عشق ابدی پارت ۱۵
عشق ابدی پارت ۱۵
ویو یونگی
که یهو ..
$نه جیمین ، جفت یونگی هم ... پ..پسره(سعی در نخندیدن)
&حالا .... وای خدایا (خنده)
+چیشد الان؟(نگاه به جیمین)
-نمیدونم
÷اهم اهم ، خب مهم نیست(سعی کرد نخنده دوباره)
÷جفت هردوتون پسره ، و خب این یکم عجیبه چون خیلی کم پیش میاد . اما مطمئن شدیم که جفت هاتون پسرن
+خب حالا جفتمون کیان؟
&موافقید بگیم؟(آروم به بقیه)
÷¢$ اوهوم
&خب....خببببب... جیمین جفت یونگیه و یونگی هم جفت جیمینه .
+-چیییییییییییییییییی؟(داد)
+نه نه نه ...این ...این امکان نداره ، نه بابا ، اشتباه کردین بابا.. نه!!!
-یااااا از خداتَم باشه که من مال تو باشم
از شدت ذوق و شوق و خوشحالیم نمیدونستم چیکار کنم . فقط دوییدم رفتم تو اتاق
نه نه این امکان نداره! خدایا ممنونمممم
همینطوری تو خودم بودم و ذوق میکردم که جیمین در زد و اومد تو...
-بهم گفتن بیام تو اتاق (هل و خجالت)
+ا...اوهوم باشه . (چشماش رو از جیمین گرفت)
+آممم جیم؟
-....بله؟!!
+میتونم برم حموم؟
-آره ... آره آره .
+آههه خدایا ، باید برم لباس بگیرم
-نمیتونی ، برو تو . من لباسام رو میدم
+باشه... ممنون
سریع فرار کردم تو حموم ، وای خدایا
من ... یعنی کی میشه که مال خودم بکنمش؟ کی میشه که ببوسمش ، کی میشه که ...
-یونگیا.... میشه دیگه فکر نکنی؟
+چ...چ...چی!؟
-صدات رو میشنوم ، تروخدا بس کن (خجالت)
دیگه هیچی نفهمیدم ، خیلی خیلی خجالت کشیدم . دوش رو باز کردم و رفتم زیر . خودم رو شستم و شیر رو بستم
+جیمین؟
-بله؟!
+میشه...که...لباس بدی؟
-در رو باز کن
در رو نیمه باز کردم و لباس و حوله رو گرفتم
۲۰ مین داخل حموم بودم و داشتم کارام رو میکردم
لباسام رو پوشیدم ، موهام رو خشک کردم و بالم لبی که تو کمد بود و بسته بندی داشت رو باز کردم و زدم
بعد از اینکه مطمئن شدم همه چی اوکیه در رو باز کردم و رفتم بیرون
جیمین پشت به من رو به روی پنجره نشسته بود و داشت بیرون رو نگاه میکرد .
نیم رخش خیلی جذاب بود .
رفتم کنارش نشستم و نگاهش کردم ، نگاهش رو از پنجره داد به چشمام
+جیم؟
-بله؟
+بنظرت با هامون شوخی کردن؟!
-....ن...نمیدونم... اما...
یهو شیشه با یه ضربه سنگینی شکست و جیمین هم از ترس اومد پشت من ...
کپ کرده بودم چی شد آخه؟
سریع در باز شد و بابام اومد داخل
÷چیشده؟ صدای چی بود(هل کرده)
+نم...نمیدونم (شک)
عمو و زن عمو و مامانمم اومدن
نگاهم رفت سمت شیشه ....
ویو یونگی
که یهو ..
$نه جیمین ، جفت یونگی هم ... پ..پسره(سعی در نخندیدن)
&حالا .... وای خدایا (خنده)
+چیشد الان؟(نگاه به جیمین)
-نمیدونم
÷اهم اهم ، خب مهم نیست(سعی کرد نخنده دوباره)
÷جفت هردوتون پسره ، و خب این یکم عجیبه چون خیلی کم پیش میاد . اما مطمئن شدیم که جفت هاتون پسرن
+خب حالا جفتمون کیان؟
&موافقید بگیم؟(آروم به بقیه)
÷¢$ اوهوم
&خب....خببببب... جیمین جفت یونگیه و یونگی هم جفت جیمینه .
+-چیییییییییییییییییی؟(داد)
+نه نه نه ...این ...این امکان نداره ، نه بابا ، اشتباه کردین بابا.. نه!!!
-یااااا از خداتَم باشه که من مال تو باشم
از شدت ذوق و شوق و خوشحالیم نمیدونستم چیکار کنم . فقط دوییدم رفتم تو اتاق
نه نه این امکان نداره! خدایا ممنونمممم
همینطوری تو خودم بودم و ذوق میکردم که جیمین در زد و اومد تو...
-بهم گفتن بیام تو اتاق (هل و خجالت)
+ا...اوهوم باشه . (چشماش رو از جیمین گرفت)
+آممم جیم؟
-....بله؟!!
+میتونم برم حموم؟
-آره ... آره آره .
+آههه خدایا ، باید برم لباس بگیرم
-نمیتونی ، برو تو . من لباسام رو میدم
+باشه... ممنون
سریع فرار کردم تو حموم ، وای خدایا
من ... یعنی کی میشه که مال خودم بکنمش؟ کی میشه که ببوسمش ، کی میشه که ...
-یونگیا.... میشه دیگه فکر نکنی؟
+چ...چ...چی!؟
-صدات رو میشنوم ، تروخدا بس کن (خجالت)
دیگه هیچی نفهمیدم ، خیلی خیلی خجالت کشیدم . دوش رو باز کردم و رفتم زیر . خودم رو شستم و شیر رو بستم
+جیمین؟
-بله؟!
+میشه...که...لباس بدی؟
-در رو باز کن
در رو نیمه باز کردم و لباس و حوله رو گرفتم
۲۰ مین داخل حموم بودم و داشتم کارام رو میکردم
لباسام رو پوشیدم ، موهام رو خشک کردم و بالم لبی که تو کمد بود و بسته بندی داشت رو باز کردم و زدم
بعد از اینکه مطمئن شدم همه چی اوکیه در رو باز کردم و رفتم بیرون
جیمین پشت به من رو به روی پنجره نشسته بود و داشت بیرون رو نگاه میکرد .
نیم رخش خیلی جذاب بود .
رفتم کنارش نشستم و نگاهش کردم ، نگاهش رو از پنجره داد به چشمام
+جیم؟
-بله؟
+بنظرت با هامون شوخی کردن؟!
-....ن...نمیدونم... اما...
یهو شیشه با یه ضربه سنگینی شکست و جیمین هم از ترس اومد پشت من ...
کپ کرده بودم چی شد آخه؟
سریع در باز شد و بابام اومد داخل
÷چیشده؟ صدای چی بود(هل کرده)
+نم...نمیدونم (شک)
عمو و زن عمو و مامانمم اومدن
نگاهم رفت سمت شیشه ....
۲.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.