part 3
part 3
نامجون : خب بچه ها بیاید با ا.ت آشنا بشیم
یکدفعه تهیونگ از طبقه ۲ پیر پایین بقیه هم به سمت مبل رفتن و جیمین منو با خودش برد سمت مبل و نشوندتم روی یکی از مبل های یک نفره
نامجون هم جلوم نشست و تهیونگ روی مبل سه نفره دراز کشید و جیمین و جونگ کوک هم وایسادم
نامجون : خب ا.ت عموت آدم خوبی هستش و برای ما لطف بزرگی کرده برای همین ما هم قبول کردیم که دو سال نگهت داریم وگرنه ۲ سال زمان کمی نیست
ا.ت : بله میدونم
نامجون: خب باید این رو هم بدونی که .........
ا.ت : ببخشید میپرم وسط حرفاتون ولی ی سوال چرا شما اینطوری هستید ؟ یعنی پوست رنگ بریده رو میگم و همینطور چشم های قرمز خیلی عجیبه ؟
نامجون : دقیقا همین رو میخواستم توضیح بدم که.......
تهیونگ : ما خوناشام هستیم دختر کوچولو
ا.ت : چییییییییییییی ؟؟؟؟ (با جیغ )
نامجون : آره ولی نمیخواست آنقدر واضح بگم
ما ها از نسل خوناشام هستیم
ویو ا.ت⬜️
وقتی تهیونگ گفت که خوناشام هستن خون تو رگ هام خشک شد یک لحظه انگار چشم هاشون رو به من برق زد تا زه متوجه دندون های نیش همشون شدم
از ترس نمیتونستم تکون بخورم
پایان ویو ا.ت⬜️
ا.ت : خو.........خو........خونا..شام
جیمین : بله
ا.ت : شوخی میکنی دیگه یعنی خوناشام واقعی از اونایی که خون میخورن؟.......
کوک : بهت یاد ندادن جلوی خوناشام از خونی که تو رگ هات هستش حرف نزنی ؟
تهیونگ از سر جاش بلند شد و نامجون هم کرواتش رو شل کرد و کوک بازو هام رو گرفت
همشون داشتن به سمتم میومدن
هیچ وقت تو عمرم آنقدر نترسیده بودن
کوک رو هل دادم و به سمت راه رو دویدم و وارد یکی از اتاق ها شدم یکدفعه ی دستی رو روی شونم حس کردم و برگشتم
جیمین : اینکارت بی احترامیه میدونی که ؟
هر چهار تای اونها پشتم بودن کوک، تهیونگ، جیمین و نامجون
میخواستن باهام چیکار کنن
از ترس از هوش رفتم و .....
شرایط پارت بعد
۵ لایک ۳ کامنت
نامجون : خب بچه ها بیاید با ا.ت آشنا بشیم
یکدفعه تهیونگ از طبقه ۲ پیر پایین بقیه هم به سمت مبل رفتن و جیمین منو با خودش برد سمت مبل و نشوندتم روی یکی از مبل های یک نفره
نامجون هم جلوم نشست و تهیونگ روی مبل سه نفره دراز کشید و جیمین و جونگ کوک هم وایسادم
نامجون : خب ا.ت عموت آدم خوبی هستش و برای ما لطف بزرگی کرده برای همین ما هم قبول کردیم که دو سال نگهت داریم وگرنه ۲ سال زمان کمی نیست
ا.ت : بله میدونم
نامجون: خب باید این رو هم بدونی که .........
ا.ت : ببخشید میپرم وسط حرفاتون ولی ی سوال چرا شما اینطوری هستید ؟ یعنی پوست رنگ بریده رو میگم و همینطور چشم های قرمز خیلی عجیبه ؟
نامجون : دقیقا همین رو میخواستم توضیح بدم که.......
تهیونگ : ما خوناشام هستیم دختر کوچولو
ا.ت : چییییییییییییی ؟؟؟؟ (با جیغ )
نامجون : آره ولی نمیخواست آنقدر واضح بگم
ما ها از نسل خوناشام هستیم
ویو ا.ت⬜️
وقتی تهیونگ گفت که خوناشام هستن خون تو رگ هام خشک شد یک لحظه انگار چشم هاشون رو به من برق زد تا زه متوجه دندون های نیش همشون شدم
از ترس نمیتونستم تکون بخورم
پایان ویو ا.ت⬜️
ا.ت : خو.........خو........خونا..شام
جیمین : بله
ا.ت : شوخی میکنی دیگه یعنی خوناشام واقعی از اونایی که خون میخورن؟.......
کوک : بهت یاد ندادن جلوی خوناشام از خونی که تو رگ هات هستش حرف نزنی ؟
تهیونگ از سر جاش بلند شد و نامجون هم کرواتش رو شل کرد و کوک بازو هام رو گرفت
همشون داشتن به سمتم میومدن
هیچ وقت تو عمرم آنقدر نترسیده بودن
کوک رو هل دادم و به سمت راه رو دویدم و وارد یکی از اتاق ها شدم یکدفعه ی دستی رو روی شونم حس کردم و برگشتم
جیمین : اینکارت بی احترامیه میدونی که ؟
هر چهار تای اونها پشتم بودن کوک، تهیونگ، جیمین و نامجون
میخواستن باهام چیکار کنن
از ترس از هوش رفتم و .....
شرایط پارت بعد
۵ لایک ۳ کامنت
۲.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.