پارت۶۷
#پارت۶۷
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
جیغ زدم
_کثافت۱۰تاکمه میدونی چقدرخطرناکه بخاطرخواسته ی کثیف خودت حاضربودی منوبه کشتن بدی انقدهوس چشاتوکورکرده بود
نیشخندی زدودربست
_ارعه حاضرم بمیرموبمیری تامال اون نره خرشی الانم بجای جیغودادزود دوش بگیربیابیرون تامامانت اینانیومدن
*بعدباصدای ارومتری انگارکه باخودش داره حرف میزنه گفت
_والابزوروباکلی زبون ریختن راضیشون کردم صبح زودبرن بازار
*ملافه روانداختم توسبدلباسا بی حس رفتم زیردوش ابوگریه روازسرگرفتم خونی که ازلای پام جاری میشد بهم دهن کجی میکردکه دیگه ازدنیای پاک دخترونه ام بیرون اومدم
لیفموبرداشتموشروع به سابیدن بدنم کردم انقدخودموشستم که بدنم سرخ سرخ شده بود
بادردنشستم زیردوشوازته دل گریه کردم
_من الان یه هرزه ی خیانت کارم که ازرابطه بایه مرددیگه لذت بردم من یه اشغال به تمام معنام که باوجودهمه ی اینادیوانه وارعاشق اون متجاوز عوضیم
من لعنتی ته دلم ازاینکه باهاش بودخوشحال بودم
دراین حدپستوکثیف بودم
*خون ریزیم بنداومده بود بی حال ازحموم بیرون اومدمولباساموپوشیدم موهاموبدون خشک کردن دورم رهاکردموبه تختم پناه بردم زانوهاموتوبغلم گرفتم
مغذم خالی ازهرچیزی بود
دراتاق دوباره توسط اکتای بازشدواومدتونشست
روتخت کنارم حتی جون اینونداشتم که پسش بزنم
لیوان شیری گرفت جلوم که بدون نگاه کردن دستشوپس زدم
باپوزخندتلخی گفتم
_تواینم قرص ریختی مگه دیشب تاصب استفاده اتونکردی سیرنشدی نکنه
تویه حرکت بازوهاموگرفتوبرم گردوندسمت خودش
باصورت سرخ شده غرید
_انقدمنولاشی میدونی که اینجوری فکرمیکنی تواحمقی ارمغان خیلیم احمقی من واسه بدست اوردنت هرکاری کردم ولی توهیچوقت منونخواستی این اخرین تلاشم بودباخودم عهدبسته بودم اگه راضی نباشی نزدیکت نمیشموبرای همیشه میرم ولی تودیشب باتموم وجودت منومیخواستی انکارنکن که باورنمیکنم انقداگیج شده باشی نفهمی چی به چیه
باخشم نگاش کردم
_اگه بخاطراون قرصای کوفتی نبودنمیزاشتم انگشتت بهم بخورهه چه برسه....
باقرارگرفتن لباش رولبام به کل لال شدم باچشای گردشده ب چشای سبزوخواستنیش نگاه کردم
اروم لباشوبه حرکت دراورد قلبم اروموقرارنداشت
نمیتونستم وانمودکنم خوشم نیومده
من دیوانه واردوسش داشتموعشق عقلومنطق حالیش نبود
بی ارداه لباموازهم بازکردم تاراحت دردسترس بوسه هاش باشم زبونشوکه تودهنم فرستاد ناخداگاه مکیدمش
بااین حرکتم اروم دست برد زیر روناموبلندم کردنشوندم روپاشوعمیقوخیس به بوسیدن لبام ادامه داد
بی طاقت چنگی به موهاش زدموهمراهیش کردم دقایق طولانی درحال بوسیدن هم بودیم که بالاخره نفس کم اوردیمواروم ازهم جداشدیم سرشوکمی بلندکرده بود
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
جیغ زدم
_کثافت۱۰تاکمه میدونی چقدرخطرناکه بخاطرخواسته ی کثیف خودت حاضربودی منوبه کشتن بدی انقدهوس چشاتوکورکرده بود
نیشخندی زدودربست
_ارعه حاضرم بمیرموبمیری تامال اون نره خرشی الانم بجای جیغودادزود دوش بگیربیابیرون تامامانت اینانیومدن
*بعدباصدای ارومتری انگارکه باخودش داره حرف میزنه گفت
_والابزوروباکلی زبون ریختن راضیشون کردم صبح زودبرن بازار
*ملافه روانداختم توسبدلباسا بی حس رفتم زیردوش ابوگریه روازسرگرفتم خونی که ازلای پام جاری میشد بهم دهن کجی میکردکه دیگه ازدنیای پاک دخترونه ام بیرون اومدم
لیفموبرداشتموشروع به سابیدن بدنم کردم انقدخودموشستم که بدنم سرخ سرخ شده بود
بادردنشستم زیردوشوازته دل گریه کردم
_من الان یه هرزه ی خیانت کارم که ازرابطه بایه مرددیگه لذت بردم من یه اشغال به تمام معنام که باوجودهمه ی اینادیوانه وارعاشق اون متجاوز عوضیم
من لعنتی ته دلم ازاینکه باهاش بودخوشحال بودم
دراین حدپستوکثیف بودم
*خون ریزیم بنداومده بود بی حال ازحموم بیرون اومدمولباساموپوشیدم موهاموبدون خشک کردن دورم رهاکردموبه تختم پناه بردم زانوهاموتوبغلم گرفتم
مغذم خالی ازهرچیزی بود
دراتاق دوباره توسط اکتای بازشدواومدتونشست
روتخت کنارم حتی جون اینونداشتم که پسش بزنم
لیوان شیری گرفت جلوم که بدون نگاه کردن دستشوپس زدم
باپوزخندتلخی گفتم
_تواینم قرص ریختی مگه دیشب تاصب استفاده اتونکردی سیرنشدی نکنه
تویه حرکت بازوهاموگرفتوبرم گردوندسمت خودش
باصورت سرخ شده غرید
_انقدمنولاشی میدونی که اینجوری فکرمیکنی تواحمقی ارمغان خیلیم احمقی من واسه بدست اوردنت هرکاری کردم ولی توهیچوقت منونخواستی این اخرین تلاشم بودباخودم عهدبسته بودم اگه راضی نباشی نزدیکت نمیشموبرای همیشه میرم ولی تودیشب باتموم وجودت منومیخواستی انکارنکن که باورنمیکنم انقداگیج شده باشی نفهمی چی به چیه
باخشم نگاش کردم
_اگه بخاطراون قرصای کوفتی نبودنمیزاشتم انگشتت بهم بخورهه چه برسه....
باقرارگرفتن لباش رولبام به کل لال شدم باچشای گردشده ب چشای سبزوخواستنیش نگاه کردم
اروم لباشوبه حرکت دراورد قلبم اروموقرارنداشت
نمیتونستم وانمودکنم خوشم نیومده
من دیوانه واردوسش داشتموعشق عقلومنطق حالیش نبود
بی ارداه لباموازهم بازکردم تاراحت دردسترس بوسه هاش باشم زبونشوکه تودهنم فرستاد ناخداگاه مکیدمش
بااین حرکتم اروم دست برد زیر روناموبلندم کردنشوندم روپاشوعمیقوخیس به بوسیدن لبام ادامه داد
بی طاقت چنگی به موهاش زدموهمراهیش کردم دقایق طولانی درحال بوسیدن هم بودیم که بالاخره نفس کم اوردیمواروم ازهم جداشدیم سرشوکمی بلندکرده بود
۱.۴k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.