رهایی از عشق
پارت6
یونگی: میشه فقط.. فقط یبار بهم اعتماد کنیو خودتو به من بسپاری
ماریان: چجوری خودمو به یه آدم عوضی بسپارم
یونگی: فقط میخام یبار اینکارو بکنی مطمئن باش پشیمونت نمیکنم
ماریان: ازش جدا شدمو از پله ها پایین رفتم
یونگی: رفتم دنبالش و دستشو محکم گرفتمو فشار دادم
ماریان: ولم کن حرومزاده
یونگی: تو دیگه چه بخای چه نخای مال منی
ماریان: دست از سرم بردار برو یکی دیگرو گیر بیار که بردت شه
ماریان: دستمو از دستش کشیدم که یهو دوتامون باهم از پله ها افتادیم
یونگی: احساس میکردم استخونام خورد شدن تا چند دیقه نتونستم تکون بخورم، با تموم جونی که تو بدنم مونده بود بلند شدم که دیدم ماریان بیهوش شده هرچقدر تکونش دادم بهوش نیومد انقدر بدنم درد میکرد که خودمم بزور نگه داشته بودم ماریانو از پله ها بزور بردم پایین و گذاشتمش توی ماشین میدونستم اگه ببرمش بیمارستان یا فرار میکنه یا منو به پلیسای اونجا لو میده بخاطر همینم بردمش خونه و زنگ زدم دکتر بیاد اونجا
دکتر: به سرش ضربه ی شدیدی خورده اما خوشبختانه خون ریزی داخلی نداشته من پانسمانش کردم اما خب تا یه مدت باید سردردو تحمل کنه یکم دیگه بهوش میاد منم دیگه میرم
یونگی: از اتاقی که ماریان توش بود بیرون رفتمو درو قفل کردم تا فرار نکنه
یونگی: میشه فقط.. فقط یبار بهم اعتماد کنیو خودتو به من بسپاری
ماریان: چجوری خودمو به یه آدم عوضی بسپارم
یونگی: فقط میخام یبار اینکارو بکنی مطمئن باش پشیمونت نمیکنم
ماریان: ازش جدا شدمو از پله ها پایین رفتم
یونگی: رفتم دنبالش و دستشو محکم گرفتمو فشار دادم
ماریان: ولم کن حرومزاده
یونگی: تو دیگه چه بخای چه نخای مال منی
ماریان: دست از سرم بردار برو یکی دیگرو گیر بیار که بردت شه
ماریان: دستمو از دستش کشیدم که یهو دوتامون باهم از پله ها افتادیم
یونگی: احساس میکردم استخونام خورد شدن تا چند دیقه نتونستم تکون بخورم، با تموم جونی که تو بدنم مونده بود بلند شدم که دیدم ماریان بیهوش شده هرچقدر تکونش دادم بهوش نیومد انقدر بدنم درد میکرد که خودمم بزور نگه داشته بودم ماریانو از پله ها بزور بردم پایین و گذاشتمش توی ماشین میدونستم اگه ببرمش بیمارستان یا فرار میکنه یا منو به پلیسای اونجا لو میده بخاطر همینم بردمش خونه و زنگ زدم دکتر بیاد اونجا
دکتر: به سرش ضربه ی شدیدی خورده اما خوشبختانه خون ریزی داخلی نداشته من پانسمانش کردم اما خب تا یه مدت باید سردردو تحمل کنه یکم دیگه بهوش میاد منم دیگه میرم
یونگی: از اتاقی که ماریان توش بود بیرون رفتمو درو قفل کردم تا فرار نکنه
۳.۲k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.