چرا منو عاشق خودت کردی .. پارت : ۵
دیگه برام فرقی نداشت، روز ها ، ماه ها ، میگذشت بچه ها بزرگ میشدن
من همیشه سعی کردم زندگی خوبی رو براشون فراهم کنم ولی مگه کم بود پدر چیز کمی هست؟
حالا سائوری و ساتوشی ۱۵ سال دارن و هر روز نظریه هاشون و سوالاتشون درباره پدرشون بیشتر میشه .
من دیگه نمیتونم دوری ساتورو رو تحمل کنم دیگه خسته شدم .
بچه ها نمیدونم من سل گرفتم ، تا ۱ ماه دیگه بیشتر زنده نیستم شاید کمتر ، باید واقعیت رو بهشون بگم .. باید بدونن پدرشون کیه ..
۱ ماه بعد ~~~
ساتوشی: یعنی چی ؟؟؟ * فریاد *
سائوری روی صندلی نشست و گریه کرد
دکتر : متاسفم ولی ایشون سل داشتن ، دیگه کاری از دست ما بر نمیاد ، میخوای حرف های آخرشون رو بزنن
سائوری و ساتوشی با چشم هایی پر از اشک رفتن داخل اتاق، هیکاری اروم زمزمه کرد : بچه.. ها.... پ..پدر..تون ... ت..تو .. جو.ج..جوجوتسو.. ه..هست ... اسمش ..___
ساتوشی: نهههه مامان ! مامان ! بیدار شو !!! بیدار شووو
سائوری افتاد روی زانو هاش و گریه کرد و بلند گفت: نهههههههه مامانننن!! بیدار شوووو!!
۲ ماه گذشت ، سائوری و ساتوشی فقط همو داشتن ، درباره جوجوتسو تحقیق کردن و امروز میخواستن به جوجوتسو برن و اونجا خودشون رو ثبت نام کنند ، حالا میدونستن پدرشون زندست و تو جوجوتسو هست .
سائوری پوزخندی زد و گفت: یادت باشه ما فقط برای یک هدف میریم اونجا ، پیدا کردن پدرمون و کشتنش
ساتوشی سری تکون داد و گفت: درسته .. من اگه پیداش کنم زندش نمیزارم !
من همیشه سعی کردم زندگی خوبی رو براشون فراهم کنم ولی مگه کم بود پدر چیز کمی هست؟
حالا سائوری و ساتوشی ۱۵ سال دارن و هر روز نظریه هاشون و سوالاتشون درباره پدرشون بیشتر میشه .
من دیگه نمیتونم دوری ساتورو رو تحمل کنم دیگه خسته شدم .
بچه ها نمیدونم من سل گرفتم ، تا ۱ ماه دیگه بیشتر زنده نیستم شاید کمتر ، باید واقعیت رو بهشون بگم .. باید بدونن پدرشون کیه ..
۱ ماه بعد ~~~
ساتوشی: یعنی چی ؟؟؟ * فریاد *
سائوری روی صندلی نشست و گریه کرد
دکتر : متاسفم ولی ایشون سل داشتن ، دیگه کاری از دست ما بر نمیاد ، میخوای حرف های آخرشون رو بزنن
سائوری و ساتوشی با چشم هایی پر از اشک رفتن داخل اتاق، هیکاری اروم زمزمه کرد : بچه.. ها.... پ..پدر..تون ... ت..تو .. جو.ج..جوجوتسو.. ه..هست ... اسمش ..___
ساتوشی: نهههه مامان ! مامان ! بیدار شو !!! بیدار شووو
سائوری افتاد روی زانو هاش و گریه کرد و بلند گفت: نهههههههه مامانننن!! بیدار شوووو!!
۲ ماه گذشت ، سائوری و ساتوشی فقط همو داشتن ، درباره جوجوتسو تحقیق کردن و امروز میخواستن به جوجوتسو برن و اونجا خودشون رو ثبت نام کنند ، حالا میدونستن پدرشون زندست و تو جوجوتسو هست .
سائوری پوزخندی زد و گفت: یادت باشه ما فقط برای یک هدف میریم اونجا ، پیدا کردن پدرمون و کشتنش
ساتوشی سری تکون داد و گفت: درسته .. من اگه پیداش کنم زندش نمیزارم !
۴.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.