لباس انالی در ادامه این پارت و گذاشتمpart: 62
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو انالی"
ته: خو..خوب....در اتاق پروفو با یکی از انگشتام هول دادم که داشت تا اخر باز میشد
و صددرصد اون پسره میدید
( از اینجا تا اخر همه کاراش با عشوس)
تهیونگ درو نگه داشت
ته: چیکار میکنی؟
با همون عشوهه بهش نزدیک شدم و دستمو رو سی nش کشیدم
انا: چیه؟ نکنه بهم نمیاد؟
یه دفعه هولم داد داخل که خوردم به دیوارک
به خواطر اینکه نقشم عملی شد پوزخندی رو لbم نشسته بود
تهیونگ امد داخل و در پشت سرش بسته شد
انا: هعی...اگه بده چرا یهکلام نمیگی ..اینکارا چیه؟
ته: این بده از نظر تو؟
نیشم باز شد
دستمو دروش حلقه کردم
و سرمو بالا گرفتم
انا: پس خوبه؟
خودشم پوزخندی زدو صورتشو رو صورتم خم کرد
ته: میخوای بدونی شرطم چیه.؟
ای وای ..من چرا نپرسیدم
وای..نکنه..
ازش جدا شدم
انا: خب دیگه برو لباسمو عوض کنه
چسبوندتم به دیوار و یه دستشو بالا سرم گذاشت و صورتشو نزدیکم کرد
ته: جواب همین لوnدیاتو شب میدی...
انا: ......
ته: ...اینم شرط منه
ته: اها در ضمن...بهت میاد خیلی زیاد...ولی...خب چه حیف که قراره پاره شه...عوض کن
درو باز کردو رفت بیرون
دوباره به ایینه نگاه کردم این دفعه میخواستم سرمو بکوبم توش
دختر تو جرا انقدر کله شقی؟
لباس و عوض کردم و رفتم بیرون
سعی کردم زیاد حرف نزنم
سوار ماشین شدیم به سمت خونه حرکت کردیم تهیونگ دوتا لباسارو گرفته بود
تاحالا شده از انجام کاری عین خر پشیمون شید؟
ساعت ۹ و نیم بود
تهیونگ داخل حیاط پارک کردو من سری پیاده شدم و رفتم داخل
"ویو تهیونگ"
واقعا با اون دوتا لباس خیلی خوب شده بود
و الانم دویید رفت داخل پاشینو خاموش کردم و به سمت خونه رفتم
خونه چراغاش خاموش بود
مگه نرفت؟
پس چرا روشنشون نکرد؟
درو باز کردم که خونه تو تاریکی بود
ته: انالی...
برقو روشن کردم که انالی رو به روم وسط سالنب ه صندلی بسته شده بود
ته: چیی؟؟....
بیهوش بود
..: به به اقایه کیم....
به طرف صدا بر گشتم
ته: تو.....
........
ادمین امشب باید زود بخوابه😕
برا همین همینقدر میزارم
"ویو انالی"
ته: خو..خوب....در اتاق پروفو با یکی از انگشتام هول دادم که داشت تا اخر باز میشد
و صددرصد اون پسره میدید
( از اینجا تا اخر همه کاراش با عشوس)
تهیونگ درو نگه داشت
ته: چیکار میکنی؟
با همون عشوهه بهش نزدیک شدم و دستمو رو سی nش کشیدم
انا: چیه؟ نکنه بهم نمیاد؟
یه دفعه هولم داد داخل که خوردم به دیوارک
به خواطر اینکه نقشم عملی شد پوزخندی رو لbم نشسته بود
تهیونگ امد داخل و در پشت سرش بسته شد
انا: هعی...اگه بده چرا یهکلام نمیگی ..اینکارا چیه؟
ته: این بده از نظر تو؟
نیشم باز شد
دستمو دروش حلقه کردم
و سرمو بالا گرفتم
انا: پس خوبه؟
خودشم پوزخندی زدو صورتشو رو صورتم خم کرد
ته: میخوای بدونی شرطم چیه.؟
ای وای ..من چرا نپرسیدم
وای..نکنه..
ازش جدا شدم
انا: خب دیگه برو لباسمو عوض کنه
چسبوندتم به دیوار و یه دستشو بالا سرم گذاشت و صورتشو نزدیکم کرد
ته: جواب همین لوnدیاتو شب میدی...
انا: ......
ته: ...اینم شرط منه
ته: اها در ضمن...بهت میاد خیلی زیاد...ولی...خب چه حیف که قراره پاره شه...عوض کن
درو باز کردو رفت بیرون
دوباره به ایینه نگاه کردم این دفعه میخواستم سرمو بکوبم توش
دختر تو جرا انقدر کله شقی؟
لباس و عوض کردم و رفتم بیرون
سعی کردم زیاد حرف نزنم
سوار ماشین شدیم به سمت خونه حرکت کردیم تهیونگ دوتا لباسارو گرفته بود
تاحالا شده از انجام کاری عین خر پشیمون شید؟
ساعت ۹ و نیم بود
تهیونگ داخل حیاط پارک کردو من سری پیاده شدم و رفتم داخل
"ویو تهیونگ"
واقعا با اون دوتا لباس خیلی خوب شده بود
و الانم دویید رفت داخل پاشینو خاموش کردم و به سمت خونه رفتم
خونه چراغاش خاموش بود
مگه نرفت؟
پس چرا روشنشون نکرد؟
درو باز کردم که خونه تو تاریکی بود
ته: انالی...
برقو روشن کردم که انالی رو به روم وسط سالنب ه صندلی بسته شده بود
ته: چیی؟؟....
بیهوش بود
..: به به اقایه کیم....
به طرف صدا بر گشتم
ته: تو.....
........
ادمین امشب باید زود بخوابه😕
برا همین همینقدر میزارم
۲۲.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.