فیک سایه سیاه پارت 30
2 هفته بعد :
دایانا ؛ تو این دو هفته حالم کاملا خوب شده جای زخمام روز به روز بهتر میشن ، داشتم روی پشت بوم خونه قدم میزدم که دو تا دست دورم حلقه شدم هم تعجب و هم ترس وجودمو گرفته بود ولی ارامش خاصی داشتم که باعث شد دیر واکنش نشون بدم دستاشو باز کردم و حولش دادم برگشتم دیدم ....
جیمین ویو : چند روزیه که میره روی پشت بوم قدم میزنه رفتم پیشش دیگه نمیتونستم علاقمو مخفی کنم باید بهش میگفتم از پشت. ستامو دورش حلقه کردم انگار ترسیده بود دستامو باز کردو هولم داد ..
دایانا : ببخشید ، شما اینجا چیکار میکنین
جیمین : دوستت دارم دایانا
دایانا : چی ؟ حتما اشتباه شده ؟
جیمین : نه دایانا ، اشتباهی وجود نداره ، من عاشقت شدم مطمئنم
دایانا : ولی شما حتی منو نمیشناسین ، در موردم هیچی نمیدونین
جیمین : لازم نیست بدونم ، اون روز وقتی به مونیکا گفتی اونی که پشت سرت وایستاده بعد از کشتن من تورو میکشه، فهمیدم اره من اینکارو به خاطر تو میکنم چون دوست دارم
تو به خاطر من از جونت گذاشتی چطور دوستت نداشته باشم
دایانا ؛ این اولین بار بود که یه نفر داره بهم ابراز علاقه میکنه بغض کردم و گفتم : از انتخابتون مطمئنین ؟
جیمین : معلومه که مطمئنم من عاشقتم قول میدم بیشتر از هر کسی دوستت داشته باشم
دایانا : من توی این دنیا تنهام پس تو تنها کسی هستی که دوسم داری
اینو گفتمو رفتم تو بغلش سرمو روی سینش گذاشتم و گریه کردم
جیمین ؛ گذاشتم تو بغلم گریه کنه تا اروم شه دستم گذاشتم روی سرش و نوازشش کردم بعد از چند دقیقه از خودم جداش کردم پیشونیشو بوسیدم گفتم : دیگه نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه قول میدم
دایانا : میدونم
جیمین : دوستت دارم
دایانا : منم همینطور
جیمین ؛ دستشو گرفتم بردمش پایین تو اتاقش
جیمین : یکم بخواب
دایانا : باشه
رفتم روی تخت دراز کشیدم اونم اومد نشست سرمو گذاشتم روی پاهاش
جیمین : سرشو گذاشت رو پام شروع کردم نوازش کردنش که بعد چند دقیقه خوابید پتو انداختم روش رفتم بیرون
دایانا ؛ تو این دو هفته حالم کاملا خوب شده جای زخمام روز به روز بهتر میشن ، داشتم روی پشت بوم خونه قدم میزدم که دو تا دست دورم حلقه شدم هم تعجب و هم ترس وجودمو گرفته بود ولی ارامش خاصی داشتم که باعث شد دیر واکنش نشون بدم دستاشو باز کردم و حولش دادم برگشتم دیدم ....
جیمین ویو : چند روزیه که میره روی پشت بوم قدم میزنه رفتم پیشش دیگه نمیتونستم علاقمو مخفی کنم باید بهش میگفتم از پشت. ستامو دورش حلقه کردم انگار ترسیده بود دستامو باز کردو هولم داد ..
دایانا : ببخشید ، شما اینجا چیکار میکنین
جیمین : دوستت دارم دایانا
دایانا : چی ؟ حتما اشتباه شده ؟
جیمین : نه دایانا ، اشتباهی وجود نداره ، من عاشقت شدم مطمئنم
دایانا : ولی شما حتی منو نمیشناسین ، در موردم هیچی نمیدونین
جیمین : لازم نیست بدونم ، اون روز وقتی به مونیکا گفتی اونی که پشت سرت وایستاده بعد از کشتن من تورو میکشه، فهمیدم اره من اینکارو به خاطر تو میکنم چون دوست دارم
تو به خاطر من از جونت گذاشتی چطور دوستت نداشته باشم
دایانا ؛ این اولین بار بود که یه نفر داره بهم ابراز علاقه میکنه بغض کردم و گفتم : از انتخابتون مطمئنین ؟
جیمین : معلومه که مطمئنم من عاشقتم قول میدم بیشتر از هر کسی دوستت داشته باشم
دایانا : من توی این دنیا تنهام پس تو تنها کسی هستی که دوسم داری
اینو گفتمو رفتم تو بغلش سرمو روی سینش گذاشتم و گریه کردم
جیمین ؛ گذاشتم تو بغلم گریه کنه تا اروم شه دستم گذاشتم روی سرش و نوازشش کردم بعد از چند دقیقه از خودم جداش کردم پیشونیشو بوسیدم گفتم : دیگه نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه قول میدم
دایانا : میدونم
جیمین : دوستت دارم
دایانا : منم همینطور
جیمین ؛ دستشو گرفتم بردمش پایین تو اتاقش
جیمین : یکم بخواب
دایانا : باشه
رفتم روی تخت دراز کشیدم اونم اومد نشست سرمو گذاشتم روی پاهاش
جیمین : سرشو گذاشت رو پام شروع کردم نوازش کردنش که بعد چند دقیقه خوابید پتو انداختم روش رفتم بیرون
۵۲.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.