دوست پسر مافیای من پارت ۳۱=
دوست پسر مافیای من پارت ۳۱=
*قطع کرد تلفونشو بعدش تصمیم گرفت بره به کوک موضوعو بگه رفت پشت در اتاقش منتظر شد تا بگه بیاد داخل ک اجازشو ک گرفت داخل اتاق کار کوک شد تا ترس و استرس نشست روی کاناپه کوک هم اومد نشست جلوش
(نکته:جسی دوست میسو هستش ک از اونجایی ک کوک همه ی دوستای میسو رو میشناسه و دربارشون تحقیق میکنه درباره ی جسی ک تحقیق میکنه میفهمه ک ی هرزه هستش ک هرشب زیر یکی داره جون میده به خاطر همین به میسو گفتش ک حق نداره هیچ وقت تا آخر عمرش با جسی حرف بزنه چه برسه به بیرون رفتن وگرنه دیگ به میسو اجازه نمیده تا آخر عمرش بره تنهایی بیرون و همینطور تنبیهش هم میکنه حالا میسو اومده دوستش جسی بهش گفتش ک من یک کار خیلی واجب دارم باهات بیا کافه ببینمت دیگ با کلی التماس جسی میسو میره به ملاقات با میسو بقیش هم تو داستان میفهمید فقط جسی دختر بدی نیست از اونجایی ک مادرشو از دست داد باباش یک قمار باز شد و جسی رو فروخت به خاطر همین جسی مجبوره این کارو انجام بده)
=:جانم چیشده بیبی؟
(نکته؛کوک از قضیه باخبره)
+:امم راستش میخواستم یچیزی بهت بگم
=:اول بیا اینجا بعد بگو(به پاهاش اشاره کرد)
=:نه راحتم میگم همینجوری
+:نگفتم راحتی یا نه بدو بیا زود
دستام یخ زده بودن از استرس از این ور هم از ترس داشتم میمردم اگ میرفتم بغل کوک میفهمید
=:میسو منو عصبی نکن دلت ک تنبیه نمیخواد هوم؟
+:ایشش
اسم تنبیهو آورد از سر مجبوری رفتم سعی کردم خونسرد باشم ولی انگار میدونست از قصد منو گفت برم روی پاش هر چند ک کلا توی این یک سالی ک با کوک دوستم کلا دو ساعت هم روی مبل نشستم کلا روی پای کوکم(گمشو بیا پایین از پای بچمم)
*قطع کرد تلفونشو بعدش تصمیم گرفت بره به کوک موضوعو بگه رفت پشت در اتاقش منتظر شد تا بگه بیاد داخل ک اجازشو ک گرفت داخل اتاق کار کوک شد تا ترس و استرس نشست روی کاناپه کوک هم اومد نشست جلوش
(نکته:جسی دوست میسو هستش ک از اونجایی ک کوک همه ی دوستای میسو رو میشناسه و دربارشون تحقیق میکنه درباره ی جسی ک تحقیق میکنه میفهمه ک ی هرزه هستش ک هرشب زیر یکی داره جون میده به خاطر همین به میسو گفتش ک حق نداره هیچ وقت تا آخر عمرش با جسی حرف بزنه چه برسه به بیرون رفتن وگرنه دیگ به میسو اجازه نمیده تا آخر عمرش بره تنهایی بیرون و همینطور تنبیهش هم میکنه حالا میسو اومده دوستش جسی بهش گفتش ک من یک کار خیلی واجب دارم باهات بیا کافه ببینمت دیگ با کلی التماس جسی میسو میره به ملاقات با میسو بقیش هم تو داستان میفهمید فقط جسی دختر بدی نیست از اونجایی ک مادرشو از دست داد باباش یک قمار باز شد و جسی رو فروخت به خاطر همین جسی مجبوره این کارو انجام بده)
=:جانم چیشده بیبی؟
(نکته؛کوک از قضیه باخبره)
+:امم راستش میخواستم یچیزی بهت بگم
=:اول بیا اینجا بعد بگو(به پاهاش اشاره کرد)
=:نه راحتم میگم همینجوری
+:نگفتم راحتی یا نه بدو بیا زود
دستام یخ زده بودن از استرس از این ور هم از ترس داشتم میمردم اگ میرفتم بغل کوک میفهمید
=:میسو منو عصبی نکن دلت ک تنبیه نمیخواد هوم؟
+:ایشش
اسم تنبیهو آورد از سر مجبوری رفتم سعی کردم خونسرد باشم ولی انگار میدونست از قصد منو گفت برم روی پاش هر چند ک کلا توی این یک سالی ک با کوک دوستم کلا دو ساعت هم روی مبل نشستم کلا روی پای کوکم(گمشو بیا پایین از پای بچمم)
۱۵.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.