باز در چهره خاموش خیال
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شادترانقش نمود
برلبانت هوس مستی ریخت
درنگاهت عطش طوفان بود
یادآن شب که ترادیدم وگفت
دل من بادلت افسانه عشق
چشم من دیددرآن چشم سیاه
نگهی تشنه ودیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یادآن خنده بیرنگ وخموش
که سراپای وجودم راسوخت...
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شادترانقش نمود
برلبانت هوس مستی ریخت
درنگاهت عطش طوفان بود
یادآن شب که ترادیدم وگفت
دل من بادلت افسانه عشق
چشم من دیددرآن چشم سیاه
نگهی تشنه ودیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یادآن خنده بیرنگ وخموش
که سراپای وجودم راسوخت...
۳.۱k
۱۹ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.