فراموشت نمیکنم!2 p.6
☆فصل۲ پارت ۶☆
***بچه ها لباس ا.ت برای سالگرد.. خیلی برای این پارت ذوق داشتم نمدونم چیرا
م.ت: ا.ت جونم... حاضری با ینفر که دوس داره با تو خوشبخت بشه... زیر یه سقف زندگی کنی؟
لبخند کوک پاک شد... قشنگ معلوم بود نمیخواد خواهرش ازدواج کنه خودمو بزور نگه داشتم😄ا.ت هم بزور لبخندشو نگه داشت از خجالت سرشو پایین انداخت و بعد سرشو بلند کرد که هممون بهش نگاه کردیم...
+بستگی داره چجور ادمی باشه
کوک داشت حرص میخورد و منم از خنده داشتم منفجر میشدم🤣
م.ت: خب راستش ایشون خودش به شخصه از من خواستن این موضوع رو فقط به خودت بگم ولی خب لازم دونستم همتون بدونید...
=میشه بدونم اون شخص کی هستن؟
م.ت: لطفا اجازه بدید نگم...
×مادر... دا
ب.ت: دخترممم
×بله بله^بزور خودشو از خنده نگه داشته بود^
کوک انگار فهمید میدونم منو به اشپزخونه کشوند گفت کیه؟
×یه بنده خدا😂
=میونگ عزیزم بگو
×تو خواهرتو بیشتر از منو خودت دوست داری خداییش اگه بگم خواهرتو بهش نمیدی که
=من به بهترین پسر شهرم خواهرمو نمیدم
×حتی اگه داداشم باشه؟
=بلییی؟؟؟؟؟؟ داداشتهههههههه؟؟؟^اروم ولی با حرص^
×هیشششششش یواشششش
کوک با حرص رفت بیرون یه نگاه به مامان انداخت بعدشم نشست منم نشستم پیش مامانمو بابام که یهو جیمین از سر فضولی گفت...
&ببخشید فضولیه ها ولی داماد قرار نیست تشریف بیارن؟
/ا.ت که جواب مثبت نداده میگی دوماددد!
*بچه ها جیمین و جین باهم تو این دوسال جیک تو جیک شدن🙃
ب.ت: خب راستش جرات اینکه اینجا باشه رو نداشته
کوک: بهش نمیخوره خجالتی باشه ها
ب.ا: جونگ کوک
=خب پدر راست میگم
م.ا: عروس گلم نباید به ایشون تا روز عروسی ا.ت هرکسی که میخواد باشه بفهمونیم دوماد کی هستن
×😂😂😂😂😂😂چشممممممم
+ولی باید بدونم که شخصیه
ب.ت: دیگه زیاد کشش ندیم پسر خودمونه
+/&÷٪وات؟
×پدررررر
+یعنی... یعنی تهیونگ؟؟؟؟؟ برادر زن داداشم؟
م.ت:بله
ا.ت سرش رو پایین اورد...
+بزارید فکر هامو بکنم... اما زیاد امیدوار نباشید... با اجازه...
بعدشم ا.ت بلند شد رفت تو اتاقش... کمی به هم نگاه کردیم که برای گوشیم پیام اومد... لبخندی زدم... بله داداشم بود
مکالمه:
_چیشد؟
×فکر کنم ردت کرد محترمانه
_چیییییییییی؟
×اروم باش حالا قطعی نگفته ولی غیر مستقیم گفت نه
_اخه من چی کم دارممم
×دنده😂😂😂😂😂😂
_ابجیی
×باشه باشه فعلا خیطه بعدا حرف میزنیم
پایان...
کوک با لبخندی سرد اجازه گرفت و رفت بالا
[ویو کوک]
ا.ت رنگش پرید نگرانش شدم رفتم بالا در زدم...
+بیا تو
رفتم داخل...پایین تخت تو خودش جمع شده بود...
=کوتوله، خواهریی...
+ها... جونم؟
=راستش میخوام به یچیزی اعتراف کنم...
خب خب شرایط:
۸ لایک
۸ کامنت
با کلی درس براتون نوشتمااا😁
***بچه ها لباس ا.ت برای سالگرد.. خیلی برای این پارت ذوق داشتم نمدونم چیرا
م.ت: ا.ت جونم... حاضری با ینفر که دوس داره با تو خوشبخت بشه... زیر یه سقف زندگی کنی؟
لبخند کوک پاک شد... قشنگ معلوم بود نمیخواد خواهرش ازدواج کنه خودمو بزور نگه داشتم😄ا.ت هم بزور لبخندشو نگه داشت از خجالت سرشو پایین انداخت و بعد سرشو بلند کرد که هممون بهش نگاه کردیم...
+بستگی داره چجور ادمی باشه
کوک داشت حرص میخورد و منم از خنده داشتم منفجر میشدم🤣
م.ت: خب راستش ایشون خودش به شخصه از من خواستن این موضوع رو فقط به خودت بگم ولی خب لازم دونستم همتون بدونید...
=میشه بدونم اون شخص کی هستن؟
م.ت: لطفا اجازه بدید نگم...
×مادر... دا
ب.ت: دخترممم
×بله بله^بزور خودشو از خنده نگه داشته بود^
کوک انگار فهمید میدونم منو به اشپزخونه کشوند گفت کیه؟
×یه بنده خدا😂
=میونگ عزیزم بگو
×تو خواهرتو بیشتر از منو خودت دوست داری خداییش اگه بگم خواهرتو بهش نمیدی که
=من به بهترین پسر شهرم خواهرمو نمیدم
×حتی اگه داداشم باشه؟
=بلییی؟؟؟؟؟؟ داداشتهههههههه؟؟؟^اروم ولی با حرص^
×هیشششششش یواشششش
کوک با حرص رفت بیرون یه نگاه به مامان انداخت بعدشم نشست منم نشستم پیش مامانمو بابام که یهو جیمین از سر فضولی گفت...
&ببخشید فضولیه ها ولی داماد قرار نیست تشریف بیارن؟
/ا.ت که جواب مثبت نداده میگی دوماددد!
*بچه ها جیمین و جین باهم تو این دوسال جیک تو جیک شدن🙃
ب.ت: خب راستش جرات اینکه اینجا باشه رو نداشته
کوک: بهش نمیخوره خجالتی باشه ها
ب.ا: جونگ کوک
=خب پدر راست میگم
م.ا: عروس گلم نباید به ایشون تا روز عروسی ا.ت هرکسی که میخواد باشه بفهمونیم دوماد کی هستن
×😂😂😂😂😂😂چشممممممم
+ولی باید بدونم که شخصیه
ب.ت: دیگه زیاد کشش ندیم پسر خودمونه
+/&÷٪وات؟
×پدررررر
+یعنی... یعنی تهیونگ؟؟؟؟؟ برادر زن داداشم؟
م.ت:بله
ا.ت سرش رو پایین اورد...
+بزارید فکر هامو بکنم... اما زیاد امیدوار نباشید... با اجازه...
بعدشم ا.ت بلند شد رفت تو اتاقش... کمی به هم نگاه کردیم که برای گوشیم پیام اومد... لبخندی زدم... بله داداشم بود
مکالمه:
_چیشد؟
×فکر کنم ردت کرد محترمانه
_چیییییییییی؟
×اروم باش حالا قطعی نگفته ولی غیر مستقیم گفت نه
_اخه من چی کم دارممم
×دنده😂😂😂😂😂😂
_ابجیی
×باشه باشه فعلا خیطه بعدا حرف میزنیم
پایان...
کوک با لبخندی سرد اجازه گرفت و رفت بالا
[ویو کوک]
ا.ت رنگش پرید نگرانش شدم رفتم بالا در زدم...
+بیا تو
رفتم داخل...پایین تخت تو خودش جمع شده بود...
=کوتوله، خواهریی...
+ها... جونم؟
=راستش میخوام به یچیزی اعتراف کنم...
خب خب شرایط:
۸ لایک
۸ کامنت
با کلی درس براتون نوشتمااا😁
۵.۲k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.