(پارت۲۹)

مادر ا/ت:جونگ کوک عالی بود فکنم نفهمید.
جونگ کوک:امیدوارم شک نکنه،این اولین باره که برای تولد ا/ت رو سوپرایز میکنید؟
مادر ا/ت:آره اولین باره.
جونگ کوک:فکنم خیلی زود گوشی رو قطع کردم ولی امیدوارم نفهمیده باشه وخوشحال بشه.
مادر ا/ت:معلومه که خوشحال میشه چونکه جونگ کوک توی تولدش حضور داره!
جونگ کوک:(لبخند)ممنونم.
تهیونگ ا/ت رو رسوند به خونه.
ا/ت:تهیونگ خیلی ممنونم که من رو رسوندی.
تهیونگ:من هم از کمکت ممنونم ا/ت خیلی بهم خوش گذشت!
بعد از همدیگه خداحافظی کردن و رفتن.
جونگ کوک:فکنم ا/ت رسید!
مادر ا/ت:خب همه کارا انجام شد؟بهتره برقهارو خاموش کنیم.
ا/ت:فکنم کسی خونه نیست فکنم کلیدم رو آوردم.
بعد وقتی کلید رو از توی کیفش درآورد و در رو باز کرد....
جونگ کوک و پدر مادر ا/ت و خواهر برادرش:ا/تتتتتت تولدت مباااارررررککککک!!!
بعد صورت ا/ت پر ار برف شادی شد!
ا/ت یکدفعه جا خورد ولی خوشحال شد که یکدفعه جونگ کوک رو دید!
ا/ت:ج..جج..جونگ کوک؟؟؟توی تولد من؟
جونگ کوک:ا/ت تولدت مبارک!!!بعد هم هدیه ا/ت رو بهش داد.
نشستن سر میز تا تولد رو شروع بشه که زنگ در رو زدن.
مادر ا/ت:ا/ت میتونی در رو باز کنی؟؟
ا/ت:مگه مهمون دیگه ای هم داریم؟
بعد رفت سمت در و در رو باز کرد که یکدفعه......