مافیای من p10
کوک:هنوز خودت موندی بیب!
ات:چی میگی بیا برو ببینم
jk
با دستم هولش دادم که افتاد توی وان ولی... اون...اون داشت میخندید، انتظار داشتم بزنه جرم بده
ات:چرا انقدر بچه ای*خنده*
کوک:ت..تو؟
ات:من چی وای خدا دلم پوکید*قهقه*
کوک:تو داری میخندی ات؟
ات:اهم...نه دارم گریه میکنم این چه سوالیه *خنده*
jk
خب از وقتی اومده بود پیشم هیچ وقت نخندیده بود، هیچوقت! و الان که داره میخنده با خندش خوشحال شدم منم زدم زیر خنده
ات:خب دیکه بسه بزار حولتو بدم بپوش بیا بیرون
کوک:باشه
jk
حولمو تنم کردم و اومدم بیرون ات توی اتاق نبود احیانا رفته لباس بپوشه روی تخت نشستم و صبر کردم تا بیاد
ات:چرا هنوز لباس نپوشیدی؟
کوک:یادت رفته دستم شکسته؟:/
ات:بگم آره باورت میشه؟:/
کوک:نه🤣
ات:خب چی میخوای ؟
کوک:نمیدونم یه چیزی بده دیگه
ات:کوک گوشیت داره زنگ میخوره
کوک:اوه میشه بری بیاری؟
ات:بیا تهیونگه
کوک:بله ؟*سرددددد*
ته: محموله رو میارن بار برات آدرس میفرستم بیا
کوک:باشه بای... ات کت و شلوارم رو بیار باید برم بار
ات:برای چی؟
کوک:محموله ها رو بار میارن
ات:تو با این وضعت نمیتونی بری
کوک:تو هم نمیتونی جای من بری کت و شلوارمو بده
ات:باش
a,t
کت و شلوار کوک(گذاشتم ) برداشتم و لباسش رو تنش کردم رسیدم به حوله صلواتی بلند توی دلم فرستادم چشمامو بستم و حوله رو باز کردم و از پاهاش افتاد پایین باکسرشو پوشوندم ولی دنبال شلوار میگشتم هر جا دست گذاشتم نبود
(ات لباس های پایین تنه ی کوک رو روی زمین کنار پای کوک گذاشت)
jk
قیافش وقتی میاد نزدیکم خیلی خنده داره حولم رو در آورد و باکسرم رو تنم کرد میخواستم چشماشو باز کنه یکم سر به سرش بزارم پس خم شدم و شلوار رو برداشتم مثل کسایی که عینکش رو گم کرده روی زمین دست میکشید آروم خندیدم
ات:جونگکوک شلوار کجاست؟
کوک:کنارته وا(دروغگو😐)
ات:ولی چیزی حس نمیکنم
کوک:چشماتو باز کن میبینی
ات:خو بده دستم
ات:چی میگی بیا برو ببینم
jk
با دستم هولش دادم که افتاد توی وان ولی... اون...اون داشت میخندید، انتظار داشتم بزنه جرم بده
ات:چرا انقدر بچه ای*خنده*
کوک:ت..تو؟
ات:من چی وای خدا دلم پوکید*قهقه*
کوک:تو داری میخندی ات؟
ات:اهم...نه دارم گریه میکنم این چه سوالیه *خنده*
jk
خب از وقتی اومده بود پیشم هیچ وقت نخندیده بود، هیچوقت! و الان که داره میخنده با خندش خوشحال شدم منم زدم زیر خنده
ات:خب دیکه بسه بزار حولتو بدم بپوش بیا بیرون
کوک:باشه
jk
حولمو تنم کردم و اومدم بیرون ات توی اتاق نبود احیانا رفته لباس بپوشه روی تخت نشستم و صبر کردم تا بیاد
ات:چرا هنوز لباس نپوشیدی؟
کوک:یادت رفته دستم شکسته؟:/
ات:بگم آره باورت میشه؟:/
کوک:نه🤣
ات:خب چی میخوای ؟
کوک:نمیدونم یه چیزی بده دیگه
ات:کوک گوشیت داره زنگ میخوره
کوک:اوه میشه بری بیاری؟
ات:بیا تهیونگه
کوک:بله ؟*سرددددد*
ته: محموله رو میارن بار برات آدرس میفرستم بیا
کوک:باشه بای... ات کت و شلوارم رو بیار باید برم بار
ات:برای چی؟
کوک:محموله ها رو بار میارن
ات:تو با این وضعت نمیتونی بری
کوک:تو هم نمیتونی جای من بری کت و شلوارمو بده
ات:باش
a,t
کت و شلوار کوک(گذاشتم ) برداشتم و لباسش رو تنش کردم رسیدم به حوله صلواتی بلند توی دلم فرستادم چشمامو بستم و حوله رو باز کردم و از پاهاش افتاد پایین باکسرشو پوشوندم ولی دنبال شلوار میگشتم هر جا دست گذاشتم نبود
(ات لباس های پایین تنه ی کوک رو روی زمین کنار پای کوک گذاشت)
jk
قیافش وقتی میاد نزدیکم خیلی خنده داره حولم رو در آورد و باکسرم رو تنم کرد میخواستم چشماشو باز کنه یکم سر به سرش بزارم پس خم شدم و شلوار رو برداشتم مثل کسایی که عینکش رو گم کرده روی زمین دست میکشید آروم خندیدم
ات:جونگکوک شلوار کجاست؟
کوک:کنارته وا(دروغگو😐)
ات:ولی چیزی حس نمیکنم
کوک:چشماتو باز کن میبینی
ات:خو بده دستم
۳۸.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.