*پارت چهارم*
_فکر نکنم تو کلاس هنر جایی مشخص شده باشه میتونی یه جای دیگه بشینی
×من همیشه اینجا میشینم...کنار ا.ت
_دیر اومدی...ما گروهبندی شدیم ولی دان اوه تنهاست میتونی بری پیشش بشینی
×گفتم-
معلم : بس کن تهیونگ...چه فرقی داره؟برو پیش دان اوه
نگاه عصبی بهم انداخت و رفت
تمام مدت بهمون خیره شده بود...
انگار چشماش رومون قفل شده بود...
پرش زمانی؛پایان کلاس هنر:
ازش آویزون شدم
+تهیونگاااااا*لوس*
×....
+عزیزممم
×چرا اینقد بهش نزدیک شدی؟مگه بهت نگفته بودم دلم نمیخواد بری پیشش
+خب اشتباه کردم...ببخشید
×نخیر،بخششی در کار نیست
اینو گفت و با حالت کیوتی سرشو به طرف مخالف من چرخوند
محکم گونشو بوسیدم و بغلش کردم
+زودباش بگو دیگه...بگو بخشیدیم...بگو
روی موهامو بوسید
+الان بخشیدیم؟
×شاید
+خیله خب بریم دیگه
ویو تهیونگ:
ار لحظه ترسم بیشتر میشد...
از فاش شدن حقیقت میترسیدم...
میدونم آفتاب همیشه پشت ابر نمیمونه ولی بازم میخوام این زندگیِ فیکِ شیرینو کنار ا.ت داشته باشم
با خودم میگم نکنه همه چی یادش بیاد
نکنه دوباره عاشق جیمین بشه
نکنه ترکم کنه ک قطعا اون روز ، روز مرگمه...
جلوتر از من حرکت میکنه
قدمامو سریع تر کردم تا بهش برسم...
از پشت بغلش کردم
+تو که میگفتی قهری
×نکنه میخوای بازم قهر کنم
برگشت سمتم ، دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو گذاشت رو سینم
+معلومه ک نه بیبی
×بیبی؟
+اوهوم...تو بیبی منی
چیزی نگفتم و فقط موهاشو نوازش کردم
بعد از ۲ مین از تو بغلم بیرون اومد
+من دیگه میرم
×اوهوم...مواظب خودت باش و حرفای دکترم فراموش نکن
+توهم مواظب خودت باش بای بای
×بای بای
ویو ا.ت:
از تهیونگ خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم که حس کردم یکی داره صدام میکنه
به پشتم نگاه میکنم جیمینو میبینم ک داره با دو به طرفم میاد
_وای ا.ت..........میدون.ی....چ...چقد صدات زدم
روی زانوهاش خم شده بود و نفس نفس میزد
دستمو گذاشتم رو بازوش
+حالت خوبه جیمینا؟
_خوبم...فکر کنم هم مسیریم بیا باهم بریم
+اوهوم بیا
روی ریل قطاری ک کنارمون بود وایساد
_بیا یه بازی کنیم...باید تا موقعی ک به خونه میرسیم روی اینا راه بریم بدون اینکه تعادلمون به هم بخوره
+اوهوم قبوله
*
همینطور با خنده روی ریل های قطار راه میرفتیم ک نمیدونم چیشد تعادلم بهم خورد و محکم افتادم رو زمین
+آخخخخخخ
_چیشد*نگران*
سریع اومد سمتم و بلندم کردم
_حالت خوبه
با گفتن این حرف صدایی تو سرم اکو شد
*(ا.ت عزیزم حالت خوبه؟ چیشد یهو؟)*
+خدای من...یه لحظه صداتو تو مغزم شنیدم...توهم فضایی میزنم جدیداً
_پات خون اومده...من چسب زخم همرامه اینجا بشین تا کمکت کنم
روی زمین نشستم
از تو کیفش یه پد الکلی و چسب زخم درآورد
_شاید خاطراتت دارن برمیگردن...
+خاطراتم؟مگه من فراموشی گرفته بودم؟
×من همیشه اینجا میشینم...کنار ا.ت
_دیر اومدی...ما گروهبندی شدیم ولی دان اوه تنهاست میتونی بری پیشش بشینی
×گفتم-
معلم : بس کن تهیونگ...چه فرقی داره؟برو پیش دان اوه
نگاه عصبی بهم انداخت و رفت
تمام مدت بهمون خیره شده بود...
انگار چشماش رومون قفل شده بود...
پرش زمانی؛پایان کلاس هنر:
ازش آویزون شدم
+تهیونگاااااا*لوس*
×....
+عزیزممم
×چرا اینقد بهش نزدیک شدی؟مگه بهت نگفته بودم دلم نمیخواد بری پیشش
+خب اشتباه کردم...ببخشید
×نخیر،بخششی در کار نیست
اینو گفت و با حالت کیوتی سرشو به طرف مخالف من چرخوند
محکم گونشو بوسیدم و بغلش کردم
+زودباش بگو دیگه...بگو بخشیدیم...بگو
روی موهامو بوسید
+الان بخشیدیم؟
×شاید
+خیله خب بریم دیگه
ویو تهیونگ:
ار لحظه ترسم بیشتر میشد...
از فاش شدن حقیقت میترسیدم...
میدونم آفتاب همیشه پشت ابر نمیمونه ولی بازم میخوام این زندگیِ فیکِ شیرینو کنار ا.ت داشته باشم
با خودم میگم نکنه همه چی یادش بیاد
نکنه دوباره عاشق جیمین بشه
نکنه ترکم کنه ک قطعا اون روز ، روز مرگمه...
جلوتر از من حرکت میکنه
قدمامو سریع تر کردم تا بهش برسم...
از پشت بغلش کردم
+تو که میگفتی قهری
×نکنه میخوای بازم قهر کنم
برگشت سمتم ، دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو گذاشت رو سینم
+معلومه ک نه بیبی
×بیبی؟
+اوهوم...تو بیبی منی
چیزی نگفتم و فقط موهاشو نوازش کردم
بعد از ۲ مین از تو بغلم بیرون اومد
+من دیگه میرم
×اوهوم...مواظب خودت باش و حرفای دکترم فراموش نکن
+توهم مواظب خودت باش بای بای
×بای بای
ویو ا.ت:
از تهیونگ خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم که حس کردم یکی داره صدام میکنه
به پشتم نگاه میکنم جیمینو میبینم ک داره با دو به طرفم میاد
_وای ا.ت..........میدون.ی....چ...چقد صدات زدم
روی زانوهاش خم شده بود و نفس نفس میزد
دستمو گذاشتم رو بازوش
+حالت خوبه جیمینا؟
_خوبم...فکر کنم هم مسیریم بیا باهم بریم
+اوهوم بیا
روی ریل قطاری ک کنارمون بود وایساد
_بیا یه بازی کنیم...باید تا موقعی ک به خونه میرسیم روی اینا راه بریم بدون اینکه تعادلمون به هم بخوره
+اوهوم قبوله
*
همینطور با خنده روی ریل های قطار راه میرفتیم ک نمیدونم چیشد تعادلم بهم خورد و محکم افتادم رو زمین
+آخخخخخخ
_چیشد*نگران*
سریع اومد سمتم و بلندم کردم
_حالت خوبه
با گفتن این حرف صدایی تو سرم اکو شد
*(ا.ت عزیزم حالت خوبه؟ چیشد یهو؟)*
+خدای من...یه لحظه صداتو تو مغزم شنیدم...توهم فضایی میزنم جدیداً
_پات خون اومده...من چسب زخم همرامه اینجا بشین تا کمکت کنم
روی زمین نشستم
از تو کیفش یه پد الکلی و چسب زخم درآورد
_شاید خاطراتت دارن برمیگردن...
+خاطراتم؟مگه من فراموشی گرفته بودم؟
۲۷.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.