ادرس اتاقش و دادن.
رفتم داخل اتاقش.
باباش سوکجون بود.
سوکجون:سلام ا/ت
ا/ت:سلام
سوکجون:من میرم بیرون تو پیش جانکوک بمون.
رفت بیرون جانکوک هنوز بهوش نیومده.
رفتم دستاش رو گرفتم
نویسنده*ویو
جانکوک بهوش اومد
ا/ت:عشقم بهوش اومدی
کوک*ویو
کوک:اینجا چخبره چرا اینجام
ا/ت:تویه حادثه ای بودی
ا/ت دستام رو گرفته بود.
دستام رو از دستاش کشیدم بیرون
کوک:به من دست نزن
ا/ت*ویو
ا/ت:چرا جانکوک
کوک:من عشقت نیستم
ا/ت:بابت هرکاری که باهات کردم من و ببخش جانکوک
کتم رو برداشتم رفتم سوار ماشینم بشم.
مامانم و هان سانگ اومدن دنبالم.
و من رو گرفتن
ا/ت:ولم کنید
کانگ*ویو
داشتم با مین سو حرف میزدم یهو صدای جیغ از پایین اومد.
به مین سو گفتم کار دارم.
رفتم پایین،هان سانگ و مانانم ا/ت و دارن میگیرن.
تعجب کردم.
کانگ:ولش کنید
وقتی رفتم جلو تر گفتم
کانگ:چخبره
یجی:میخواد بره پیش جانکوک.
وقتی مامانم داشت میگفت ا/ت سوار ماشین شد و رفت
کانگ:چرا
هان سانگ:چون اون تو بیمارستانه بخاطر یه حادثه ی اتیش سوزی
کانگ:خب بذارید بره،عیب نداره به مرور زمان فراموشش میکنه و ما باهاش کمک می کنیم،چرا بدتر روش فشار میارید
یجی:خب من گفتم حتما اشتباه داره میکنه
ا/ت*ویو
با سرعت خیلی زیاد رفتم بیمارستان خودمون هان سانگ گفت بردمش بیمارستان خودمون.
(۵ دقیقه بعد)
رسیدم بیمارستان اسم جانکوک رو بهشون گفتم بهم ادرس اتاقش و دادن.
رفتم داخل اتاقش.
باباش سوکجون بود.
سوکجون:سلام ا/ت
ا/ت:سلام
سوکجون:من میرم بیرون تو پیش جانکوک بمون.
رفت بیرون جانکوک هنوز بهوش نیومده.
رفتم دستاش رو گرفتم
نویسنده*ویو
جانکوک بهوش اومد
ا/ت:عشقم بهوش اومدی
کوک*ویو
کوک:اینجا چخبره چرا اینجام
ا/ت:تویه حادثه ای بودی
ا/ت دستام رو گرفته بود.
دستام رو از دستاش کشیدم بیرون
کوک:به من دست نزن
ا/ت*ویو
ا/ت:چرا جانکوک
کوک:من عشقت نیستم
ا/ت:بابت هرکاری که باهات کردم من و ببخش جانکوک
۱۳.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.