"I fell in love with someone'' (P60)
"I fell in love with someone'' (P60)
زبان نویسنده : با وسیله ای که به پشت سر ا.ت خورد ا.ت بی هوش شد تا فردا صبح...
صبح ویو :
از زبان کوک : دیشب نتونستم تو عمارت بمونم تا صبح بیدار بودم اعصابم به شدت خراب شده بود از ا.ت از اون ور نگرانش بودم....تو دلم حس بدی داشتم...تو اتاق شکنجه گاه اونو با اون جنازه ها تنها گذاشتم....لع.نتی...به سمت اون یکی خونه حرکت کردم خودم رو تو کاناپه پرت کردم به شدت خستم بود هم خوابم میومد...اههه ا.ت باهام چیکار کردی تو..*حرص*...بلند شدم به سمت زیرزمین رفتم خواستم در باز کنم صدای پیام گوشیم اومد...گوشیم آوردم یه پیام از.....با شوکه سریع بازش کردم که یه عکسی فرستاد...ا...و...او...ن...
شوکه ای که عکسی که ا.ت با جسم بی روح رو زمین، به جونگکوک وارد شد سریع در اتاق شکنجه گاه باز کرد غیر از اون جسم پیکر کسی نبود همه جارو گشت ولی ا.ت نبود...
کوک" حس بدی گرفته بودم....پس این لعنتی کجا رفته*داد*
از اتاق اومدم بیرون شماره ی بیونگ هو رو گرفتم...
که یه ثانیه نشد سریع جواب داد....
بیونگ هو : خوشحالم که بهم زنگ زدی جئون جونگکوک و...
جونگکوک : خفه شو عوضی چه بلاسر ا.ت اوردی؟!!!*داد*
بیونگ هو : آروم داداشم سلامت کو؟!!! اولن اینکه وضعیت ا.ت برات مهم نیس...تو حتی برا اون دختر بیچاره خوبی نکردی*جدی*
از عصبانیت سرم گرفته بودم...
جونگکوک : اون دهن کثیفت ببند...
بیونگ هو : شاید ندونی ولی من همه چی راجب مدارک باند پدر این دختر و تو میدونم...
با حرفش شوکه شدم ی..ی.یعنی چی!!
بیونگ هو : اگه نمیخوای به اداره پلیس گزارش بدم باید یه کاری واسم بکنی
کوک : بهم بگو چی میخوای؟*خشن*
بیونگ هو : به لوکی که برات فرستادم بیا اونجا...
پایان مکالمه :
بعد از این حرفش قطع کرد..هنوزم شوکه تو وجودم بود...به آدرسی که برام فرستاد نگاه کردم راهی حرکت شدم...ادامه داره
زبان نویسنده : با وسیله ای که به پشت سر ا.ت خورد ا.ت بی هوش شد تا فردا صبح...
صبح ویو :
از زبان کوک : دیشب نتونستم تو عمارت بمونم تا صبح بیدار بودم اعصابم به شدت خراب شده بود از ا.ت از اون ور نگرانش بودم....تو دلم حس بدی داشتم...تو اتاق شکنجه گاه اونو با اون جنازه ها تنها گذاشتم....لع.نتی...به سمت اون یکی خونه حرکت کردم خودم رو تو کاناپه پرت کردم به شدت خستم بود هم خوابم میومد...اههه ا.ت باهام چیکار کردی تو..*حرص*...بلند شدم به سمت زیرزمین رفتم خواستم در باز کنم صدای پیام گوشیم اومد...گوشیم آوردم یه پیام از.....با شوکه سریع بازش کردم که یه عکسی فرستاد...ا...و...او...ن...
شوکه ای که عکسی که ا.ت با جسم بی روح رو زمین، به جونگکوک وارد شد سریع در اتاق شکنجه گاه باز کرد غیر از اون جسم پیکر کسی نبود همه جارو گشت ولی ا.ت نبود...
کوک" حس بدی گرفته بودم....پس این لعنتی کجا رفته*داد*
از اتاق اومدم بیرون شماره ی بیونگ هو رو گرفتم...
که یه ثانیه نشد سریع جواب داد....
بیونگ هو : خوشحالم که بهم زنگ زدی جئون جونگکوک و...
جونگکوک : خفه شو عوضی چه بلاسر ا.ت اوردی؟!!!*داد*
بیونگ هو : آروم داداشم سلامت کو؟!!! اولن اینکه وضعیت ا.ت برات مهم نیس...تو حتی برا اون دختر بیچاره خوبی نکردی*جدی*
از عصبانیت سرم گرفته بودم...
جونگکوک : اون دهن کثیفت ببند...
بیونگ هو : شاید ندونی ولی من همه چی راجب مدارک باند پدر این دختر و تو میدونم...
با حرفش شوکه شدم ی..ی.یعنی چی!!
بیونگ هو : اگه نمیخوای به اداره پلیس گزارش بدم باید یه کاری واسم بکنی
کوک : بهم بگو چی میخوای؟*خشن*
بیونگ هو : به لوکی که برات فرستادم بیا اونجا...
پایان مکالمه :
بعد از این حرفش قطع کرد..هنوزم شوکه تو وجودم بود...به آدرسی که برام فرستاد نگاه کردم راهی حرکت شدم...ادامه داره
۱۴.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.