"•میکاپر من•" "•پارت4•"
قسمت چهارم
بعد از تموم شدن عکسبرداری خواستم برم اتاق میکاپ که عکاس با یه لباس ابی جلومو گرفت ــ اقای کیم لطفا به میکاپرتون بگید اینبار موهاتون رو مدل بالا بدن و اکلیل ابی رو زیر چشم راست و ناحیه چپ گردنتون بزنن. سری تکون دادم و به سمت اتاق میکاپ حرکت کردم وقتی در اتاقو باز کردم دیدم دختره با نامرا و یه دختر دیگه نشستن و دارن بگو و بخند میکنند نگاهم برای چند دقیقه به سمت نامرا کشیده شد خیلی کم پیش میومد نامرا بخنده یا حرف بزنه... وقتی درو بستم هر سه بهم نگاه کردن و دختری که میکاپر من بود از روی صندلی بلند شد و به سمتم حرکت کرد و بهم نزدیک شد، کارهایی که فیلم بردار ازم خواسته بود رو بهش گفتم اونم سری تکون داد گفت بشینم روی صندلی، نشتم روی صندلی خواست کارشو شروع کنه که دستشو گرفتم از کارم تعجب کرد و با اون چشمای تیله ای سیاهش به چشمام خیره شد ـــ اسمت چیه؟. دیدم نیشش باز شد و هول هولکی گفت ـــ کتی هستم کیم کاترین خوشبختم. دستشو ول کردم ـــ منم که میشناسی پس میشه کارتو شروع کنی؟ کتی ــ اره اره چرا که نه. با تموم شدن حرفش دست به کار شد... بعد از چند دقیقه بهم گفت ـــ اقای کیم شما از صحبت کردن خوشتون میاد. ته ــ اره خوشم میاد. لبخندی زد ــ خوبه چون من کلی حرف دارم، پس چطوره حرف بزنیم؟. سرمو به نشونه باشه تکون دادم و گفتم ـــ باشه اما تو حرف بزن من حرفی واسه گفتن ندارم. براش کوچیک رو برداشت و کمی اکلیلی کرد و به چشم راستم کشید ــ میگم این منیجرتون چرا اینجوریه زیادی پاچه میگره نبودی ببینی داشت با گوشی حرف میزد چقدر اعصبانی بود وقتی قطع کرد اومد سر منه بیچاره خالی کرد. ابروهامو دادم بالا و گفتم ــ مگه چی گفت؟. خودشو مظلوم کرد ــ هیچی یکم فحش نثارم کرد. گوشه های لبم کمی بالا رفت ــ بهش نزدیک نشو مرد بدیه خیلی خطرناکه. چشماشو ریز کرد ـــ این خطرناکه؟ این کجاش خطرناکه... اتفاقا منو یاد سگ همسایمون میندازه. با دیدن اینکه منیجر پشت سر کتیه گفتم ـــ خانم کتی!. کتی ـــ وا مگه دروغ میگم... از بس که باچه میگیره... حیف شد حافظم حافظه ماهیه اسم سگ همسایمون رو بلد نیستم وگرنه از امروز به بعد با همون اسم صداش میکردم.
کاترین:
نمیدونم چرا تهیونگ هی ابرو بالا مینداخت ـــ اقای کیم چیزی شده؟. خواست دهن باز کنه که گفتم ـــ به خدا سگ حیون بی آزاریه... کاریش نداشته باشی گازت نمیگیره... به این هاپو هم بی محلی کنم کارم جوره چطوره؟. بازم میبینم ابروهاشو مینداخت بالا منم بهش لبخندی زدم بیچاره از بس روش فشار کاریه ابروهاش اینجوری میشه ـــ اقای کیم اکلیلا تموم شد من برم کمی اکلیل بیارم. همین که برمیگردم به یه چیز محکم برخورد میکنم که اخم درمیاد ـــ اخ اقای کیم اینجا کی دیوار ساختن که من نفهمیدم؟. با این حرف من هر کسی که تو اون اتاق بود شروع کردن به خندیدن. سرمو بالا اوردم که با دیدن منیجر جا خوردم ــ سلام خوبی خانواده خوبن؟. چشماش کاسه خون شده بود دروغ چرا بگم چهل ستون فقراتم شروع کرد به لرزیدن ــ که به من میگی هاپو؟ دلت میخواد اجراج شدی. حرفاشو با داد و عصیانیت میگفت خواستم حرفی بزنم که تهیونگ سری اومد جلوم و گفت ــ اقای چوی من از طرف ایشون معذرت میخوام. از پشت سر تهیونگ نگاه ریزی به منیجره انداختم که مثل یه سگ اعصبانی نگام کرد بعد پا تند کرد و از اتاق رفت بیرون و در اتاقو محکم به هم زد. تهیونگ به سمت من چرخید و گفت ــ حالت خوبه؟. اب دهنمو قورت دادم و طلبکارانه بهش گفتم ــ تو میدونستی و به من چیزی نمیگفتی؟ ای نامرد. تهیونگ دست به کمر شد و مثل خودم گفت ــ با ابروهام بهت اشاره کردم خودت نفهمیدی تصیر من نیست.پوفی کردم و رفتم سراغ اکلیلا.... وقتی که کارم تموم شد بهش نگاهی انداختم واقعا جذاب بود بایست نازنینم همینجور که داشتم با نیش باز نگاش میکردم اهومی کرد و گفت ــ اگه کارت تموم شد من باید برم به اتاق عکسبرداری. به خودم اومدم و ازش فاصله گرفتم ــ اره تموم شد میتونید برید.
پایان پارت4
برای پارت بعد لایکا بسه 25 تا گلا
بعد از تموم شدن عکسبرداری خواستم برم اتاق میکاپ که عکاس با یه لباس ابی جلومو گرفت ــ اقای کیم لطفا به میکاپرتون بگید اینبار موهاتون رو مدل بالا بدن و اکلیل ابی رو زیر چشم راست و ناحیه چپ گردنتون بزنن. سری تکون دادم و به سمت اتاق میکاپ حرکت کردم وقتی در اتاقو باز کردم دیدم دختره با نامرا و یه دختر دیگه نشستن و دارن بگو و بخند میکنند نگاهم برای چند دقیقه به سمت نامرا کشیده شد خیلی کم پیش میومد نامرا بخنده یا حرف بزنه... وقتی درو بستم هر سه بهم نگاه کردن و دختری که میکاپر من بود از روی صندلی بلند شد و به سمتم حرکت کرد و بهم نزدیک شد، کارهایی که فیلم بردار ازم خواسته بود رو بهش گفتم اونم سری تکون داد گفت بشینم روی صندلی، نشتم روی صندلی خواست کارشو شروع کنه که دستشو گرفتم از کارم تعجب کرد و با اون چشمای تیله ای سیاهش به چشمام خیره شد ـــ اسمت چیه؟. دیدم نیشش باز شد و هول هولکی گفت ـــ کتی هستم کیم کاترین خوشبختم. دستشو ول کردم ـــ منم که میشناسی پس میشه کارتو شروع کنی؟ کتی ــ اره اره چرا که نه. با تموم شدن حرفش دست به کار شد... بعد از چند دقیقه بهم گفت ـــ اقای کیم شما از صحبت کردن خوشتون میاد. ته ــ اره خوشم میاد. لبخندی زد ــ خوبه چون من کلی حرف دارم، پس چطوره حرف بزنیم؟. سرمو به نشونه باشه تکون دادم و گفتم ـــ باشه اما تو حرف بزن من حرفی واسه گفتن ندارم. براش کوچیک رو برداشت و کمی اکلیلی کرد و به چشم راستم کشید ــ میگم این منیجرتون چرا اینجوریه زیادی پاچه میگره نبودی ببینی داشت با گوشی حرف میزد چقدر اعصبانی بود وقتی قطع کرد اومد سر منه بیچاره خالی کرد. ابروهامو دادم بالا و گفتم ــ مگه چی گفت؟. خودشو مظلوم کرد ــ هیچی یکم فحش نثارم کرد. گوشه های لبم کمی بالا رفت ــ بهش نزدیک نشو مرد بدیه خیلی خطرناکه. چشماشو ریز کرد ـــ این خطرناکه؟ این کجاش خطرناکه... اتفاقا منو یاد سگ همسایمون میندازه. با دیدن اینکه منیجر پشت سر کتیه گفتم ـــ خانم کتی!. کتی ـــ وا مگه دروغ میگم... از بس که باچه میگیره... حیف شد حافظم حافظه ماهیه اسم سگ همسایمون رو بلد نیستم وگرنه از امروز به بعد با همون اسم صداش میکردم.
کاترین:
نمیدونم چرا تهیونگ هی ابرو بالا مینداخت ـــ اقای کیم چیزی شده؟. خواست دهن باز کنه که گفتم ـــ به خدا سگ حیون بی آزاریه... کاریش نداشته باشی گازت نمیگیره... به این هاپو هم بی محلی کنم کارم جوره چطوره؟. بازم میبینم ابروهاشو مینداخت بالا منم بهش لبخندی زدم بیچاره از بس روش فشار کاریه ابروهاش اینجوری میشه ـــ اقای کیم اکلیلا تموم شد من برم کمی اکلیل بیارم. همین که برمیگردم به یه چیز محکم برخورد میکنم که اخم درمیاد ـــ اخ اقای کیم اینجا کی دیوار ساختن که من نفهمیدم؟. با این حرف من هر کسی که تو اون اتاق بود شروع کردن به خندیدن. سرمو بالا اوردم که با دیدن منیجر جا خوردم ــ سلام خوبی خانواده خوبن؟. چشماش کاسه خون شده بود دروغ چرا بگم چهل ستون فقراتم شروع کرد به لرزیدن ــ که به من میگی هاپو؟ دلت میخواد اجراج شدی. حرفاشو با داد و عصیانیت میگفت خواستم حرفی بزنم که تهیونگ سری اومد جلوم و گفت ــ اقای چوی من از طرف ایشون معذرت میخوام. از پشت سر تهیونگ نگاه ریزی به منیجره انداختم که مثل یه سگ اعصبانی نگام کرد بعد پا تند کرد و از اتاق رفت بیرون و در اتاقو محکم به هم زد. تهیونگ به سمت من چرخید و گفت ــ حالت خوبه؟. اب دهنمو قورت دادم و طلبکارانه بهش گفتم ــ تو میدونستی و به من چیزی نمیگفتی؟ ای نامرد. تهیونگ دست به کمر شد و مثل خودم گفت ــ با ابروهام بهت اشاره کردم خودت نفهمیدی تصیر من نیست.پوفی کردم و رفتم سراغ اکلیلا.... وقتی که کارم تموم شد بهش نگاهی انداختم واقعا جذاب بود بایست نازنینم همینجور که داشتم با نیش باز نگاش میکردم اهومی کرد و گفت ــ اگه کارت تموم شد من باید برم به اتاق عکسبرداری. به خودم اومدم و ازش فاصله گرفتم ــ اره تموم شد میتونید برید.
پایان پارت4
برای پارت بعد لایکا بسه 25 تا گلا
۲۴.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱