فیک جونگکوک من فقط ۱۳ سالم بود که...
پارت ۳۸
ویو راوی: ان ها دو روز بعد از بیمارستان مرخص شدند ات هنوز متوجه راز کوک نشده بود و نزدیک بود سر یع راز همه رو به کشتن بده اون می دونست که وقتی برن خونه همه درباره ی اینکه چرا رفته پیش جکسون سوال می پرسن از همه مهم تر اگه کوک دلیلش روبفهمه ممکنه از ات بدجور عصبی شه ات تو این فکر ها بود و خیلی قیافش خسته و نگران به نظر می رسید
کوک: ات حالت خوبه؟؟ یکم رنگت پریده اگ یکمم احساس می کنی حالا خوب نیست بگو دوباره برگردیم بیمارستان
ویو راوی: ات انقد تو فکر بود که حرف کوک رو نشنید.
کوک: ات(با صدای بلند)
ات: عا.. نه... من خوبم
کوک: اکی امیدوارم خوب باشی
ویو راوی: به عمارت رسیدند و وارد حال شدند
کوک: ات باید باهات درباره ی موضوعی حرف بزنم(با لحن جدی)
ات:(تو دلش یعنی می خواد. ــــ وایییی)
باشه کوک اما قبلش می رم لباسام رو عوض کنم
کوک: باش سریع بیا(با لحن خشن و جدی)
ات: چشم
ویو راوی: ات وارد اتاق خودش شد
ات: وایییییی حالا چیکار کنم بهش بگم با جکسون چیکار داشتم خدایــااا کمکم کن
ویو راوی: ات همینطوری داشت با خودش حرف می زد که بی سیم کوک رو تو تختش دید که یه نفر داره حرف می زنه
ات: حتما بی سیم رو اخرین روز که خونه بودن جا گذاشته ــ چی یه نفر داره حرف می زنه
طرف پشت بی سیم: یع چمدون رو باید منتقل کنیم که توش یع بمب که اگه یکم بی احتیاتی کنیم کل اون منطقه می ره رو هوا
ات: اگه این کار رو کنم از این شرایط می تونم فرار کنم و کوک اگه بفهمه فکر نکنم دیگ به این موضوع گیر بده بعدشم الان اصلن امادگی باروبه رو شدن با کوک رو ندارم.
مرد پشت بی سیم: کسی اونجاست تکرار می کنم شرایطه قرمزه
ات: مامور ـــــــ هستم من اینجام من الان خودمو برای ماموریت می رسونم
مرد پشت بی سیم: ممنون ارباب ــــــ فقط سریع
ات: باشه ـــــ تمام
ویو راوی: ات لباسای مخصوصش رو پوشید و نفس عمیقی کشید و ابزار مخصوصش از بالکن پرید.
کوک: بسع دیگه دارع لفتش می ده
تهیونگ: یکم بهش وقت بده
کوک: تا الانم خیلی زیاد وقت دادم صحبت من خیلی مهمه
ویو راوی: کوک رفت سمت در اتاق ات اول در زد وقتی صدایی نشنید در رو باز کرد ودید در بالکن بازه و ات نیست
بی سیم رو روی تخت دید بی سیم کوک یع قابلیتی داره که می تونه مکالمه رو ذخیره کنه وقتی مکالمه ات رو دیدــ
کوک: چیییی. لعنتــــی اون هنوز امادگی تنها به یع ماموریت رفتن رو نداره
ویو راوی: سری لباس مخصوصش رو پوشید و سوار ماشین شد و با سرعت جت می روند
کوک: لعنتی لعنتی لعنتی
اخه چرا ات انقد لجباز هیچ فک کرده اگه اتفاقی براش تواین ماموریت بیفته من خودمو میکشم اصلن فک کرده من چقدر دوسش دارم ـــ اخه چرا بدون من این ماموریت رو قبول کردی دختر..
ویو راوی: ات وقتی از بالکن پرید با ماشین تند رو عمارت رفت که خیلی سریعا به مقصد رسید
ات: خیلی خب اروم باش یع ماموریت خیلی ساده اس اصلن جای نگرانی نیست
ویو راوی: ات سریع با یع گروه از کار کنان وارد فرودگاه شد ات: همگی پخش شین حواستون باشه با همیدگه در ارتباطیم حالا همگی برید
ویو راوی: کارکنان پخش شدن و ات با بی نقصی ماموریت رو تموم کرد.. همه چی خوب بود تا اینکه یع گله ادم ریختن رو ات وات رو بیهوش کردن ادمای جکسون بودند
ویو راوی: ان ها دو روز بعد از بیمارستان مرخص شدند ات هنوز متوجه راز کوک نشده بود و نزدیک بود سر یع راز همه رو به کشتن بده اون می دونست که وقتی برن خونه همه درباره ی اینکه چرا رفته پیش جکسون سوال می پرسن از همه مهم تر اگه کوک دلیلش روبفهمه ممکنه از ات بدجور عصبی شه ات تو این فکر ها بود و خیلی قیافش خسته و نگران به نظر می رسید
کوک: ات حالت خوبه؟؟ یکم رنگت پریده اگ یکمم احساس می کنی حالا خوب نیست بگو دوباره برگردیم بیمارستان
ویو راوی: ات انقد تو فکر بود که حرف کوک رو نشنید.
کوک: ات(با صدای بلند)
ات: عا.. نه... من خوبم
کوک: اکی امیدوارم خوب باشی
ویو راوی: به عمارت رسیدند و وارد حال شدند
کوک: ات باید باهات درباره ی موضوعی حرف بزنم(با لحن جدی)
ات:(تو دلش یعنی می خواد. ــــ وایییی)
باشه کوک اما قبلش می رم لباسام رو عوض کنم
کوک: باش سریع بیا(با لحن خشن و جدی)
ات: چشم
ویو راوی: ات وارد اتاق خودش شد
ات: وایییییی حالا چیکار کنم بهش بگم با جکسون چیکار داشتم خدایــااا کمکم کن
ویو راوی: ات همینطوری داشت با خودش حرف می زد که بی سیم کوک رو تو تختش دید که یه نفر داره حرف می زنه
ات: حتما بی سیم رو اخرین روز که خونه بودن جا گذاشته ــ چی یه نفر داره حرف می زنه
طرف پشت بی سیم: یع چمدون رو باید منتقل کنیم که توش یع بمب که اگه یکم بی احتیاتی کنیم کل اون منطقه می ره رو هوا
ات: اگه این کار رو کنم از این شرایط می تونم فرار کنم و کوک اگه بفهمه فکر نکنم دیگ به این موضوع گیر بده بعدشم الان اصلن امادگی باروبه رو شدن با کوک رو ندارم.
مرد پشت بی سیم: کسی اونجاست تکرار می کنم شرایطه قرمزه
ات: مامور ـــــــ هستم من اینجام من الان خودمو برای ماموریت می رسونم
مرد پشت بی سیم: ممنون ارباب ــــــ فقط سریع
ات: باشه ـــــ تمام
ویو راوی: ات لباسای مخصوصش رو پوشید و نفس عمیقی کشید و ابزار مخصوصش از بالکن پرید.
کوک: بسع دیگه دارع لفتش می ده
تهیونگ: یکم بهش وقت بده
کوک: تا الانم خیلی زیاد وقت دادم صحبت من خیلی مهمه
ویو راوی: کوک رفت سمت در اتاق ات اول در زد وقتی صدایی نشنید در رو باز کرد ودید در بالکن بازه و ات نیست
بی سیم رو روی تخت دید بی سیم کوک یع قابلیتی داره که می تونه مکالمه رو ذخیره کنه وقتی مکالمه ات رو دیدــ
کوک: چیییی. لعنتــــی اون هنوز امادگی تنها به یع ماموریت رفتن رو نداره
ویو راوی: سری لباس مخصوصش رو پوشید و سوار ماشین شد و با سرعت جت می روند
کوک: لعنتی لعنتی لعنتی
اخه چرا ات انقد لجباز هیچ فک کرده اگه اتفاقی براش تواین ماموریت بیفته من خودمو میکشم اصلن فک کرده من چقدر دوسش دارم ـــ اخه چرا بدون من این ماموریت رو قبول کردی دختر..
ویو راوی: ات وقتی از بالکن پرید با ماشین تند رو عمارت رفت که خیلی سریعا به مقصد رسید
ات: خیلی خب اروم باش یع ماموریت خیلی ساده اس اصلن جای نگرانی نیست
ویو راوی: ات سریع با یع گروه از کار کنان وارد فرودگاه شد ات: همگی پخش شین حواستون باشه با همیدگه در ارتباطیم حالا همگی برید
ویو راوی: کارکنان پخش شدن و ات با بی نقصی ماموریت رو تموم کرد.. همه چی خوب بود تا اینکه یع گله ادم ریختن رو ات وات رو بیهوش کردن ادمای جکسون بودند
۲۳.۷k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.